به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، عبدالمالک ریگی، ریگی بود که با مرگش، جنایتهای او فراموش نمیشود، چهار سال از حادثه تروریستی دردناک پیشین سرباز(شهرستان سرباز یکی از شهرستانهای استان سیستان و بلوچستان) و شهادت سردار نورعلی شوشتری و همرزمانش در 26 مهر 1388 میگذرد. سردار میخواست مهر و محبت را در طوایف سیستان و بلوچستان بیشتر کند که برگه شهادتش را مهر زدند و مهر تائیدی شد بر عداوت دشمنان اسلام و حقانیت نظام و چه سعادتی داشت سردار شهید که در سربازی به وصال زمینی رسید و در سرباز به وصال حقیقی.
سالگرد شهادت شهدای وحدت بهانهای شد تا به سراغ خانواده شهید روحالله نوزاد، محافظ تبریزی شهید شوشتری برویم که همنام پسر سردار بود و همپای خودش شهید شد.
تلفنی با برادر شهید هماهنگ کردیم که هم دیداری تازه کنیم و هم مصاحبهای داشته باشیم. آدرس را گرفتیم و فردای آن روز به در خانه پدری شهید روحالله نوزاد رفتیم، پلاک خانهشان همچون خود شهید، بیست بود، خانهای محقر اما صمیمی که در و دیوار خانه، پر از عکس امام(ره) و شهدا و خود روحالله بود. صفای اهالی خانه از خود خانه کم نبود که بیشتر هم بود.
برادر شهید زحمت چای را کشید و گفتگو آغاز شد.
مادر شهید، سر صحبت را باز میکند و از روحالله میگوید: 18 فروردین سال 64 به دنیا آمد و به دلیل علاقه و ارادتی که به حضرت امام خمینی (ره) داشتیم، اسمش را روحالله گذاشتیم. روحالله از همان کودکی علاقه خاصی به حضرت امام (ره) پیدا کرده و همیشه عکس امام (ره) را همراه داشت. آن موقع پدرش در کمیته مرکزی کار میکرد. از کودکی شخصیت خاصی داشته و خنده رو بود. چهره شاداب روحالله باعث شده بود بچهها جذب شخصیت او شوند و دوستان زیادی داشته باشد. خیلی هم باهوش بود، یادم هست وقتی که شش ساله بود، برای ثبتنام پسرم به دبستان شهید حسین توانا رفتیم. مدیر دبستان از روح الله خواست تا ده بشمارد که روح الله تا بیست شمارش کرد و باعث شد مدیر او را تشویق کند و همان سال شاگرد اول کلاس شد. مدیر از ما مقداری پول خواست تا عکسش را در روزنامه چاپ بکنند. روح الله که این حرف را شنید، گفت: از این به بعد نمی خواهم شاگرد اول بشوم! جایزه یک خودکار می دادند برایم باارزشتر از این بود که پول بگیرند و عکسم را چاپ کنند!
راهنمایی را در مدرسه شیخ شمس و متوسطه را در دبیرستان ولایت گذراند و سرانجام بدلیل علاقه و مهارتی که در کارهای عملی داشت، وارد هنرستان فنی و حرفه ای استقلال شد و توانست دیپلم فنی و حرفه ای خود را دریافت کند که دست ساخته های برجای مانده از روحالله، مهارت و ظرافت وی را درکارهای عملی نشان میدهد.
مادرش ادامه داد: از کودکی اهل پایگاه بود و علاقه خاصی به عکس شهدا داشت. هر مسجدی که میرفت چشمش به عکس شهدا خیره میشد. انتخابش با همه فرق داشت و میگفت به خدمت سربازی نمیرود، مگر چند نفر به خدمت سربازی میروند؟!
برگه اعزام به خدمت روحالله وقتی رسید که در بیمارستان به دلیل عمل جراحی بستری بود. بعد از بهبودی، وسایلش را جمع کرد و به اسم اینکه محل خدمتش همدان است، راهی آنجا شد. بعد از عزیمت روحالله، ماموران دولتی چندینبار به در خانه ما آمدند و گفتند: چرا پسرتان برای گذراندن دوره سربازی حاضر نمیشود؟! سردرگم مانده بودیم، روحالله که سربازی رفته، پس چرا اینها به در خانه ما میآیند و میگویند سرباز فراری است؛ تا اینکه بعدها فهمیدیم بهجای ارتش که یگان اعزامی پسرم بوده، به گروه صابرین ملحق شده است.
مدتها گذشت تا اینکه روزی روحالله تماس گرفت و از من رضایت خواست تا به گروه صابرین بپیوندد که به گفته پسرم اسیری و شهادت داشت و خدمت کردن در آنجا آسان نبود. من رضایت خودم را در گرو رضایت خدا و خود روحالله دانستم و سعی کردم حالا که چنین تصمیمی گرفته، به پسرم روحیه بدهم. با گوشه چادرشبش، قطره اشک گوشه چشمش را به آرامی پاک کرده، ادامه میدهد: از پشت گوشی خندههایش را میشنیدم که به دوستانش میگفت: دیدید مادر من رضایت میدهد!
مادر ادامه می دهد: پدرش سر نماز بود، روح الله منتظر ماند تا رضایت پدرش را هم بگیرد که گرفت. هشت ماه در همدان آموزشهای سخت نظامی دید. برادر روحالله با ایما و اشاره و گاهی کلامی مادرش را راهنمایی میکند.
چند ماهی از وی خبر نداشتیم تا اینکه خودش تماس گرفت و گفت: جای هستم که نمی توانم بگویم، ولی همین حد بدانید که حالم خوب است. بعد از ماهها که روحالله به خانه برگشت متوجه شدیم چند روزی در بیمارستان یزد به دلیل زخمی شدن، بستری بوده است.
روح الله قطرهای از دریای انقلاب
مادر روحالله از شهادت فرزندش میگوید: خواب شهادت پسرم را دیده بودم. میدانستیم روحالله عضو گروه صابرین شده، ولی نمیدانستیم از محافظین شهید سردارنورعلی شوشتری است. مدتها از رفتن او میگذشت و از وی خبری نداشتیم. به دلم برات شده بود اتفاقی افتاده، شماره همراه پسرم را شمارهگیری کردم تا با روحالله حرف بزنم. دوستش تلفن را جواب داد و گفت روحالله آنجا نیست، سه مرتبه تماس گرفتم و هر سه بار، همان حرف را تکرار کرد. به دلم آشوب افتاده بود قسمش دادم که بگوید چه اتفاقی برای روحالله افتاده است. گفت که پسرم زخمی شده، با لحن گفتنش فهمیدم که راست نمیگوید. خدا رحمت کند دوستش را که در آن هنگام، ترکش خورده بود و مدتها بعد او هم به پسرم پیوست.
پدر روحالله ادامه میدهد: شب شهادت روحالله مادرش خواب بدی دیده بود، وقتی خوابش را برایمان تعریف کرد، به شوخی گفتم خواب تو پدر همه را در میآورد! وقتی از تلویزیون اعلام کرد که در سیستان و بلوچستان بمبگذاری شده و سردار نورعلی شوشتری شهید شده است، چون روحالله هم آنجا خدمت میکرد به زیرنویس تلویزیون نگاه انداختیم و دیدیم روحالله نیز جزو شهداست.
نورانیت خاصی در چهره پدر موج میزد، نشاط چهره ایشان مرا متعجب ساخته بود. با اینکه از شهادت فرزندش حرف میزد ولی ناراحتی در نگاهش دیده نمیشد چرا که فرزند شهیدی تقدیم انقلاب کرده بود. پدر روحالله، انقلاب را دریایی میخواند که پسرش هم قطرهای از آن بود و میگوید: وقتی برادرم محمد نوزاد، شهید شد و خبرش را برای من آوردند، گفتم وای! ولی در شهادت روحالله آن وای را هم نگفتم. روحالله به یقین، لیاقت شهادت را داشت.
علیرضا، برادر شهید صحبت را ادامه میدهد: تقریبا بیشتر خاطرات روحالله با من است، چون باهم رشد کردیم. بسیار پرجنب و جوش و تیزهوش بود، درسی که معلم سرکلاس تدریس میکرد؛ میتوانست عین معلم تحویل دهد. روابط بین فردی خوبی داشت و همه را به سوی خود جذب میکرد.
ورزشکار بود و کاراته و بدنسازی میرفتیم. خیلی شجاع و بیباک بود. در باشگاه رزمی با سابقهدارترها و بزرگتر از خودش مبارزه میکرد و نمیترسید.
برادر خاطرهای از دوستان روحالله میگوید که قبل از شهادتش، به حرم امام رضا (ع) رفته بودند که روحالله از دوستانش میخواهد او را سیر ببینند، چون آخرین دیدارشان است و شهید میشود. سه مرتبه این حرف را تکرار میکند و دوستانش به هوای اینکه شوخی میکند، به روحالله تیکه میاندازند که شهادت زوری نیست، غافل از آنکه به دلش افتاده بود شهید میشود.
شهادت متفاوت روحالله
مادر دوباره لب به سخن وا میکند و ادامه میدهد: روحالله پانزده روز بعد از ماه رمضان تماس گرفت و گفت اگر به خانه آمد ازدواج میکند آن را برای دل خوش کردن من میگفت، روحالله از من خواست اگر توفیق شهادت یافت، داد و بیداد نکنم و به خدا توکل کرده و صبور باشم.
مادرش از شهادت متفاوت روحالله میگوید: یک هفته قبل از شهادتش تماس گرفت که پنجشنبه به تبریز بر میگردد. به دوستانش هم گفته بود یکشنبه شب، به سمت تهران حرکت می کند تا دوشنبه در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. قضای روزگار هم این بود که یکشنبه شهید شود، جنازهاش را دوشنبه به تهران منتقل کنند و پس از چند روز جنازهاش را پنجشنبه به تبریز بیاورند!
مادر شهید احساسش را نسبت به اعدام ریگی میگوید: موقع دستگیری و اعدام ریگی یک خواب مشترک دیدم که روحالله با لباس کاراته خودش، حرکات رزمی انجام میداد و بسیار خوشحالی میکرد.
جعفر اسکندری از دوستان روحالله است که در این دیدار ما را همراهی میکرد؛ وی از روحالله میگوید: از ویژگیهای خاص روحالله جسارت وی بود، با همه مهربانی که داشت و لبخند خاصاش که همیشه در چهره او نمایان بود. اواخر کمتر او را در محله میدیدیم و هر از گاهی هم که میآمد زود بر میگشت. تا اینکه روزی که آمار شهدا را به طور اتفاقی در روزنامه نگاه میکردم، نام روحالله را دیدم که به اشتباه «نورزاد» زده بودند و فهمیدم روحالله شهید شده است.
خاطرهای از مادر
این دوست شهید در ادامه میگوید: به محض دیدن جنازه روحالله، عدهای از دوستانش بسیار بیتابی میکردند، وقتی مرا دیدند، گفتند: مادرجان با اینکه شما به روحالله سپرده بودید با ما دوستی نکند و فکر میکردید چون آدم خوبی نیستیم، پسرت را از راه بدر میکنیم، در حالی که این روحالله بود که ما را از راه بدر کرد. خیلی چیزها از او یاد گرفتیم. روحالله برایمان تنها یک دوست نبود بلکه برادری بود که برادری را در حقمان تمام کرد.
روحالله نوزاد در 26 مهر سال 1388 در حادثه بمبگذاری منطقه پیشین ـ در حد فاصل شهرستانهای سرباز و چابهار در جنوب استان سیستان و بلوچستان ـ به همراه سردارنورعلی شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه قدس، سردار محمدزاده فرمانده سپاه استان سیستان و بلوچستان، فرمانده تیپ امیرالمؤمنین، فرمانده سپاه ایرانشهر، فرمانده سپاه شهرستان سرباز و بیش از 42 نفر از سران قبایل و طوایف سیستان و بلوچستان به درجه رفیع شهادت رسید.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
---------------------------------
گفتگو از: میرحسین بنیهاشم
---------------------------------
انتهای پیام/60002/ق