به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، امروز (شنبه)، 30 شهریور ماه است. ساعت 17 از پلههای دفتر خبرگزاری فارس مازندران بالا میروم. به دفتر میرسم، جاوید عباسی (خبرنگار) در حال نماز خواندن است. چشمانم دنبال سرپرست مهربان و رئوف دفتر میگردد. به سوی اتاقش میروم. با چهره گشاده و خندان «جابر معافی» روبرو میشوم. کمی بیحال به نظر میرسد، اما او آنقدر مهربان و دوست داشتنی است که کسالتش را پشت رأفت و مهربانیاش پنهان میکند. یک روز مانده به هفته دفاع مقدس و قرار جلسهام با او برای اخبار حوزه فرهنگ ایثار و شهادت است.
قرار بر این شد در ایام هفته دفاع مقدس، روزانه چهار عنوان مطلب به او بدهم. جابر، از جمله سرپرستان و مدیرانی بود که برای شهدا و اشاعه فرهنگ دفاع مقدس ارزش زیادی قائل میشد و بر همین اساس، من هم دلبستگی عجیبی نسبت به این شخصیت معنوی داشتم.
در حین صحبتها، از کسالتش، شکایت داشت و میگفت: «چند روزی است که بیحال و ضعیف هستم و برای تشخیص بیماریام، نزد پزشکان مختلفی در ساری و تهران رفتم، اما هیچکدام از آنها تشخیص ندادند که بیماریام چیست. حتی امروز وقتی از پلههای دفتر میخواستم بالا بیایم، نفسم بند آمد و نتوانستم. فشار کاری بر سرم زیاد است و حتی از این بابت خانوادهام هم رنج میبرند. بزرگترین تفریحام، خانه پدر و مادرم و پدر و مادر همسرم است. حتی وقت برای رفتن به سفرهای زیارتی را هم ندارم. چند وقتی است که دلم برای امام رضا(ع) تنگ شده و خیلی دوست دارم به مشهد بروم، اما حجم بالای کاری این اجازه را به من نمیدهد.»
جابر، کمی با من درد و دل کرد. حتی در مُخیلاتم هم نمیگنجید که قرار است بار سفر ببندد، پس دلتنگیاش برای امام رضا(ع) بیحکمت نبود.
بدون شک لقب خبرنگار مجاهد، یکی از زیباترین صفاتی است که برازنده جابر معافی بود. سختکوشی و پرکاریاش را در ایام انتخابات، فراموش نمیکنم. روزانه حدود 70 خبر تولیدی داشت؛ واقعاً مجاهدانه و بسیجیوار در جبهه اطلاعرسانی دنیای مجازی عمل میکرد و یکی از جریانسازترین خبرنگاران خبرگزاری فارس بود که مدال افتخار چندساله سرپرست برگزیده کشوری را بر سینه داشت.
با دیدهبوسی با او خداحافظی کردم و از دفتر بیرون رفتم. تمام فکر و ذکرم شهدا بود و عهدی که با جابر برای هفته دفاع مقدس بسته بودم.
از شهدا استمداد جستم تا من و جابر بتوانیم در هفته دفاع مقدس، ذرهای از حقی را که شهدا بر گردن ما نهادهاند، ادا کنیم.
لحظههای فانی دنیا در گذر است. امروز یکشنبه 31 شهریورماه 1392، آغاز هفته به یادماندنی دفاع مقدس.
نماز صبحم را خواندم و نشستم پای رایانه. در آرشیو بایگانی مطالبم به جست و جو پرداختم. یک خبر از شهید سید احمد کدخدازاده (فاتح لانه جاسوسی)، یک خبر از سردار شهید علیرضا بلباسی و دو خبر هم از عملیات والفجر هشت، آماده کردم و برای سامانه خبری سرپرست عزیزم، جابر معافی فرستادم.
سئوالی برایم پیش آمده بود و تصمیم گرفتم با جابر تماس بگیرم. عقربهها، ساعت هفت صبح را نشان میداد. با خود گفتم شاید جابر در حال استراحت باشد؛ دودل بودم، اما آخرش با او تماس گرفتم. گوشی را برداشت. سلام کردم و گفتم ببخشید که بدموقع مزاحم شدم. کارِ من نیست، کارِ شهداست. باید تحملش کنی. مهربانیهایش را از پشت خطوط ارتباطی به من القا کرد و با خرسندی جوابم را داد و گفت: «کار برای شهدا وظیفه ماست و شما هم مراحمی.»
آهنگ صحبتش، نشان از خوابآلودگی میداد. گفت: «بیدارم و کمی بیحال.» سئوالم را پرسیدم، جوابم را گرفتم و در آخر گفتم: «انشاالله شهدا پشت و پناهت باشند.»
باهم خداحافظی کردیم. دیگر منتظر ماندم تا خبرهایم بر روی خروجی برود. سرگرم تنظیم مطالب برای روزهای بعد بودم و هر چند دقیقه یک بار صفحه فارس مازندران را «رفرش» میکردم تا خبرهایم را ببینم. حدود دو ساعت گذشته بود، اما خبرهایم هنوز بر روی خروجی نرفته بود. دو بار دیگر با جابر تماس گرفتم، اما جواب نداد، کمی نگران شدم.
ساعت 9 و 38 دقیقه بود که این بار رفرشِ صفحه فارس مازندران، مرا بهتزده کرد. تیتر: «سرپرست خبرگزاری فارس در مازندران درگذشت» باورم نمیشد. از صبح زود بیدار بودم و کمی هم خسته و خوابآلود، انگار اشتباه میدیدم. چند بار دیگر صفحه را رفرش کردم تا ببینم اشتباه نمیکنم، اما درست بود و جابر از جمع ما رخت بر بسته بود.
با یکی از دوستان خبرنگارم تماس گرفتم، باورم نمیشد که جابر آسمانی شد. دوستم گفت: «بیا بیمارستان حکمت، ما اینجائیم.»
دیگر چیزی نمیفهمیدم و نمیدانم چگونه به بیمارستان رسیدم. خانواده معافی و اصحاب خبر و رسانه را دیدم. شیون و گریههایشان فضای غمباری درست کرده بود. هنوز در حالت شوک بودم و اشکم سرازیر نمیشد.
پس از طی مراحل قانونی، مرحوم جابر معافی را به غسالخانه گلزار شهدای ملامجدالدین ساری بردیم. آنقدر روح بلندی داشت که من هنوز فکر میکردم، او زنده است. در اولین روز از هفته دفاع مقدس، جابر، اولین مسئولی بود که به زیارت شهدا رفته بود. شک ندارم شهدایی که برایشان خبر زده بود، او را غسل و کفن کردند.
حال، او میهمان شهید سیدمجتبی علمدار و شهدای گلزار ملکوتی ملامجدالدین ساری بود.
در همهمه جمعیت، فرد غسال، مرا فرا خواند و گفت: «غسل تمام شد، شما بیا تو تا میت را برای کفن کردن جابه جا کنیم.»
شک نداشتم که خود جابر مرا دعوت کرد. اینجا بود که با دیدن پیکر خبرنگار مجاهد، بغض خفتهام ترکید و این اشکهایم با نوای یا فاطمه زهرا(س) و یا رب الشهدا، فضای غسالخانه را پر کرده بود.
با جابر صحبت میکردم و به او میگفتم: «دیدی جابر! دیدی دلتنگیات برای امام رضا(ع) بیهوده نبود!
دیدی حرص و جوش خوردنت برای شهدا باحکمت بود!
دیدی همسفر با شهدا به مهمانی امام رضا(ع) دعوت شدی!
جابر جان! در اولین روز از هفته دفاع مقدس، شهدا تو را به سوی خود خواندند...»
خیلی اشک ریختم و خیلی شهدا و امام و مادر شهدا، حضرت فاطمه زهرا(س) را صدا زدم و از آنها خواستم تا او را کمک کنند.
او محب شهدا بود.
جابر، کربلایی بود و به زیارت خون خدا، حسین بن علی(ع) رفته بود. انسانی خوش طینت و باصفا بود. مرام و معرفت و انسان دوستی همه جودش را پر کرده بود و عشق به شهدا در او موج میزد.
پس از وداع جانسوز خانوادهاش، پیکرش را در تابوت قرار دادیم و در میان جمعیت، مراسم وداع خبرنگاران با او برگزار شد.
نوای عاشقانه و روضهخوانی مداح اهل بیت، «حمید بُرناسی» فضا را عطرآگین کرده بود و روح جابر را غرق نور.
پس از وداع با جابر، پیکرش را با حضور مردم ولایتمدار مازندران، مسئولان و همکاران تا میدان شهدای ساری تشییع و در زادگاهش «روستای اناردین میاندرود» به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
گزارش از سجاد پیروزپیمان
انتهای پیام/86020/ذ/ض1002