خبرگزاری فارس – زهرا زنگنه: انگار خواب نداشت و همه حواسش به کیف و دفترهایش بود چندین بار آنها را از کیفش درآورد و باز مرتب میکرد و درون کیف میگذاشت، حاضر و آماده بود، گرچه یک هفته است که حاضر و آماده است. از دیروز تنها سئوالش این بود «مامان چند ساعت دیگه بشه میرم مدرسه»؟ و مادر هم که شوق و ذوق پسرکش را میدید، گفت: «عقربه کوچیک که بیاد روی هفت میریم» و او هم تا زمانی که به رختخوابش رفت عقربهها را میشمرد «یک، دو، سه، ...» دیگر صدایش به گوش نمیرسید مادر به طرف تختش رفت در حالیکه کیف به دست بود به خوابی عمیق رفته بود. همین که میخواست رختخوابش را مرتب کند متوجه کتونی امید شد که هنوز در پایش جا خوش کرده بود.
فضای بیرونی – مدرسه
انگار همه بچهها دیشب خواب نداشتند صبح زود حتی زودتر از بابای مدرسه آمده بودند، هیاهوی بچهها و شادی مادران و پدران به بزرگ شدن میوه عمرشان و حضور آنان در مدرسه یادآور لحظهها و خاطرات گذشتههای نه چندان دورشان بود، روزهایی که خیلی از آنان نیز تجربه داشتند و عدهای نیز هیچگاه این طعم را نچشیدند و شاید هیچگاه فکر نمیکردند یک روز نوبت میوه زندگی خودشان شود.
استرس را میشد به راحتی از چشمان و هیاهوی بچهها فهمید، نگاههای یواشکی به مادرها و اشکهای جمع شده در چشمها نشان از ترسی داشت که تا حدی طبیعی بود و به حق.
امید در این مدرسه کسی را نداشت، از یک هفته گذشته ترس از پیدا نکردن دوست همه وجودش را فرا گرفته بود، هنگامی که خانه و دیارشان را ترک کرده بودند تنها شده بود و به قول خودش دوست صمیمی نداشت، به مادرش میگفت: «یعنی من تو مدرسه چند تا دوست پیدا میکنم؟» ، «تازه میخوام با همشون دوست بشم، باشه مامان؟»
اما حالا در گوشهای ایستاده بود و چادر مادر را رها نمیکرد نه به شوق و ذوق دیروز و نه به فرار امروز، تا اینکه بالاخره مدیر و معاون و معلمها همگی آمدند و در جای خود قرار گرفتند، در نگاهشان خنده و مهربانی موج میزد، خنده از لبشان لحظهای محو نمیشد انگار آنها هم شبی پر استرس داشتند باز شروع سال تحصیلی و خندهها و گریههای بچهها.
«بچهها همگی بیایید و صف ببندید، دست مامانا رو ول کنید، اونا که جایی نمیرن، هستند» خانم احمدی معاون مدرسه بچهها را برای تشکیل صف آماده میکرد، اما انگار کار سختی بود، عدهای از بچهها چادر مادرشان را رها نمیکردند، دیدن قطرات اشکی که از چشمانشان سرازیر میشد دیدنی بود نشان از ترس و شادی داشت گریهای که نمیتوان فهمید از ترس است یا خوشحالی.
امید هم که هنوز چادر مادر را رها نکرده بود کشان کشان به مادرش اصرار میکرد «تو رو خدا تو هم بیا بریم من تنهایی میترسم»
***
سلام خوبی؟ من اسمم سعید، تو اسمت چیه؟ امید که هنوز بهتزده بود نگاهی به مادر انداخت و نگاهی هم به سعید، نمیدانست چه بگوید ناخودآگاه سلام کرد و گفت منم امیدم. سعید با لحنی بچهگانه که صداقت و پاکی در آن لبریز بود گفت: «میای با هم دوست بشیم؟ تازه دوست دیگه هم دارم بیا بریم بهت نشونش بدم» و هر دو دوان دوان به سمت دوستی دیگر رفتند، امید لحظهای مادرش را فراموش کرد و به دنیای جدیدی راه پیدا کرد.
بچهها تا حدودی صفی را تشکیل دادند، در آن لحظه یکی از بچهها که صدای بسیار زیبایی داشت قرآن را تلاوت کرد؛ باز عدهای از بچهها دل دل میکردند به سمت مادرشان بروند، اما شاید حضور آنان تا حدودی آرامش میداد، سرود جمهوری اسلامی نواخته شد و بعد از آن سرودهایی توسط عدهای از بچهها خوانده شد که فضای مدرسه را بسیار خاص کرده بود و حال و هوای خاصی به مدرسه داد.
اسامی خوانده شد کلاس گلها: امین احمدی ، رضا احدی، رامین بهرامی، امید بهروزی، سعید برزگر. امید و سعید باور نمیکردند هر دو در یک کلاس بیفتند، امید دیگر تنها نبود یک دوست صمیمی داشت و حالا کسی بود که بتواند همه حرفهایش را برایش بگوید و نگذارد حرفهای نگفتهاش قلنبهای درگلویش شود.
فضای داخلی- کلاس
روی تخته با خط بسیار زیبایی نوشته بودند «بچهها خوش آمدید». هنوز صدای گریه بعضی بچهها به گوش میرسید، قطرههای اشک هم مهمان صورتکهای کوچک بچهها بود و عدهای نیز زیر چادر مادر قایم شده بودند و خجالت میکشیدند و چادر مادر را بهترین مکان برای پنهان شدن میدیدند و اصرار معلمها که تمام مدت تلاش میکردند بچهها را راضی کنند و به کلاس هدایت کنند.
فضایی آرام و دلنشین نیمکتهای نو و پردههای خوشرنگ همگی نشان از آغاز کار و فعالیت است، نشان از همتی بلند برای طی سفری طولانی.
بعضی از مادران نیز بیتاب بچههایشان بودند و همه دغدغهشان کلاس بچهها و خوب بودن معلم بود و انگار این تنها بچهها نبودند که میترسیدند مادران هم دست کمی نداشتند.
بچهها کم کم آرام گرفتند، عدهای از مادرها ترجیح دادند تا انتهای ساعت در مدرسه بمانند و عدهای که مسیرشان به مدرسه نزدیک بود رفتند.
بالاخره تمام شد بچهها خوشحال و کتاب به دست از کلاسها بیرون آمدند و به سوی مادرانشان دویدند، به سختی کودکی گریان را میدیدی، انگار یادشان رفته که ساعتی پیش گلولههای اشک رهایشان نمیکرد و حالا خنده امانشان نمیدهد...
امسال 22 هزار دانشآموز سال اولی در مدارس استان قم مشغول به تحصیل میشوند و این میزان نسبت به سال گذشته یکهزار نفر افزایش یافته است و سال جاری مانند سال گذشته همه اولیها در نوبت صبح به تحصیل خواهند پرداخت.
سالهاست سال اول را جشن میگیریم و به غنچههای زندگی میآموزیم که اینجا آغاز سفر است، سفری طولانی و حالا سالها گذشته و میدانیم که سفر به دامن فراگیری علوم دانش پایانی ندارد...
انتهای پیام/2258/ط40/آ3004