به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، در تاریخ دفاع مقدس ملت ایران، انسانها یا ابر مردهایی ظهور کردند که حصار تنگ زمین هیچگاه نتوانست آنان را در خود جای دهد.
آنگاه که آتش فتنههای دشمن بر نهال نوپای انقلاب اسلامی باریدن گرفت، فرزندان این خاک، چونان سلحشورانی جان بر کف، قامت بلند رشادت خویش راست نمودند و در پی آن قصیده بلند شهادت را به تاسی از مولایشان حسین(ع) سرودند.
راستی در زمزمه مستانه این لیلا پرستان کوی جنون، چه رازی نهفته است که فرشتگان نیز بدان رشک میبرند و از نوازش این نغمههای عاشقی مدهوشند.
شهیدان هر یک اسطورهای بودند که حماسههای بلند و بینظیر ایثار، رهین همت آنان بود که در سرسبزترین فصل تاریخ جاودانه خواهند ماند.
در دنیایی که ارزشها رفته رفته در زیر غباری از فراموشی فرو میروند و ظواهر فریبنده دنیا و تمنیات رو به زوال جهانی در صدر جدول قرار میگیرند، ترویج فرهنگ شهادت و زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا بهترین راهی است که میتواند از انحراف جامعه اضمحلال معنویتها جلوگیری کند با توجه به این مهم خبرگزاری فارس بنا به رسالت ذاتی خود در راستای معرفی این سرو قامتان سعی دارد گوشهای از زندگی این عزیزان را با زبان قلم بیان کند.
شهید حسینرضا حیدری در دومین روز بهار 1334 در سریشآباد دیده به جهان گشود، هفت ساله بود که پا به مدرسه گذاشت و تا کلاس ششم نظام قدیم درس خواند.
خانواده حسینرضا مثل بسیاری از مردم آن دیار فقیر و تنگدست بودند و همین تنگدستی موجب شد که حسینرضا مثل خیلی از همسن و سالهایش از تحصیل بازماند.
وی برای کمک به امرار معاش خانوادهاش در همان سن نوجوانی آستینهایش را بالا زد و به عنوان شاگرد راننده مشغول به کار شد.
با اینکه برای کارکردن چیزی کم نداشت، ولی این شغل با روحیهاش سازگار نبود، لذا در سال 1355 به عنوان خدمتگزار در آموزش و پرورش استخدام شد و سه سال در سقز انجام وظیفه کرد و سپس به زادگاهش بازگشت و در دبیرستانهای تختی و توحید شهر قروه مشغول به خدمت شد.
حضورش در مدرسه و دیدن دانشآموزانی که با وجود سختیها و محرومیتها درس میخواندند موجب شد علاقهاش بعد از سالها ترک تحصیل به درس و کتاب جلب شود.
از این رو روزها کار میکرد و شبها به مدرسه میرفت و با وجود مشکلات زندگی و داشتن زن و بچه تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی بالا برد و مدرکش را گرفت.
سالهای تحصیلش با قیام مردم ایران در مقابل رژیم پهلوی طاغوت گره خورد بود از این رو به صفوف مجاهدین حق ملحق شد و با آغاز جنگ تحمیلی دوشادوش رزمندگان اسلام به جبهههای جنگ حق علیه باطل رفت و به دفاع از کیان دین و میهن اسلامی پرداخت و در 28 آبان 59 مصادف با روز عاشورای حسینی به همراه دو تن از همرزمانش در جبهه"کنجان چم" از توابع ایلام بر اثر برخورد با مین دشمن به شهادت رسید.
همرزم شهید میگوید:
تاسوعای 59 در منطقه "کنجان چم" غوغایی بود، ظهر همان روز فرمانده به محل یگان آمد و گفت: چون فردا روز عاشوراست در تمام خطوط جبهه عملیات خواهیم داشت خودتان را آماده کنید که از غافله عقب نمانید.
شور محرم و عاشورا سر تاپای همه را فراگرفته بود و با شنیدن این خبر کم نمانده بود که شهید نشده آسمانی شوند.
برای زدن به قلب دشمن لحظه شماری میکردیم، همه آماده رفتن بودیم و با صادر شدن حکم حمله در ساعت 3 و 15 دقیقه نیمهشب به سمت خاکریز دشمن یورش بردیم.
به عراقیها که نزدیک شده بودیم و نیم ساعت بعد از صدور حکم حمله خود را به نقطه مورد نظر رساندیم و پشت سنگر بعثیون موضع گرفتیم.
من و شهید حسینرضا و شهید حشمتالله حیدری و اکثر بچههای سریشآباد با هم بودیم نزدیکهای صبح این دو شهید بزرگوار را دیدم که با هم شوخی میکنند و با صدای بلند میخندند.
فرمانده عملیات چندین بار به آنها تذکر داد ولی زیاد کارساز نبود، شهید حشمتالله به سمت من نیمخیز شد و گفت: مهدی جان یک خیزبردار و برو ببین آنطرف خاکریز چه خبره؟ همین که سرم را بلند کردم تا به پشت خاکریز خیز بردارم، دیدم یک قبضه دوشکا و با یک خمپاره 120 عراقی در 10 متری ما قرار دارد و تعدادی عراقی هم در حال رفت و آمد هستند. سرم را فورا پائین آوردم به بچهها خبر دادم. اما تنها جوابشان به من لبخند بود.
بالاخره دستور حمله صادر شد و در یک چشم به هم زدن فضای منطقه عملیات از صدای گلوله، انفجار، توپ و تانک و بوی باروت پر شد. بچهها مثل یاران امام حسین در روز عاشورا بیتوجه به جانشان با دشمنان میجنگیدند. ظهر عاشورای 59 چند ساعت بعد از آغاز عملیات مهمات ما کم شد و مجبور به عقبنشینی شدیم.
پشت خاکریز سنگر گرفته بودیم که فرمانده گفت: نیروهای عراقی سنگر مقابلمان نای حرکت ندارند و اینک بهترین زمان است تا چند نفر از شما آنها را تصرف کند.
هنوز صحبتهای فرمانده گردان به اتمام نرسیده بود که حشمتالله و حسینرضا اعلام آمادگی کردند و به همراه چند نیروی دیگر به سمت سنگر دشمنان راه افتادند.
یکی از بچههای ایلام در جلوی سنگر دشمن شهید شده بود از این رو بچهها تصمیم گرفتند که دو نفرشان جسد شهید را بردارند و بقیه هم به دشمن حمله کند. قرعه به نام شهید حسینرضا و شهید حشمتالله افتاد.
عملیات آغاز شد و بچههای ما بیخبر از اینکه دشمن دورتا دور جسد شهید را مینگذاری کرده است به محض نزدیک شدن به جسد شهید به یکباره صدای انفجار مین و یاحسین با هم قاطی شد.
به محض شنیدن صدا به همراه شهید مهدی طالبی بدون کوچکترین درنگی به سمت آنها حرکت کردیم، حسینرضا و حشمت به دلیل برخورد با مین به شدت زخمی شده بودند آنها را لایه پتو پیچیدیم و به سمت قلب برگشتیم، ولی کار از کار گذشته بود و این دو شهید بزرگوار در روز عاشورا به سالار شهیدشان پیوسته بودند.
چه زود به آرزویش رسید
مادر یکی از شهدای سریشآباد در مورد این شهید بزرگوار میگوید؛ سریشآباد گلهای زیادی را تقدیم اسلام و انقلاب کرده است، روزی که جنازه پسر شهیدم را برای تشیع به سریشآباد آورده بودند، پیش خودم نجوا کردم، خدایا شکرت که این قربانی را از من قبول کردی.
این را که میگفتم، شهید حسینرضا حیدری در کنارم ایستاده بود و نجوایم را شنید و گفت: مادر حرف قشنگی زدی تو را خدا ما را هم از این دعای خیرت بینصیب مگذار.
برایم دعا کن که من لایق حرکت در این وادی باشم کمتر از یک ماه از مراسم تشییع پسرم عباس نگذشته بود که خبر شهادت این شهید بزرگوار را شنیدم و با خود گفتم: خداوند او را لایق شهادت میدانست و چه زود به آرزویش رسید.
بیشک حماسه در این خطه شهیدپرور با شهادت شهید حسینرضا حیدری به پایان نخواهد رسید و بیتالغزل آن همچنان با ایثار دلیرانی دیگر تکرار خواهد شد.
::::::::::::::::::::::::::::
گزارش از شیرین مرادی
::::::::::::::::::::::::::::
انتهای پیام/79002/ش40/ژ1001