به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد، به تصویر کشیدن زندگی کبوترهای سبکبال عاشق که در یک سودا روحشان را از قفس تن رهانیدند و به ابدیت پیوستند، دشوار است و الفاظ توان بیان حقیقت شهادت را ندارد، بالاتر آنکه ما انسانهای محصور در طبیعت چگونه میتوانیم عظمت شهادت را تجزیه و تحلیل کنیم.
در دنیایی که ارزشها رفته رفته در زیر غباری از فراموشی فرو میروند و ظواهر فریبنده دنیا و تمنیات رو به زوال جهانی در صدر جدول قرار میگیرند، ترویج فرهنگ شهادت و زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا بهترین راهی است که میتواند از انحراف جامعه اضمحلال معنویتها جلوگیری کند.
در این میان رسالت همه آنانی که به حفظ ارزشها و پاسداری از معنویتها میاندیشند، آن است که با هر وسیله ممکن از فرهنگ شهادت که فرهنگ ارزشهاست پاسداری کند و هدفی را که شهدا دنبال میکردند به سرمنزل مقصود برسانند با توجه به این مهم خبرگزاری فارس بنا به رسالت ذاتی خود در راستای معرفی این سرو قامتان سعی دارد گوشهای از زندگی این عزیزان را با زبان قلم بیان کند.
کردستان همانند جای جای ایران اسلامی که مورد هجمه ناجوانمردانه دشمن قرار گرفت پر از حماسه سرخ دلیرانی چون شهسواریهاست، حماسهای که در تپه شهدا سنندج، جایگاه شهدا مریوان، چشمه همیشه جاودان سیرانبند بانه و دیگر نقاط استان خلق شد و تا قیامت شاهد سلحشوریهای مردان این خطه خوننگار خواهد بود.
نهم شهریور ماه 1342 بود که چشم به روستای علیآباد باز کرد، چند روزی از تولدش نگذشته بود که پدر و مادر تعدادی از فامیل و بستگان را برای نامگذاری فرزند در خانه جمع کردند، هر کس اسمی پیشنهاد میداد تا اینکه یکی از حاضرین در جمع نام "جمیل" را که از دلیر مردانی بود که روزگاری در کردستان با راهزنان و متجاوزان جنگیده و امانشان را بریده بود پیشنهاد داد. با شنیدن این نام شجاعت، پاکی و مردانگی و دلیری در ذهن والدین کودک نقش بست و فرزندشان را جمیل نامیدند.
جمیل همان کودکی بود که در سالهای 40 دوران کودکیاش را در روستایی بسیار دور از کانون نهضت بنیانگذار انقلاب میگذراند دوران تحصیل را در همان روستای علیآباد به اتمام رساند و برای ادامه تحصیل راهی شهر دیواندره شد سالهای جوانی و نوجوانی این شهید بزرگوار با زمزمههای انقلاب مصادف بود.
نگاه نافذی داشت و توجه همگان را به سوی خود جلب میکرد ظاهرش مثل دریای آرام بود، عمیق و باوقار، اما سینهاش پر بود از موجهای خروشانی که به وقت تلاطم بلند میشد، همیشه یا در خودش بود و یا به دوردستها خیره میشد.
به چهرهاش که نگاه میکردی رنج محرومیت سالهای دور در آن موج میزد، سیمای روشن و عارفانهاش حکایت از پرورش وی در دامن خانوادهای پاک و متدین بود.
زندگی در فضای روستا و کوهستان با صلابت کردستان از جمیل انسانی صمیمی و زودجوش ساخته بود با همه خیلی سریع گرم میگرفت و صداقتش را که سوغاتیهای روستایش بود بی هیچ منتی هدیه میکرد.
دشمن با شنیدن نامش بر خود میلرزید. در طراحیهای رزمی به ویژه جنگهای نامنظم استعداد خارقالعادهای داشت و همرزمانش وی را به عنوان صاحبنظری نمونه قبول داشتند.
در برخورد با نیروهایش را رافت و انعطاف بود و با رفتارش به آنان نظم و انضباط میآموخت از شهرت و نامهای کذایی بیزار بود و همه چیز را فانی میدانست.
مادرش میگوید: خداوند 10 فرزند به من عطا کرده بود پنج دختر و پنج پسر. جمیل فرزند دوم بود ولی همه احساس میکردند که او فرزند اول خانواده است، برای همه خواهرها و برادرهایش همواره الگو بود جمیل در بین فرزندانم همچون گلی در گلستان بود و عطر و بوی خاصی داشت، رفتار و گفتارش به گونهای بود که توجه همگان را به خود جلب میکرد.
در اولین سالگرد شوهر مرحومم نزد ما آمد و چند روزی ماند وقت رفتن و خداحافظی که رسید از او خواستم بیشتر بماند ولی گفت: عملیاتی در پیش داریم و باید زودتر بروم. گفتم مادر مواظب خودت باش و به من قول بده سالم برگردی، گفت مرگ و زندگی دست خداست اگر نیامدم گریه نکن چون من به آرزوی قلبیام رسیدم.
نزدیک عید نوروز بود و همه به فکر سال نو بودیم، موقع رفتن جمیل به او گفته بودم انشاالله برای عید کنار هم خواهیم بود ولی مگر جمیل جواب این آرزویم را داد. دعایم را که شنید درست مثل یک غنچه صورتش شکفت. لبخندی زد و رفت تا رسیدن عید نوروز با لبخندش زندگی کردم و منتظر لبخند دوبارهاش بودم.
گوشم به در بود اما بعد از عید به جای لبخند زیبای جمیل، گل پرپر شدهام را برایم آوردند جمیل سه روز قبل از عید شهید شده بود ولی خبر شهادتش را بعد از تحویل سال به ما دادند.
جمیل من خیلی شجاع بود انگار ترس را ندیده بود و نمیشناخت چون همه چیز را از خدا میدانست و تنها به قدرت او ایمان داشت.
جلیل برادرش از جمیل میگوید: شوق جنگیدن با ضدانقلاب همه وجودش را فرا گرفته بودو برای مقابله با آنان سر از پا نمیشناخت، بدنی نیرومند و روحیهای عالی داشت همواره سفارش میکرد بجز خدا از هیچ کس نترسید.
همزمان با تحصیل دل و روحش را با آیات نورانی و وحدانیت قرآن آشنا کرد، به رود خروشان مردم میزد و برای پیروزی انقلاب و تحقق اهداف اولیه این نظام الهی از جان و دل مایه میگذاشت، کمتر از یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود مردم هنوز کامشان از حلاوت انقلاب کاملا شیرین نشده بود که احزاب معاند و گروهکهای ضد انقلاب به قصد براندازی نظام نوپای ایران اسلامی در کردستان سر برآوردند.
گروهکها میخواستند با ایجاد رعب و وحشت بین مردم و انقلاب نوپای انقلاب شکاف ایجاد کند.
جمیل در مصاحبهای گفته است: دانشآموز که بودم پدرم وانت نیسانی داشت که با آن کار میکرد و از این طریق امرار معاش می کردیم. یک روز که از مدرسه برمی گشتم دیدم عدهای مسلح خانه ما را محاصره کرده بودند، و به جرم اینکه صاحبان این خانه طرفدار رژیم هستند اموالمان را مصادره کردند. در همین مصاحبه گفته است "با وجود این همه سختی نظام مقدس جمهوری اسلامی را قبول کرده و در خدمت آن هستم".
جمیل برای اثبات وفاداریش به نظام اسلامی در شرایطی که گروهکهای مسلح هرگونه پیوند و علاقهای به انقلاب را با تیر و تیغ پاسخ میدادند در سال 1360 به همراه پدرش به عضویت سپاه در آمد و جامعه سبز آن را که ردای ولایت بود به تن پوشید.
هنوز از ورودش به سپاه چیزی نگذشته بود که به خاطر لیاقت و قابلیتش مسئولیت یکی از مقرهای عملیاتی منطقه را بر عهده گرفت و متعاقب آن در سال 62 به عنوان مسئول عملیات گردان حضرت رسواالله(ص) شهر دیواندره انتخاب شد.
جمیل در همان سال ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو دختر و یک پسر بود در همین زمان شرارت گروهکهای مسلح در کردستان به اوج خود رسیده بود و جمیل به همراه دیگر یاران همرزم خود صاعقهوار بر سرآنان فرود آمد و نیروهای دشمن را در روستاها و ارتفاعات منطقه تار و مار کرد.
به خاطر این درگیریها کمتر به خانوادهاش سر میزد چرا که مسئولیت جانشینی فرمانده گردان حضرت رسول(ص) کمتر مجال پرداختن به خود و خانواده را به او میداد.
قابلیتش در طراحی عملیاتها، هدایت و بکارگیری نیروهای رزمنده مسئولیتهای سنگینتری را پیش پایش گذاشته بود و او را برای مقابله نیروهای ضد انقلاب مصممتر میکرد.
در سال 1364 فرماندهی همین گردان را برعهده گرفت و به مدت پنج سال به عنوان فرماندهای مقتدر، باتدبیر، مومن و مردمی در این پست انجام وظیفه کرد.
در حملههایی که طراحی میکرد پیش از نیروهایش به خط دشمن میزد از هر عملیاتی که برمیگشت لباسش به خون همرزمانش آغشته بود.
همواره میگفت: "خودم را بعد از شهادت هر رزمنده بیش از پیش شرمنده میدانم"
در سال 65 طی درگیری با ضد انقلاب از ناحیه سر شدیدا مجروح شد و پزشکان او را از حضور در جنگ ممنوع کرده بودند اما جمیل بعد از یک بهبودی نسبی به یگان خودش برگشت.
در سال 69 به دنبال سازماندهی جدید سپاه به تیپ یکم انبیا(ع) منتقل و به عنوان کارشناس نظامی و در سال 71 به فرماندهی کردان سوم تکاوران تیپ یکم لشکر نجف اشرف انتخاب شد.
این شهید بزرگوار در این دوره با گذراندن دورههای و آموزشهای ویژه تامین امنیت منطقه سروآباد مریوان را پذیرفت و به همراه گردان تحت امرش در آنجا مستقر شد. از حضورش در این منطقه حدودا 2.5 سال گذشته بود که ماموریت خطیری در آن سوی مرزهای ایران اسلامی به وی محول شد.
هنوز چند روز به پایان سال 74 مانده بود که شهید شهسواری برای انهدام مرکز تجمع نیروهای ضدانقلاب به کردستان عراق اعزام شد و در درگیری با نیروهای ضد انقلاب به درجه رفیع شهادت که آرزوی دیرینهاش بود، رسید.
بیشک حماسه در این خطه شهیدپرور با شهادت شهید جمیل شهسواری به پایان نخواهد رسید و بیتالغزل آن همچنان با ایثار دلیرانی دیگر تکرار خواهد شد.
==============
گزارش از شیرین مرادی
==============
انتهای پیام/79002/ر40/ژ1001