به گزارش فارس، پدیده استعمار تاریخی کهن دارد که به قرنها پیش از رنسانس بازمیگردد. دستاندازی فنیقیها بر کرانههای دریای مدیترانه را آغاز استعمار دوران باستان میدانند اما آنچه به معنی استعمار در جهان کنونی بیشتر مورد اشاره قرار میگیرد، از قرن پانزدهم میلادی شروع شد.
موج اول استعمار با محوریت کشورهایی نظیر هلند، پرتغال و اسپانیا آغاز شد. هنوز در آمریکای لاتین، کشورهای بسیاری هستند که زبان رسمی آنها اسپانیولی یا پرتغالی است. پرتغالیها حتی تا خلیج فارس هم پیش آمدند.
استعمار موج اول بیشتر به دنبال مواد خام و یغمای ثروتهای ملل دیگر بود و عموما کار خود را با قدرت نظامی پیش میبرد. این استعمارگران نیامده بودند تا بمانند، آمده بودند تا چپاول کنند و ببرند؛ بنابراین برایشان تفاوتی نداشت که افکار عمومی جامعه مورد استعمار، چه در خصوص آنها میاندیشد.
در این دوران، هنوز مفهومی به نام «تولید انبوه» در اقتصاد جهان شکل نگرفته بود، اما با اختراع ماشین بخار و در نتیجه انقلاب صنعتی، ماجرا فرق کرد.
* موج دوم استعمار، خوردند و بردند، اما نرفتند!
موج دوم استعمار پس از انقلاب صنعتی شروع شد و طلایهدار آن نیز «بریتانیا» بود. توجه به مفهوم انقلاب صنعتی در فهم این موج از استعمار ارزش بهسزایی دارد.
پس از انقلاب صنعتی، به مرور ماشین جای انسان را در محیط کارخانهها گرفت. زمینداران و اشراف غربی، تبدیل به کارخانهدار شدند و رعیت روستایی هم تبدیل به کارگر کارخانه یا همان مفهومی که مارکس از آن به عنوان «پرولتر» یاد کرد.
اگر مارکس خیال میکرد بریتانیا اولین کشوری است که دچار انقلاب کمونسیتی میشود، بهجهت همین فزونی طبقه کارگر در این کشور و زودتر پا گذاشتن آن به عالم سرمایهداری بود، هرچند که پیشبینی وی تا همین امروز هم محقق نشده است.
بهوجود آمدن تولید انبوه، باعث شد استعمارگران دیگر تنها به مواد خام نیازمند نباشند بلکه علاوه بر آن نیازمند بازار فروش هم باشند. این بازار فروش جایی نبود جز کشورهای مستعمره، یعنی همان جاهایی که مواد خام از آنها میآمد.
به این ترتیب موج دوم استعمار شروع شد: «بردن مواد خام به قیمتی ناچیز و فروختن کالاهای تولید شده با همان مواد خام به صاحبان مواد خام با قیمتی گزاف!»
در چنین شرایطی، استعمارگران دیگر وارد مستعمرات نمیشدند که یغما کنند و بروند، بلکه میآمدند تا یغما کنند و بمانند. برای این منظور باید حمایت حکام کشورهای مستعمره نیز از پدیده استعمار جلب میشد. از این پس، حکومتها یا باید تحتالحمایه استعمارگران قرار میگرفتند، نظیر حکومت فاسد قاجاریه در ایران و یا باید به ضرب و زور تسلیم میشدند، نظیر آنچه در بندر شانگهای و با کشتیهای توپدار بر سر چینیها آمد.
هندوستان از این پس به مثال عینی و کلاسیک یک مستعمره تبدیل شد و بریتانیا برای حفظ این مستعمره دست به هر جنایتی در جهان زد. دیدگاه مرکانتلیستی باعث میشد که دولت بریتانیا برای حمایت از شرکتهای خصوصی انگلیسی نیز وارد میدان شود. شرکت هند شرقی ظاهرا شرکتی خصوصی بود اما مدیریت آن را دولت تعیین میکرد.
موج دوم استعمار به تشکیل مستعمرات متعدد در جهان انجامید. فروپاشی امپراطوری عثمانی در جنگ اول جهانی هم منجر شد تا مستعمرات متعددی در منطقه خاورمیانه هم شکل بگیرند. این روند استعمار تا میانههای قرن بیستم میلادی هم ادامه داشت اما پس از جنگ دوم جهانی تقریبا در ظاهر از میان رفت.
* فاصلهای که دیگر به این راحتی پر نمیشود
سالهای متمادی استعمار منجر شد تا فاصلهای عمیق بین کشورهای استعمارگر و مستعمره ایجاد شود و به عبارت دیگر، دو نوع کشور «مرکز» و «پیرامون» ایجاد شود.
این فاصله که ناشی از انباشت سرمایه در کشورهای استعمارگر و محروم نگاه داشتن کشورهای مستعمره است، به این راحتی پر نخواهد شد چرا که این کشورها اکنون هم نظام استعماری را به نوعی دیگر در جهان حفظ میکنند. نظام جهانی برآمده از سالیان سال استعمار، همچنان تضمینکننده برتری دائمی کشورهای مرکز است. کشورهای پیرامونی، آنگونه که «امانوئل والرشتاین» هم میگوید، تنها اجازه مییابند به کشورهای نیمهپیرامونی تبدیل شوند که ویترینی از نظام سرمایهداری است.
بعضا این فاصله به حدی زیاد شده است که بسیاری از مستعمرات سابق، هنوز بدون کمک استعمارگران سابق قادر به گذران امور روزمره خود هم نیستند.
البته این بدان معنا نیست که استعمار تنها عامل عقبماندگی کشورهای جهان سوم است اما بیتردید یکی از مهمترین عوامل است.
* جنبش عدم تعهد، اتحادیه کشورهای پیرامونی
به واقع باید جنبش عدم تعهد را گردهمآیی کشورهای پیرامون قلمداد کرد که البته متاسفانه تاکنون علیه کشورهای مرکز نبوده است.
کشورهایی که با مراجعه به تاریخ خود، همگی غالبا زخمی از استعمار بر تن دارند، نمیتوانند نسبت به سالها استعمار بیتفاوت باشند. ادبیات استعمارستیزانه، زمانی در بین سران ناسیونال سوسیالیست جنبش عدم تعهد رواج بیشتری داشت اما امروز این ادبیات کمتر دیده میشود، واقعیتی که قابل انکار نیست.
اما سوال اینجاست، آیا استعمار به پایان رسیده؟ آیا در دوران نوین، استعمار مدرنی در کار نیست؟
* استعمار نو، دشمن کشورهای پیرامونی
استعمار نو که این بار نه با ابزار نظامی بلکه با ابزار فرهنگی کشورهای پیرامونی را چپاول میکند، آن استعماری است که در دوران مدرنیته باید زدوده شود.
در جهانی که داشتن قابلیتهای هستهای بهانهای برای تهدید یک کشور به حمله نظامی قرار میگیرد، کشوری به جرم داشتن فنآوری تحریم میشود و باید شاهد ترور دانشمندان هستهایش در خیابان پایتخت خود باشد، چطور میتوان از پایان یافتن استعمار و تمام شدن دوران استعمارزدایی سخن گفت؟
اکنون جهان شاهد سومین موج استعمار است که به معنای در انحصار درآوردن منابع حیاتی جهان و تصمیمگیری یکجانبه برای جهان است.
استعمار نو که با چنبره زدن بر دانش و رسانه حاصل شده است، مسوولیتش حفظ آن فاصلهای است که سلف استعمارگران به زور گلوله برای خود ایجاد کرده بود، مباد که این فاصلهها درنوردیده شود و جهان از شکل فعلی خارج شده و متروپل دیگر متروپل نباشد.
ماموریت استعمارزدایی هنوز برای کشورهای عضو جنبش عدم تعهد به پایان نرسیده است. نباید به برخی از کشورها که در اردوگاه سرمایه داری هستند و عضویت جنبش را هم یدک میکشند اجازه داد تا این جنبش را از محتوایی که بنیانگذاران آن برایش در نظر گرفته بودند، خالی کنند.
* مبارزه با استعمار نو
یقینا مبارزه با استعمار نو فراتر از یک یادداشت ژورنالیستی است. اما برخی گامهایی که میتوان در این مسیر برداشت عبارتند از:
1- اتحاد رسانهای و پایان دادن به هژمونی رسانهای نظام سرمایهداری که انتشار عکسهای نوه ملکه سالخورده بریتانیا را به خبر یک رسانهای بدل میکند، آن هم در شرایطی که قرار است سران کشورهای پیرامونی به زودی گرد هم آیند. همین رسانهها مرگ چند آمریکایی در اثر تیراندازی را چنان فاجعهای معرفی میکنند که گویا کشتارهای دو جنگ جهانی با هم رخ داده است اما از کنار جنایات نیروهای نظام سرمایهداری در افغانستان، پاکستان، عراق و بسیاری دیگر از نقاط دنیا به راحتی عبور میکنند، تا چنین جلوه کند که خون آمریکایی از خون یک جهان سومی رنگینتر است؛
2- پایان دادن به سلطه آکادمیهای غربی بر علوم انسانی و ایجاد دپارتمانهای متعدد علوم انسانی بر پایه فرهنگهای بومی کشورهای پیرامونی؛
3- بهرسمیت شناختن و دفاع از حقوق تمام کشورهای پیرامونی در راستای دستیابی به فنآوریهای نوین؛
4- ایجاد بازارهای مشترک منطقهای و بینالمللی با هدف شکستن انحصار کالاهای غربی؛
5- انتقال تجارب و علم و دانش بین کشورهای پیرامونی با هدف جبران فاصله علمی مرکز و پیرامون.
اینها برخی از گامهایی است که کشورهای پیرامون در مسیر مبارزه با استعمار نوین میتوانند بردارند و البته نیازمند همدلی و تدوین یک برنامه جامع و علمی است. بدون چنین برنامهای، این مقولات تنها در حد شعار و بر روی کاغذ باقی خواهد ماند.
انتهای پیام/ک.ص