اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

بین الملل  /  آمریکا، اروپا

سازمان سیا به روایت بازجوی سیا – 44

سیا از افسران خود امضاء می‌‌گیرد که اگر مشکلی برایشان پیش آمد، مدعی نشوند

خبرگزاری فارس: سازمان سیا از افسران خود امضاء می‌‌گیرد که اگر در مواقعی خاص مشکلی برایشان پیش آمد، مدعی نشوند.

سیا از افسران خود امضاء می‌‌گیرد که اگر مشکلی برایشان پیش آمد، مدعی نشوند

به گزارش خبرگزاری فارس، کتاب "بازجو" نوشته "گلن ال. کارل" که خود از بازجویان سازمان سیا بوده روایتی از سازمان سیا و عملکرد آن در قبال مظنونین به عملیات‌های به اصطلاح تروریستی است.

این کتاب داستانی از مهمترین مأموریت نویسنده در طی دوران بیست و سه ساله خدمتش به عنوان عضوی از سرویس مخفی سازمان سیا به شمار می‌رود.

کتاب بازجو که داستان ناراحتی و ترس و سردرگمی است، ارایه کننده نگاهی تکان دهنده‌ و ترسناک از دنیای جاسوسی مرکز حقوق بشر جهان! است.

کارل به مدت بیست و سه سال به عنوان یکی از اعضای سرویس مخفی سازمان سیا مشغول بود که در سال 2007 و هنگامی که پست معاونت افسر اطلاعات ملی در امور تهدیدات فراملی را برعهده داشت، بازنشسته شد و اکنون در واشنگتن‌ زندگی می‌کند.

خبرگزاری فارس به جهت تازگی، سندیت و اهمیت موضوع اقدام به ترجمه کامل این کتاب نموده که بصورت سلسله‌وار منتشر می‌شود.

 

* در مکانی که زندانی را منتقل کردیم به ما توصیه شد شبیه آمریکایی‌ها نگردبم

کال چشمانش را کاملا گشود، یکی از ابروهایش را بالا انداخت و بعد از لحظه‌ای سکوت به من گفت: شما یک مقدار وسیله نیاز خواهید داشت.

او مرا به انباری تأسیسات برد و توشه‌ای از وسایل از جمله ............. (سه خط سانسور شده است) به من داد. آن را به دوش انداختم. به من گفت: این در عین حال شما را گرم هم نگه خواهد داشت.

نگاهی از بالا به پایین بدنم انداختم و به شوخی گفتم: البته این وسیله از جواهرات خانوادگی حفاظت نمی‌کند.

کال دیوانه ضربه‌ای آرام به سینه من نواخت و گفت: در اینجا [سینه] پمپ بدن شما قرار دارد و این وسیله از پمپ بدنتان محافلظت می‌کند.

بعد از آن وی چند لباس به من تحویل داد و گفت: شما که نمی‌خواهید این لباس‌ها را بپوشید. خوب نیست که ظاهر آمریکایی‌ها را داشته باشید و مثل آمریکایی‌ها بگردید.

به فکر پوتین‌های مارک "بین" افتادم که پایم بود و به فکر افسرانی افتادم که مرا از فرودگاه به اینجا آورده بودند. ........... – آنها به هیچ عنوان شبیه یک سری یانکی‌های اهل شمال شرق آمریکا نبودند که جوری لباس پوشیده باشند که انگار به شکار مرغابی آمده باشند.

 

* سیا از افسران خود امضاء می ‌گیرد که اگر مشکلی برایشان پیش آمد، مدعی نشوند

او وسیله ارتباط رادیویی دو سویه‌ای [فرستنده و گیرنده] به دستم داد. همانطور که فرم‌هایی که در دستش بود را بررسی می‌کرد، گفت: اسم رمزی لازم داری. من یک اسم دارم. شناسه شما از این به بعد "رهایی بخش" REDEMPTOR خواهد بود. مشکلی نیست؟ کسی که قبلاً این شناسه را داشته دیگر این دور و بر نیست.

سری تکان داده و گفتم: رهایی بخش. بسیار خوب.

سپس برای ارایه توضیحات به من و برگزای جلسه توجیهی، مرا به دفتر بازگرداند. آن دفتر قد یک پستو بود و ورقه‌ها، وسایل ارتباط رادیویی و جعبه‌ها به طرز شلوغ و آشفته‌ای روی هم قرار داده شده بودند. ......... (سانسور) همچنین یک فایل چوبی نیز آنجا بود که پر شده بود از اوراق و وسایل مختلف. کال نشست. من سرپا ایستادم. او کلاسوری کوچک و یک فرم به دستم داد تا امضاء کنم تا تأیید کند به اندازه کافی در جریان قرار گرفته و آموزش دیده‌ام و تمام وسایل و تجهیزات در اختیارم قرار گرفته است... تا به این وسیله و در صورت کشته شدنم بتواند دهان سازمان را ببندد.

 

* سازمان سیا دفاعیه حقوقی و قضایی از افسران خود را نمی‌پذیرد

به یاد سال‌ها پیش افتادم. قبل از این که دوره‌های آموزش شبه نظامی، آموزش تسلیحاتی و گواهینامه‌ای خود را سپری کنیم، به چنین مسئله‌ای در کمال ناباوری و عصبانیت واکنش نشان دادیم. به مدت چندین هفته یاد گرفتیم چطور با انواع و اقسام اسلحه‌ها شلیک کنیم یا این که قطعات آنها را چگونه پیاده و سوار کنیم. از اسلحه‌های کمری 9 میلیمتری گرفته تا دیگر اسلحه‌ها (البته خود من کلت 45 را بخاطر قدرتش می‌پسندم) تا .................. (یک پاراگراف سانسور شده توسط سیا) و مسلسل‌های متعدد .............. (سانسور) بعد از آموزش در شرایط از پیش تعیین شده و انجام مأموریت‌های شناسایی و ............(سانسور) و گذراندن نحوه بقاء در بیابان و بستن مقطعی زخم‌ها....... (سانسور)، چتربازی و ............ (سانسور) و دیگر انواع و اقسام آموزش‌ها، ما را به دفتر مشاور حقوقی سازمان (OGC) برده و در آن جا جریان امور قرار گرفته و توجیه شدیم. او نیز مانند کال دیوانه به ما فرم‌های متعددی داد که امضاء کنیم.  بعد از آن مشاور حقوقی به ما گفت: اگر زمانی از شما خواسته شود از این اسلحه‌ها استفاده کنید و یکی در این میان کشته یا زخمی شد، این وظیفه شما است دفاعیه خود را ارایه کنید.

باورمان نمی‌شد و گفتیم: آیا قصد دارید به ما بگویید اگر ما به وضعیتی اعزام شویم که در آن احتمال مرگ است یا در آن شرایط بجنگیم و اگر هنگام اجرای وظایف خود یا در دفاع از خود از اسلحه‌هایمان استفاده کردیم و در این میان کسی گلوله خورد یا کشته شد، سازمان سیا از لحاظ حقوقی وکالت ما را نمی‌پذیرد؟

مشاور حقوقی بعد از آن شروع به بازی با کلمات حقوقی کرد اما خلاصه پاسخش به سوال ما مثبت بود.

 

* به ما توصیه شد شش دانگ حواسمان جمع اطرافمان باشد

دوباره حواسم به کلاسور زیر دست و کاغذهای روی آن برگشت. کال دیوانه بدون هیچ عاطفه و احساسی به من زل زده بود. من آن فرم‌ها را امضاء کردم.

کال دیوانه گفت: بسیار خوب. مسایلی که باید حواستان باشد این است که ..... (سانسور)، همیشه وسیله ارتباط رادیویی همراهتان باشد. به ما خبر بدهید که کجا هستید، ........................... (سه خط سانسور شده توسط سیا). هیچ گاه به گونه‌ای جلب توجه نکنید که آمریکایی هستید. شبیه آمریکایی‌ها رفتار نکنید. ........... (سانسور). وقتی سوار خودرو هستید فاصله خود را با مقابل خودتان حفظ کنید. ..... (سانسور) همیشه شش دانگ حواستان به 360 درجه محیط دور و بر خودتان باشد. ........... (سانسور).

کال سپس مکثی کرد و نگاهی به من انداخته و با صدای تاکید کننده‌ای پرسید: متوجه شدید؟

پاسخ دادم: بله.

جلسه توجیهی تمام شد.

 

* امکانات ایستگاه منطقه‌ای سیا بسیار کمتر از شمار افسران فعال بود

متوجه شدم که رئیس آن ایستگاه منطقه‌ای سیا در کار غرق است. افسران دیگر منتظر بودند تا با او ملاقات کنند. منشی آنها را بیرون نگهداشته بود. تلفنش مرتب زنگ می‌خورد. معاون رئیس ایستگاه منطقه‌ای و گروهی کوچکی از مردان که به تازگی از انجام انواع و اقسام مأموریت‌ها بازگشته بودند به ناگهان وارد اتاقش می‌شدند تا ملاقات‌های پنج دقیقه‌ای با وی برگزار کنند. او خیلی حواس پرت و همیشه عجله داشت. تلاش می‌کرد خود را خونسرد و آرام جلوه داده تا خود را با لیاقت نشان دهد اما سرش بیش از اندازه شلوغ بود. من هم یکی از صدها پرونده‌ای بودم که روی سرش ریخته و وقتش را می‌گرفتند و البته مهمترین آن نبودم. او مرا به مدت سه دقیقه ملاقات کرد. به او گفتم که هستم و برای چه به آن کشور آمده‌ام. او در جریان بازجویی از زندانیان بسیار مهم قرار داشت و بطور کلی نیز از پرونده کپتوس [عنوانی که در سازمان سیا برای اطلاق به عضو ارشد القاعده که دستگیر شده باشد، استفاده می‌شود] خبر داشت. کاملا واضح بود که او بجز کلیات از جزئیات دیگری خبردار نباشد. این شغل من بود که از جزئیات خبر داشته باشم. به من گفت که به دیدار معاون رئیس ایستگاه منطقه‌ای بروم و او به کارم رسیدگی می‌کند. در طول مدت زمانی که در آن ایستگاه بودم من تنها در راهروها موفق به دیدار رئیس ایستگاه می‌شدم که البته همواره سرش شلوغ بود.

معاون رئیس ایستگاه منطقه‌ای ترتیبی داد که یک افسر برای تأمین امنیت من مرا همراهی کند. او به من گفت که همه مجبورند مرتب از رایانه‌هایی که در داخل ایستگاه قرار دارد، استفاده کنند. افسران متعددی مجبور بودند از یک کامپیوتر استفاده کنند چرا که تعداد افسرانی که آنجا حضور داشتند بسیار بیشتر از شمار رایانه‌ها بود. سرعت کار در دفتر عملیاتی بسیار بالا بود و منابع به هیچ کس  خاصی تعلق نداشت. من هر موقع که مناسب بود، کار خود را انجام می‌داد.

وی پرسید: آیا توجیه امنیتی شده‌اید؟

گفتم: بله.

گفت: اگر که با کال دیوانه ملاقات کرده‌اید یا این که وسایلتان به شما تحویل شده، پس خوش آمدید.

او با گفتن این جمله جلسه را تمام کرد و سپس قبل از این که من بتوانم حتی از جای خود بلند شوم، بلند شد و از دری که پشت صندلی‌اش قرار داشت بیرون رفته و به دفتر رئیس دفتر منطقه‌ای سیا رفت و در را هم پشت سر خود بست.

 

* دفتر کار ما در ایستگاه جدید طویله نام داشت

وسایل دور و بر خود را جمع و جور کرده و روی نیمکتی که در راهروی بزرگ ایستگاه قرار داشت، نشستم و بطور کلی مورد بی‌توجهی قرار داشتم. اگر من ساعت‌ها روی آن نیمکت می‌نشستم فکر نمی‌کنم کسی حتی کوچکترین توجهی به من می‌کرد. اینجا ایستگاه بسیار شلوغی بود و افراد زیادی که در نخستین مأموریت‌های موقت خود بودند به صورت گذرا در آن ایستگاه خدمت می‌کردند. کسانی که طبق برنامه‌های نامنظم یا به صورتی که من به آنجا اعزام شده بودم، در آنجا در رفت و آمد بودند و کسانی که بی توقف مجموعه عملیات‌ مختلف را اداره می‌کردند. فکر کردم، کپتوس یا رهایی بخش هر چه بود، من محو شده بودم.

بعد از چند دقیقه استراحت به دفتر مشترک رفتم. آنجا اتاق ساده‌‌ای بود ساخته شده از تخته سه‌لا و میزهای پیش ساخته و چند لپ‌تاپ و لیوان‌های یکبار مصرف قهوه که همه جا پراکنده بودند. اتاقی که طویله نامیده می‌شد.یکی از نخستین پیام‌هایی که از آنجا فرستادم به مکانی بود که هنوز برگه‌های و یادداشت‌های کپتوس را نگهداری می‌کردند تا بار دیگر از آنها درخواست کنم که هر جور شده آن برگه‌ها به دستم برسند. یادداشتم من حاکی از امیدی بود که داشتم نه تجربه. فرض من این بود که همان پاسخ بی‌اهمیت قبلی را دریافت کنم. من می‌دانستم که این بار نیز هیچ کس را ندارم که او را برای دریافت آن برگه‌ها اعزام کنم. و فرض من این بود که در بهترین شرایط برگه‌های موقعی به دست من خواهند رسید که رسیدگی به آن پرونده را به فرد دیگری واگذار کرده‌ام. ارسال درخواست بهترین کاری بود که می‌توانستم بکنم.

ادامه دارد...

انتهای پیام/ص

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول