اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

حضرت عبدالعظیم‌الحسنی(ع)، آفتاب ری

چون عشق حرم باشد سهل‌ است بیابان‌ها

خبرگزاری فارس: اینجا حرم شاه عبدالعظیم‌ است، آفتاب درخشان ری؛ سمت جنوب شهرری بارگاه حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) «شجره طیبه» است، جایی که ریشه‌هایش در زمین و شاخه‌هایش در آسمان است.

چون عشق حرم باشد سهل‌ است بیابان‌ها

به گزارش خبرگزاری فارس از جنوب استان تهران، «‌می‌بارد و می‌گرید، می‌خواند و می‌گرید» آهسته به نجوا: «برش گردون، بهم برش گردون، تو می‌تونی، آبرو داری پیش خدا، می‌خوام برای یه بارم که شده تو چشماش نگاه کنم. خدا حرفت رو می‌شنوه، خدا قبولت داره. دوستت داره، تو وساطت کن بهم برش گردونه، تو کریمی، کجا رو دارم که برم؟ یه عمر اومدم پابوست، هیچی نخواستم ازت، حالا فقط یه چیز ازت می‌خوام، بچه مو بهم برگردون.»

کنج زاویه‌ای نشسته و می‌بارد. فرزند به کما رفته‌اش را می‌خواهد از که؟ از عبدالعظیم حسنی (ع)، کریم ملک ری و بی‌جهت نیست که او را شاه عبدالعظیم (ع) می‌خوانند. پادشاه دل‌ها، دل‌های شکسته.

اینجا در بارگاه حضرت عبدالعظیم (ع)، هیچ چیز باشکوه‌تر از نجوای دل خستگان نیست، هنگامه زمزمه زائران با خدایا با سید الکریم(ع).

می‌گویند زیارت مرقد مطهر امام هشتم، حج فقراست. هر که تمتع ندارد از زیارت حضرت امام رضا (ع) متمتع می‌شود و اگر زیارت حضرت ثامن الائمه (ع) حج فقراست پس زیارت سیدالکریم (ع)، این خفته در خاک ری، خفته بیدار، زیارت کدام کسان می‌تواند باشد. فقیرتر از فقرا؟

کنارش می‌نشینم. میانسال مردی است با چشمانی بارانی و زمزمه‌هایی آسمانی.

«خدایا به عزت و آبروی این سیدالکریم، بچه منو به من برگردون. همین یه بچه رو دارم. درد از تو، شفا از تو، به حق سیدالکریم، به بچه من شفا بده … »

بغضش می‌ترکد و در میان رواق آینه پوش، پخش می‌شود و تلألوی ایمان بی‌چون و چرای سپید موی مردی که شوق شفای فرزندش را دارد.

کنارش می‌نشینم، «التماس دعایی» می‌گویم و «حاجاتتان روایی» می‌شنوم.

زیارتنامه‌ای به دست می‌گیرد و همچنان در خلوت خویش است با خالق و عبد صالحش، سید کریم.

عقربه‌های نیاز به شتاب می‌چرخند و می‌پویند، دقایقی هست که گوش به صدایش دارم.

می‌گویم: «ان شاءالله که حاجتتون رو بگیرید.»

می‌گوید: «پسرم، پسرم، دو ماهه تصادف کرده، ماشین بهش زده، رفته تو کما، دکترا جوابش کردن. منم که پناهی جز اینجا ندارم. اومدم شفاعتش رو از حضرت بطلبم» و چشمان بارانی‌اش را رو به سوی ضریح نقره کوب می‌دوزد. انگار کسی می‌گوید: «الهی رضا به قضائک» کسی که دیده نمی‌شود. «خدایا راضی‌ام به رضای تو» الهی، الهی، الهی و گویی پیر حاجت خواه به ناگاه آرام می‌شود. با پشت دست جویبار کوچک چهره‌اش را می‌سترد. به نماز بر می‌خیزد. گمانم نماز حاجت باشد.

نقشه تهران را که نگاه کنی و اگر از شهرری تا ولنجک خطی مستقیم روی نقشه ترسیم کنی. تهران به دو پاره شرقی و غربی تقسیم می‌شود، سمت جنوب شهرری بارگاه حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) «شجره طیبه» ریشه‌هایش در زمین و شاخه‌هایش در آسمان.

جنوب تهران، شهرری، جایی هست که ستونی از نور زمزمه‌ها و ضجه‌ها، نجواها و دعاها را به آسمان می‌برد و می‌بینی که فرشته‌ها به آبنوش چشمه زلال کسی می‌آیند که در «ری» خفته است، خفته بیدار.

ملک ری، هزاره‌ها و قرن‌هاست که خواستنی است. چنان خواستنی که حتی عمر سعد را واداشت تا روحش را به ملک ری تاخت بزند. زد و نشد. روحش رفت و او به ملک ری نرسید. سرلشکر اشقیا تاخت زد و باخت.

ملک ری، خواستنی است. حالا به شرافت بارگاه شریفی که ری به آن می‌نازد، فخر فقرا.

پا می‌کشم سوی رواق شرقی. جوان است و اسمش ایمان. ایمان 20 ساله با تی‌شرت سپید رنگی و شلوار جینی را به مانند بسیاری از جوان‌های دیگر یک دست را به سینه گذاشته و در دست دیگر زیارتنامه دارد. جزوه کوچک زیارتنامه را که به پایان می‌برد، آهسته پیش می‌رود. درگاه چوبی مصلا را می‌بوسد و پیش‌تر می‌رود. نرم نرمک و چنگ در ضریح مرقد می‌زند، سرش را می‌گذارد روی ضریحی که خنکایش را دور هم که باشی حس می‌کنی و می‌ماند، دقیقه‌ای و دقیقه‌هایی. سپس رو که برمی‌گرداند، انگار چشمانش ابری است. روز روشن است و مردمک دیده‌اش مهتابی. پا می‌کشد سوی رواق و به ادب حضور از پس می‌رود که مبادا پشت به سید کریم کرده باشد و گوشه‌ای می‌خزد. پیش می‌روم و با سلامی می‌پرسم: همیشه اینجا می‌یای؟

نگاهی می‌کند و می‌گوید: «از بچگی، هفته‌ای دو بار گاهی هم سه بار.»

چرا؟ اینجا برای چی می‌یای؟

«خب یه جورایی دوستش دارم. اینجا خیلی خوبه، همه می‌یان، خیلیا حاجت می‌گیرن، خیلیا برای ثواب زیارت می‌یان.»

تو برای چی می‌یای؟

«خیلی دلم می‌گیره. برای خودم، برای مادر مرحومم. اینجا یه نورانیتی داره که خب، آدم وقتی دلش می‌گیره، اینجا آروم می‌شه، صاف می‌شه.» بچه شهرری هستی؟

«نه بچه نازی‌آباد. بازار اول»

سکوت بین ما می‌دود. یاد شعر سهراب سپهری می‌افتم. «مادرم وقتی مرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند. » مادرت خیلی وقته که فوت کرده؟ «15 سالم بود که مرد، سرطان داشت .» چی کار می‌کنی حالا؟ «درس می‌خونم، دانشجو‌ام. تو همین شهرری.» کار چی؟ «تو داروخونه کار می‌کنم. شبا» مزاحمت شدم. «نه، التماس دعا». حاجاتت روا.

بر می‌خیزم. سمت خورشید، همین جاست، جایی که زنان و مردانی، کوچک و بزرگ و فارغ از های و هوی درشت خوی دنیای دون بیرون از اینجا، به اینجا پناه آورده‌اند. روز باشد یا شب، آمد و شد زائران به بارگاه سید کریم، همیشه هست. زائرانی از شهرری، تهران و دور دست‌ها، خیلی دور، می‌آیند و زیارتی و نمازی، دعایی و نوای قرآنی. ساعاتی به خلوت، اینجا اندرونی خانه خداست و هر که شوق زیارت دارد، اهل اندرونی است. بی‌شک و صدایش با ستون نور تا «سبح‌لله ما فی السموات والارض» پیش می‌رود. تا «سبحانک لا اله الا انت.» و اینها و رازها را سید کریم در گوش جان مردم ملک ری گفته است. چشمه جوشان « اللهم عرفنی نفسک … »

زن‌ها جدا، مردها جدا؛ حرمت زیارت این گونه ایجاب می‌کند اما در صحن می‌شود دامان چادر مادر مغمومی را گرفت که هنوز به پشت می‌نگرد تا مطمئن شود سید کریم صدایش را شنیده است، شوی او زندان است، زندانی ورشکستگی و بدهکاری و می‌گوید نذر کرده است، نذر حضرت تا شوهرش از چنگ طلبکاران رهایی یابد. او دو دختر دم بخت دارد، یک پسر دانشجو و دو پسر دانش‌آموز. اهل همین خاک، خاک ری، دیلمان جنوبی. از صحن بیرون می‌روم. از در شماره هشت می‌زنم بیروم. کنار دارالشفای کوثر یک خودرو سمند از در می‌آید. تو، کنار درمانگاه می‌ایستد. دو زو و سه مرد. یکی جوان و نمی‌تواند خوب راه برود. راننده از صندوق عقب ویلچری بیرون می‌کشد، جوان را می‌نشانند روی ویلچر، به گمانم می‌رسد که به درمانگاه می‌روند، دارالشفای کوثر. نه به خطا رفته‌ام. به سمت صحن و حرم می‌روند. پا تند می‌کنم. می‌پرسم: زیارت می‌روید؟ جوان ویلچرنشین نگاهم می‌کند. زن‌ها و دو مرد دیگر نیز طرح لبخندی را بر لبان شان می‌بینم  آنکه ویلچر را پیش می‌راند، می‌گوید: «بله، چطور مگه؟» خب این وقت روز با ایشون! و اشاره به جوان ویلچر نشین می‌کنم. پاسخ می‌شنوم: «محمد خودت بگو.» و محمد جوان ویلچر نشین در می‌آید که: «نذر داریم برای شفای من.» شما؟! شفا گرفتین؟ « آره، خب من یه مرضی گرفته بودم که فلجم کرده بود. دوا و درمون کردیم. دکترا می‌گفتن مگه معجزه بشه، دعا کنین مادرم و پدرم – و اشاره می‌کند به یکی از زنان و مردی که ویلچر را می‌راند. منو آوردن اینجا، حالا به یمن کرم حضرت بهترم، دارم خوب می‌شم. می‌تونم چند قدم با واکر راه برم. دکترا می‌گن داری بهتر می‌شی.»

مادر محمد می‌گوید: «الحمدلله خیلی بهتر شده، شفاشو از حضرت گرفتیم، هر چی هست از برکت همین سید کریمه. الهی شکر، حالام نذر کردیم. می‌آریمش اینجا.» می‌روند سمت حرم و من باز می‌گردم. پشت سرشان. آنها سوی حرم و من سوی حوض بزرگ صحن و فواره هایش و فواره‌های بغض نهفته در گلو، وضو و چشمانی که سال‌ها بود ابری نشده بود. این دیگر گزارش نیست، زیارت است.

پاک‌شان سمت ضریح، سر بر ضریح و نجوای دل؛ «الهی تنهایی به تو می‌برازد و بس. تنهایم مگذار.» و ذکر طلوع می‌کند در شب سیاهی که دل من است در بارگاه پادشاه ملکوتی ملک ری، عبدالعظیم الحسنی (ع). دیگر دلم نمی‌واهد با کسی گفت‌‌وگو کنم. دفترچه یادداشت و خودکارم را توی جیب جلیقه‌ام گذاشته‌ام و درون خودم پرسه می‌زنم، پرسه، پرسه، پرسه. این گزارش نیست، ذکر و زیارت است. ناگاه در می‌یابم که همه زائران این مرقد شریف را دوست دارم. همه شان را. برای همه‌شان دعا می‌کنم و دعا می‌کنم که گذر همه به این وادی نور بیفتد و دعا می‌کنم که مشت، مشت نور بچینند زائرانو در خلوص غرقه شوند. غرقه حضور و آنکه می‌طلبد، بیاید. «و اذا سئل عبادی فانی قریب، اجیب دعوت اذا دعان، فلیستجیب لی ولیومن بی، لعلهم یرشدون.» «هرگاه بنده من، مرا بخواند، من نزدیکم. اجابت می‌کنم درخواست، درخواست کنندگان را. پس آنان نیز مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند. باشد تا رشد یابند.»

از بارگاه حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) چه می‌خواهی بدانی؟ یا از خودش؟ از خودش بگویم که ابوالقاسم عبدالعظیم (ع) الحسنی است، فرزند عبدالله، فرزند علی، فرزند حسن، فرزند زید، فرزند امام حسن (ع)، فرزند امیرالمؤمنین علی (ع) که بین سال‌های 170 تا 180 هجری قمری و در عصر امامت حضرت امام موسی کاظم (ع) ولادت یافته و به دستور امام دهم حضرت امام هادی (ع) رای تبلیغا تشیع و رسالت پیام الهی و دعوت مردم به سوی امامان بر حق به ایران آمده و در شهرری رحل اقامت افکنده و پیش از وفات امام هادی (ع) که در سال 254 هجری قمری روی داده در ری وفات کرده است.

حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع)، توفیق درک عصر ائمه معصوم از امام موسی کاظم (ع) تا امام حسن عسکری (ع) را داشته و از برخی از ائمه از جمله امام علی بن موسی الرضا (ع) و امام جواد (ع) و امام هادی (ع) مستقیماً روایاتی دریافت و نقل کرده است.

به جز حضرت عبدالعظیم (ع) آستانه مبارک دو امامزاده دیگر نیز در جوار مرقد مطهر آن حضرت قرار دارد. مرقد امامزاده حمزه بن موسی الکاظم (ع) رو به قبله در سمت بالای سر و مرقد امامزاده طاهر بن زین العابدین (ع) در سمت شمال قرار دارد.

از اسامی متبرک امامزادگان پیداست که ری از عصر امام سجاد (ع) پایگاه تبلیغ تشیع بوده است و فرزندان امامان شیعه آنجا را محل مناسبی برای ترویج آرای علویان یافته بودند. بی‌گمان پس از امامزاده طاهر بوده است که دیگر امامزادگان، امامزاده حمزه و حضرت عبدالعظیم (ع) برای نشر و ترویج آیین حق رو به سوی ری نهاده‌اند اما چرا بارگاه حضرت عبدالعظیم (ع)، اهمیت و شهرت بیشتری یافته است؟ احتمالاً باید پاسخ را در اهمیت نقش ایشان در ترویج تشیع و طول مدت زمانی دانست که حضرت در ری به وظایف تبلیغی و آشناسازی ایرانیان و به ویژه اهل ری با آیین تشیع پرداخته‌اند.

دلم نمی‌خواست که حواسم پرت چیزهایی شود که گزارش زیارت به آنها نیازی نداشت پس سرسری نگاهی به زیر پایم می‌اندازم هنگام ورود به رواق‌ها، اسامی دفن شدگان، اهالی وادی خموشان، بسیارند و برخی نام‌ها، آشنا از دور دست‌های گذشته تا دوره معاصر از شیخ ابوالفتوح رازی عالم و مفسر بزرگ شیعه گرفته که بیش از 480 هجری قمری ولادت یافته و پس از 551 هجری قمری درگذشته تا … نام‌ها بسیارند.

آیت‌الله شاه آبادی، علامه حسین شاه آبادی، آیت‌الله حاج سید صدرالدین جزایری، آیت‌الله حاج میرزا محمد تقی ثقفی طهرانی، حاجیه خانم خازن الملوک ثقفی (خزانه) مادر همسر امام خمینی (ره) که در نهم اردیبهشت سال 1359 هجری شمسی وفات یافته و میرزا علی اکبر قائم مقام فراهانی، میرزا محمد قائم مقام فراهانی، عباس اقبال آشتیانی، نویسنده، ادیب و پژوهشگر نامدار و باز هم میرزا ابوالحسن قائم مقام فراهانی، میرزا علی قائم مقام فراهانی، حاج سید ابوالقاسم عصار، میرزا حبیب‌الله قاآنی شیرازی (ملک الشعرای دوره قاجار)، حاج سید محمدکاظم عصار نخستین رئیس دانشکده الهیات و اسامی زنان و مردان معروف و اشراف دوره قاجار مانند حسینعلی موثق السلطان، خانم مونس الدوله، علی نورالحکما، مسعود یونس الدوله، سید محمدرضا شمس الادبا، اسد معین الحکما، رضا قلی خان سراج الملک، معاون الدوله، ابراهیم خان آجودان باشی، والیه اقدس الدوله، ابتهاج الملوک دولتشاهی، سید اسماعیل، اسماعیل مرآت، حوا مرآت، نام‌های آشنا و نا آشنا بسیارند و بسیارند. زائرانی که پای بر گور خفتگان می‌نهند و می‌روند و کم هستند کسانی که به یادی و فاتحه‌ای، از کنار مردگان می‌گذرند و گور نبشته‌ها در تمام رواق‌ها گسترده‌اند و برخی زیر فرش‌ها از دید پنهان مانده‌اند.

ظهر است، وقت نماز است و صدای اذان می‌پیچد، مؤمنان به سوی مصلا می‌روند، وقت خداست.

======

یادداشت از فرامرز قره باغی

======

انتهای پیام/و۱۰

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول