اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

بین الملل  /  آمریکا، اروپا

سازمان سیا به روایت بازجوی سیا – 40

ستاد سیا به گزارش افسران خود کاری ندارد و خود تصمیم می‌گیرد

خبرگزاری فارس: ستاد سازمان سیا به گزارش افسران خود اهمیتی نمی‌داد و در موارد خاص خود و بدون توجه به گزارشات تصمیم گیری می‌کرد.

ستاد سیا به گزارش افسران خود کاری ندارد و خود تصمیم می‌گیرد

به گزارش خبرگزاری فارس، کتاب "بازجو" نوشته "گلن ال. کارل" که خود از بازجویان سازمان سیا بوده روایتی از سازمان سیا و عملکرد آن در قبال مظنونین به عملیات‌های به اصطلاح تروریستی است.

این کتاب داستانی از مهمترین مأموریت نویسنده در طی دوران بیست و سه ساله خدمتش به عنوان عضوی از سرویس مخفی سازمان سیا به شمار می‌رود.

کتاب بازجو که داستان ناراحتی و ترس و سردرگمی است، ارایه کننده نگاهی تکان دهنده‌ و ترسناک از دنیای جاسوسی مرکز حقوق بشر جهان! است.

کارل به مدت بیست و سه سال به عنوان یکی از اعضای سرویس مخفی سازمان سیا مشغول بود که در سال 2007 و هنگامی که پست معاونت افسر اطلاعات ملی در امور تهدیدات فراملی را برعهده داشت، بازنشسته شد و اکنون در واشنگتن‌ زندگی می‌کند.

خبرگزاری فارس به جهت تازگی، سندیت و اهمیت موضوع اقدام به ترجمه کامل این کتاب نموده که بصورت سلسله‌وار منتشر می‌شود.

* آن قدر دوست داشتم تنها باشم که همکاران به من می‌گفتند آدمی منزوی هستم

پس از آن جلسه سنگین و طاقت‌فرسا به ایستگاه منطقه‌ای و به دفترم بازگشتم و تا پاسی از شب گزارش‌ اطلاعاتی مربوط به جلسه را نوشتم. چیزی جلوی من نبود تا به آن ناخنک بزنم، از این رو همانطور که مشغول نوشتن گزارش‌ها بودم، برای خودم قوطی‌های نوشابه‌ باز کرده و یکی بعد از دیگر شروع به سرکشیدن آنها کردم و قوطی‌های خالی را از همانجا که نشسته بودم به داخل سطل آشغال پرتاب می‌کردم. چند نفر از همکارانم که دیروقت از اداره بیرون می‌رفتند از من خواستند بعد از این که کارم تمام شد، برای صرف شام و نوشیدنی به همراهشان بیرون بروم. من از تعارف آنها تشکر کردم اما حس در جمع بودن را نداشتم.

گفتم: پیشنهاد خوبی است شاید بعداً به شما ملحق شوم.

یکی از خانم‌های همکار همانطور که از دفتر خارج می‌شد نگاهی به من کرد و گفت: آه، گلن! اشتباه نکنم، احتمالا تنها و بی‌کس هستی.

بعد از آن به سمت بخش تجاری شهر و به بازار راندم. دوست داشتم می‌رفتم در کوچه‌ پس کوچه و در بین مردمی که مشغول خرید کفش و جوراب، ادویجات بودند یا در قهوه‌خانه‌ها چای می‌نوشیدند یا این که فقط بخاطر شلوغی بازار و گرما و جنب و جوش این بخش از شهر در آنجا بودند، قدم می‌زدم. اما خیلی دیروقت بود. خیابان‌ها و کوچه‌ها خالی و ساکت و پر از آشغال و ریخت‌ و پاش شلوغی آن روز بودند. نور چراغ برق‌ها روشنایی زرد کم رنگی به هر چیزی که در خیابان‌ها بود، می‌داد. ماشین را گوشه‌ای پارک کردم و مدتی قدم زدم اما اثری از جنب و جوش و زندگی در خیابان‌ها مشاهده نمی‌شد. از این که تنها در آن خیابان خلوت قدم بزنم خوشم نمی‌آمد. در حالی که ساکنان محلی در خانه‌هایشان بودند و همکاران من هم یک جایی در این شهر نشسته بودند و با هم گپ‌ می‌زنند و می‌نوشیدند و خوش می‌گذراند.

* کسی در محل اقامتم به سراغم نمی‌آمد و همه از من دوری می‌کردند

سوار خودرو شدم و به سمت هتل بازگشتم و روی همان صندلی همیشگی خودم در انتهای سالن استراحت هتل نشستم. الان یادم نمی آید که آن گروه نوازنده در آن شب چه آهنگی می‌نواختند، شاید هم اصلاً هیچ گروه نوازنده‌ای در کار نبود و شاید هم فراموش کرده باشم. با پریشانی و مشغولیت ذهنی که داشتم آنجا نشسته و به نظاره روسپی‌های خسته، بازرگانان نومید و خانم پیشخدمتی نشستم که مرا متهم کرده بود جاسوس هستم و دوست داشت خودش را برای نشستن روی میز من دعوت کند. آن گروه نوازنده آمریکای لاتینی جلوی میزهای خالی ایستاده بودند. با این حال همه از من دوری می کردند و همه به نظر از من بسیار دور بودند. با وجود آن که من آنجا در آن گوشه تاریک روی آن صندلی لم داده بودم اما واقعاً ذهنم آنجا نبود. اما به یاد دارم وقتی در آن شهر متروک پرسه می‌زدم سایه‌ای تنها و گاهی اوقات سایه‌ای متحرک و هیولایی در آن تاریکی سرد مشاهده می‌کردم.

* ستاد سیا به گزارش افسران خود کاری نداشت و خود تصمیم می‌گرفت

ستاد سیا همچنان بر نظر خود پافشاری داشت. ................ (سه خط سانسور شده توسط سیا). برای من واضح بود فرقی نمی‌کند که من چه گزارشی ارایه می‌کنم. تصمیم گرفته شده بود. دستورات مربوطه نیز چند روز بعد ارسال شد. قبل از این که فرصت داشته باشم مشاهده کنم آیا کپتوس [عنوانی که در سازمان سیا برای اطلاق به عضو ارشد سازمان القاعده که دستگیر شده باشد، استفاده می‌شود] آن واکنشی را که از او انتظار می‌رود‌، نشان داده یا خیر، کپتوس می‌بایست بار دیگر به جایی دیگر تحویل داده می‌شد و این بار قرار بود به "هتل کالیفرنیا" [ مرکز اعتراف‌گیری از زندانیان حساس و مهم] فرستاده شود.

* ستاد دستور داد من بازجویی‌ها را در مرکز اعتراف‌گیری از افراد حساس ادامه دهم

می‌دانستم که برداشت‌ها و نکات جزئی و اقداماتی که تاکنون صورت گرفته در آن فرهنگ اجبار به انجام کار و قدرت‌نمایی و مردسالارانه بخش مدیریت عملیات سازمان سیا گم می‌شود و من در این فضای چندوجهی در لحظات سختی به سر می‌بردم. کاخ سفید به ما دستور داده بود از هر وسیله‌ای برای دستگیری، بی‌اثر کردن و کشتن تروریست‌های القاعده استفاده کنیم. ذهن کوته بینانه و افراد تندرو برنده شده بودند.

ستاد پیام اطلاعاتی خود را با عبارتی همیشگی و قدردانی محترمانه و یک پیشنهاد به شرح زیر تمام کرده بود:

«تشکر فراوان از تلاشی که افسر موردی (بازجو) اسپورتینکز درباره پرونده کپتوس انجام داده است. افسر مذکور نیز کپتوس را تا هتل کالیفرنیا همراهی و مصاحبه [بازجویی] از وی را در آن مرکز ادامه خواهد داد.»

فصل سوم

« آنها از روی جهل با زهر از همدیگر پذیرایی می‌کردند. وقتی که باهوش‌تر شدند سم را برای پذیرایی از دیگران به کار بستند.» لوکرتوس فیلسوف.

- معتادان به متان

«تنها کسانی انجام دهندگان واقعی کاری هستن که در انجام دادن یا ندادن آن کار کاملا آزاد بوده‌اند و تنها این دسته از افراد را می‌توان برای کاری که انجام داده‌اند ستود یا سرزنش کرد.» اشعیاء برلین

«انسان تاکنون ارتباط میان علت‌ها و معلول‌ها را درک نکرده است از این رو ممکن است برای این که کار درست و صحیحی انجام دهد،‌ دست به خطا و اشتباه بزند.» ساموئل جانسون

* از فرودگاهی متروک برای جابجایی زندانیان سری سیا استفاده می‌شد

باند پرواز در آن سرما و نم مه آلود هوا می‌درخشید. چراغ‌هایی که در دوست‌ها دیده می‌شدند مانند هاله‌ کم رنگی از نور در درون آن فضای تاریک به نظر می‌رسیدند. در فضایی که تاریکی بر نور اندک تیرهای چراغ برق فایق آمده بود، چند نفری در دو طرف باند پرواز به چشم می‌خوردند. نزدیک‌ترین ساختمان به آنجا چندصدمتر فاصله داشت......................... (سانسور). آقا محمد [رئیس تیم رابطین خارجی در بازجویی‌ها] ده پانزده متر جلوتر از من و با صدای آهسته با مرد کوچک و مرد بزرگ [دو نفر از افسران و بازجویان خارجی در بازجویی از کپتوس] مشغول گپ زدن بود. جاش [یکی از همکاران در دفتر منطقه‌ای سازمان سیا] نیز برای این که خود را گرم کند دستهایش را به هم می سایید.

من و او بار دیگر درباره پرونده‌ای با هم همکاری می‌کردیم. امشب هدایت و راهبری پرونده در دست او بود. وقتی که روی پرونده آن مرد آراسته که بطور داوطلبانه برای ارایه اطلاعات به ما مراجعه کرده بود، کار می‌کردیم هدایت پرونده برعهده من بود. او ............. (سانسور) ترتیبی داده بود که ما از این باند کارمان استفاده کنیم...... (سانسور). او آدم متمرکز به کار، آرام و حرفه‌ای بود. ساعت دو صبح بود. ما آنجا منتظر بودیم که هواپیمای سیاه ما به آنجا برسد تا برای دومین بار کپتوس را تحویل بدهیم و آن هواپیما من و او را به هتل کالیفرنیا ببرد.

اوایل آن شب من و جاش از هتل محل اقامت من خارج شده بودیم. مسیرهایی را که رابطین ما در اختیارمان قرار داده بودند را دنبال کرده و از درون جاده‌های خلوت و متروک رانده بودیم و در منطقه‌ای خالی مقابل دروازه و حصار فلزی باند فرودگاه توقف کردیم. خودرو و چراغ‌های آن را خاموش کردیم. هیچ جاده یا آدم دیگری در کار نبود. تنها بوته‌زاری بزرگ در آن تاریکی به چشم می‌خورد. تنها نوری که به چشم می‌آمد از ساختمان‌هایی بود که چندصدمتر دورتر و در تأسیسات مذکور قرار داشتند. من و جاش به مدت ده دقیقه در تاریکی منتظر ماندیم و بیشتر اوقاتمان در سکوت گذشت. دستمان را بالا آورده و از زیر آستین کت‌هایمان ساعتمان را بیرون آورده تا ببینیم ساعت چند است. من یقه‌ پیراهنم را بالا کشیدم و شانه‌ام را بخاطر شدت  سرما بالا انداختم. درست سر ساعت مقرر رابط ما از آن سوی حصار فلزی به سمت ما آمد و چرخ خودروی وی در آن جاده سنگفرش صدای گوشخراشی می‌داد.

ادامه دارد...

انتهای پیام/ص

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول