به گزارش خبرگزاری فارس از کاشان، برگهای تقویم هنگامی که با تازیانههای بیرحم زمستان مجبور به گذر از روزهای کوتاه و شبهای سرد میشوند ناگاه با دستهای قدرتمند تاریخ در میانه راه از حرکت باز میایستند تا با دو زبان روایت کنند آنچه را که رؤیت کردهاند.
در روایت قمریشان میبینی قُمری دلهای مؤمنانی که برای خوشآمدگویی به متولد ربیع نخستین میخواهند در آسمان دلت به پرواز در آیند و شادباش این نو رسیده را با دانههای نور ملائک به جشن بنشینند.
در روایت خورشیدیش، نیز به استقبال مردی از جنس نور میآیی که برای هدیه دادن خورشید آزادی به تو به جنگ با شب ظلمانی رفته و اینک از پلههای هواپیمای پیروزی آرام آرام پایین میآید.
آری هر دو این روایت بیانگر طلوع مهری است که از شرق جغرافیای انسانی ظاهر شده و تلألؤش را میان زندان جهل حجاز و بند ظلم ایران تقسیم کرده و به یکی بشارت آمدن فخر مسلمین را میدهد و به دیگری آمدن فجر مؤمنین را نوید میدهد.
تقاطع این دو طلوع ما را بر آن میدارد تا بنگریم این دو نوزاد محبوب و بنگاریم شباهتهای عجیب آنان را، اما نخست بگذارید رصد کنیم حال و هوای دیارشان را:
آنجا که میبینیم فقر در هر دو سرزمین زندگی را غیرممکن ساخته است در یکی تنگدستی زمین، بخل آسمان و بیمهری دشتها زندگی را طاقتفرسا کرده و در دیگری فقر عدالت روزنههای امید به زندگی را میخشکاند.
و یا آنجا که به خدایان پوشالی هر دو نیشخند میزنیم به یکی که خدایش را بتهای سنگی و الهههای چوبی تشکیل میدهند و در دیگری که طاغوتهای ناتوان و بتهای زنده بیاراده خدایی میکنند.
و یا آن سرزمین که نسب مهمتر از لیاقت است یکی قریش که عنان کار را با زرهای انباشته در دست گرفته و در دیگری که پهلوی حکومت را با زورهای افراشته به خدمت گرفته است.
آری بگذار بگویم در هر دو دیار ریحانههای محبوب محکوم به فنا شدناند در یکی که به جرم پسر بودن دخترکان خندهرو در زمین جهالت چال میشوند و در دیگری نیز گلهای نازکتن احساس را تنها به اتهام معطر بودن در قبرهای عمیق ستم خاک میکنند.
بگذار بنویسم در هر دو خانه بلالهای سیاه محکوم به برده بودناند در یکی که به واسطه سیاهی پوست و تیرگی ظاهرشان آنان را در بند میکنند و در دیگری نیز به واسطه سیاهی که ذغال تنگدستی و فقر بر چهره آنان نشانده محکوم به غلامی کردناند.
اما نمیگویم که در هر دو منزل چگونه اخلاق را پیش پای هوسهای درباریان قربانی میکنند نمیگویم از پرچم بالای خانه هنده که همیشه برافراشته است و نمیگویم از در اتاق اشرف که همیشه برای اغیار نیمه باز است.
آری جانا! تا این جا رنگ مشترک هر دو سرزمین سیاه، زبان مشترکشان ارعاب و فرهنگ مشترکشان بیفرهنگی است.
اما حال و هوای این دو سرا این روزها دیگر مثل سابق نیست... این روزها به جای گلوله، گلها همنشین تفنگها میشوند و عطر رحمت جایگزین بوی نامطبوع محنت میشود.
و جالبتر این است که این جادوی تحول با نشانههای مشابهی در هر دو سرزمین خود را نشان میدهد:
در یکی تمام بتهای سنگی روی زمین میافتند و در دیگری تمام مجسمههای سنگدل طاغوتیان با حضیض آشنا میشود.
در یکی ایوان کسری میلرزد و کنگرههایش فرو میریزد و در دیگری نیز عمارت استکبار میلرزد و نمادهای قدرتش متلاشی میشود.
در یکی آتشکده هزاران سال روشن فارس خاموش میشود و در دیگری نیز آتش ظلم و ستم که 2 هزار و 500 سال برافروخته بوده چارهای جز فرونشاندن خود ندارد.
در یکی بیان بیآب سماوه پرآب میشود و سیل آن را فرا میگیرد و در دیگری نیز دشتهای بیحاصل رخوت و یأس با آب انقلاب سیل حضور را جاری میکنند.
آری عزیز! این دو نوزاد تازه ظهور کرده لباس سیاه حجاز و ایران را با جامه سپید عوض کردند، زبان مضطرب را چون خنجری از نیام کام بیرون آوردند و فرهنگ سرکش بیحیایی را با نعل ادب و خرمت لگام زدند.
حال پس از یکهزار و 400 سال پس از تولد نوزاد حجاز و 33 سال بعد از به دنیا آمدن ثمره پربرکت مردم ایران هنوز طلوع این دو فجر فخرآمیز تو را مسرور میکند و انگار چیز دیگری نمیتواند تو را از حال خوبت بیرون آورد جز حسرتی مقدس که ظهور خورشید عالمتاب زمانه که این دو طلوع غرورآمیز را تکمیل میکند.
===============
یادداشت:هادی قربانیان
============
انتهای پیام/ش10/گ2000