اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

بین الملل  /  آمریکا، اروپا

سازمان سیا به روایت بازجوی سیا – 31

سیا به دنبال بازجویی بود که شیوه‌های بازجویی را زیر سوال نبرد

خبرگزاری فارس: سازمان سیا به دنبال شیوه‌های نوینی از بازجویی می‌گشت که در این شیوه‌ها نظر افکار عمومی جلب نشود و شیوه‌های بازجویی را زیر سوال نبرد.

سیا به دنبال بازجویی بود که شیوه‌های بازجویی را زیر سوال نبرد

به گزارش خبرگزاری فارس، کتاب "بازجو" نوشته "گلن ال. کارل" که خود از بازجویان سازمان سیا بوده روایتی از سازمان سیا و عملکرد آن در قبال مظنونین به عملیات‌های به اصطلاح تروریستی است.

این کتاب داستانی از مهمترین مأموریت نویسنده در طی دوران بیست و سه ساله خدمتش به عنوان عضوی از سرویس مخفی سازمان سیا به شمار می‌رود.

کتاب بازجو که داستان ناراحتی و ترس و سردرگمی است، ارایه کننده نگاهی تکان دهنده‌ و ترسناک از دنیای جاسوسی مرکز حقوق بشر جهان! است.

کارل به مدت بیست و سه سال به عنوان یکی از اعضای سرویس مخفی سازمان سیا مشغول بود که در سال 2007 و هنگامی که پست معاونت افسر اطلاعات ملی در امور تهدیدات فراملی را برعهده داشت، بازنشسته شد و اکنون در واشنگتن‌ زندگی می‌کند.

خبرگزاری فارس به جهت تازگی، سندیت و اهمیت موضوع اقدام به ترجمه کامل این کتاب نموده که بصورت سلسله‌وار منتشر می‌شود.

* افراد هتل محل مشکوک شده بودند که جاسوس باشم

دیروقت بود که به سالن استراحت هتل بازگشتم تا مطالعه کنم. تا آنجا که می‌شد عقب رفته و به دیوار پشتی نزدیک شدم این کار معمول بازجوها و افسران موردی سیا بود تا به این طریق بتواننند همه چیز را در معرض دید خود داشته باشند. من در آنجا تنها نفری بودم که مطالعه می‌کردم و کتاب می‌خواندم.

خانم پیش خدمتی که بعد از هفته‌ها کار تکراری در آن جا با من به خوبی آشنا بود، بعد از انجام سفارشات شروع به حرف زدن با من کرد. این کاری غیرعادی محسوب می‌شد. فهمیده بودم که چه شده همه بی‌قرار هستند و مشکوک رفتار می‌کنند.

خانم خدمتکار گفت: می‌دانید، ما همه می‌گوییم شما جاسوس هستید.

گفتم: شما اینطور فکر می‌کنید؟ چرا؟

گفت: شما آمریکایی هستید.............. (سانسور) شما هر شب اینجا تنها می‌نشینید. غیر از جاسوس چه کاره می‌توانید باشید؟

گفتم: شما بخاطر این که من اینجا تنها می‌نشینم فکر کرده‌اید جاسوس هستم؟

به زور جلوی لبخندم را گرفتم و ادامه دادم: نه. من بخاطر فضای این مکان اینجا هستم. من بعد از شام عادت به مطالعه دارم. دوست دارم موسیقی گوش بدهم. واقعیت این است.

بعد رو به کتابم کردم. داشتم کتاب "درباره ماهیت اشیاء" On the Nature of Things نوشته شاعر لاتین "کوسرتیوس" را می‌خواندم. خانم خدمتکار مرا تنها گذاشت.

هر شب به نوای آهنگ گروه موسیقی گوش فرا می‌دادم یا این که به تماشای مراوده بین بدکاره‌ها و تجار می‌نشستم، تجاری که پیش خود فکر می‌کردند این زنان خسته لذت می‌برند از این که به حرف‌های آنها گوش فرا دهند. گردشگران نیز درگیر منوی غذایشان بودند و خیلی بلند صحبت می‌کردند تا افراد محلی‌ بتوانند متوجه جملاتشان شوند. شب‌های دیگر من به کاباره‌ای می‌رفتم که مردان در آنجا در گروه‌های کوچک و دور یک میز کوتاهی که مقابلشان بود می‌نشستند و هر کدام شلنگ‌های متعددی که به قلیان‌های رنگارنگ وصل بود در دست گرفته و پک می‌زدند و دود غلیظ و شیرین را از کام خود به اطراف فوت می‌کردند. من در آن جمع تنها بودم. این حسی بود که در تمام دوران کاری خود با آن آشنا بودم. هر مکانی که بودم. مردی بودم منزوی و حاشیه‌نشین که به تماشای مراسم محلی یا زندگی روزمره مردم محلی می‌نشست.

* مرکز ضدتروریسم تبعیدگاه افسران کم استعداد بود

به هر حال، تا آنجا که به پرونده کپتوس [عنوانی که در سازمان سیا برای اطلاق به عضو ارشد القاعده که دستگیر شده باشد، استفاده می‌شود] مربوط می‌شد، من کسی بودم که در راس کار و وسط معرکه بودم. ……….. (سانسور). می‌توانستم ببینم سرنوشت و آخر و عاقبت او به کجا می‌رود و فرقی هم نمی‌کند او به چه اعتراف می‌کند یا من چه گزارشی از روند بازجویی‌ها ارایه می‌دهم.

بخشی از کتاب شعر را خواندم:

«به من قدرت بده همه محنت‌ها را تحمل کنم و

مرا در تمام شب‌های بدون ابر  وقتی که به دنبال کلمات و شعر هستم، هوشیار نگهدار

اگر چراغی پرنور در ذهنت روشن باشد

آنگاه است که شاید بتوانی عمق واقعیت پنهان شده را ببینی»

کتابم را پایین گذاشتم. موسیقی گروه نوازندگان در پایین بالکن محل اقامتم نیز قطع شد.

……………. (سانسور). به یاد طرز برداشت و نگرشی افتادم که افسران موردی [بازجویان] قدیمی از مرکز ضدتروریسم داشتند. مرکز ضدتروریسم جایی بود که من گزارش‌هایم درباره پرونده کپتوس را به آنجا ارسال می‌کردم. افسران قدیمی این مرکز را محلی برای انجام کارهای پیش افتاده مانند بررسی پیام‌های دریافتی می‌دانستند. مرکز ضدتروریسم همواره مانند جزیره‌‌ای بود که اسباب‌بازی‌های به دردنخور را آنجا می‌ریزند. افسرانی که مشکل داشتند یا این که از نظر عملکرد ضعیف و بی‌کفایت بودند را به این مرکز اعزام می‌کردند. این مرکز همواره مکانی برای افراد رده پایین بود تا این که حملات 11 سپتامبر به وقوع پیوستند و مرکز ضدتروریسم به ناگهان خود را ستاره بی‌چون و چرای میدان دید و در کانون توجهات قرار گرفت و سیل از منابع و بودجه به این مرکز سرازیر شد.

* افسران مرکز ضدتروریسم نمی‌دانستند با انبوه امکانات و منابع چه کار کنند

این جمله که "با این همه امکانات چه کنیم؟" از  جمله موارد و عبارت‌هایی که بود که مرتباً از سوی افسران سازمان سیا مطرح می‌شد و راهکار سهم بندی برای حل مشکلات و ناکامی‌های سازمان سیا در دنبال کردن تروریست‌ها این بود که "سهم 50درصدی برای جمع‌آورندگان اطلاعات و 50  درصد دیگر نیز برای تحلیلگران اطلاعاتی" در نظر گرفته می‌شد. من و همکارانم همواره در واکنش به این افزایش منابع بر این نکته تاکید می‌کردیم که "کمیت بیشتر به معنی بهتر شدن نیست بلکه بهتر بودن بهتر بودن" است. اما این دیدگاه آن دسته از افسران قدیمی‌‌ای قلمداد می‌شد که توانایی آن را نداشتند که با واقعیت‌های سیاسی آنی و گذرا مخالفت کنند.

طبق شناختی که من در طول مدت در اختیار داشتن پرونده کپتوس به دست آورده بودم، روند این پرونده به مانند به اوج رسیدن مسابقات لیگ بود ............ (سانسور). به هر حال افسران زیادی بودند که برای سالیان طولانی پیگیر زندگی کپتوس بودند. هنوز تردید دارم نسبت به دیدگاه این افسران از پرونده به این دید بنگرم که از اساس اشتباه است. بعد از این مدتی که با کپتوس وقت گذرانده بودم اما هنوز در حیرت بودم که آیا ظرافت پرونده را درک کرده‌ام یا خیر و شاید همکاران من که در مورد پرونده کپتوس تخصص داشتند، این پرونده را از زاویه‌ای می‌دیدند که من نتوانسته بودم از آن زاویه به این پرونده نگاه کنم.

* سیا به دنبال بازجویی بود که شیوه‌های بازجویی را زیر سوال نبرد

همانقدر که کپتوس توانسته بود مرا به این امر متقاعد کند که کم و بیش به صورت بیگناه در وسط جنگ ما با تروریسم گرفتار شده، اما بر خلاف نظر من همان اطلاعات معمول که او در اختیار من قرار داده بود ستاد سیا را متقاعد کرده بود که او مشغول پنهان کاری است.

اما من می‌دانستم که این برداشت به نوعی توجیه عقلانی و منطبق کردن مسایل با اصول عقلانی است. من آن مرد را می‌شناختم. من به عملیات واقف بودم و به کارم آشنا بودم. من به این پرونده کاملا آشنا بودم .................... (سانسور). من می‌دانستم که حق با من است اما هنوز آماده این امر نبودم که بخاطر آن وارد میدان شوم. .............. (سانسور) و من می‌دانستم موضعی که یک جمع بطور رسمی و جمعی می‌گیرند به سختی قابل تغییر است و این که انتقادهای فردی یا جزئی تقریباً زیر سایه قوه جبری جمع قرار می‌گیرد.

درست است که به شنیدن صدای موسیقی و تماشای زنان بدکاره‌ای می‌پرداختم که مشغول ترغیب تجار بودند تا با آنها باشند اما بیشتر اوقات در این اندیشه این امر بودم که با کپتوس چه کار باید کرد و چگونه می‌توان آن چه را که من دستورالعمل غیرممکن از سوی ستاد می‌‌دانستم، اجرا کرد.

اما اگر تصمیم گرفته شده بود، تقلاهای من به کجا می‌انجامید و چه خطراتی باید ما را به مخالفت با اراده و خواستمان سوق دهد.

انتخاب من این بود که اداره پرونده یا کسی که هدایت آن را در دست گیرد را در اختیار گیرم. می‌دانستم مسایل چطور پیش خواهند رفت. من از این پرونده کنار گذاشته می‌شدم و مرا به عنوان عنصری دردسرآفرین توصیف کرده و پرونده را به دست کسی می‌سپردند که شیوه‌های بازجویی را که مجوز آن صادر شده بودند یا مبانی و اصول پرونده، زیر سوال نبرد .......... (یک پاراگراف سانسور شده توسط سازمان سیا). پرونده از طریق قوه جبری و دستوری ادامه پیدا می‌کرد. ................ (سانسور). این امر بهتر از این است که بالاجبار گرفتار اشتباهات متعدد، برداشت‌های غلط و نادرست و سوء برداشت شد. گروه‌ها نیز نمی‌توانستند به اندیشه گروهی برسند ................ (یک پاراگراف سانسور شده توسط سیا).

* جنگ با تروریسم بسیاری از قوانین سازمان سیا را تغییر داد

یک عنصر یاغی و متمرد در بخش مدیریت عملیات سازمان سیا نیز تقریباً هیچ گاه موفق نمی شود که کاری از پیش ببرد و اگر هم دست به کاری بزند تنها خودشان را نابود کرده است. با این حال، این شیوه‌ای است که در فرهنگ بخش مدیریت عملیات سیا یک نفر برای یک عملیات عادی انتخاب می‌شود و در این بخش به کار خود ادامه می‌دهد. جنگ ما با تروریسم بسیاری از قوانین را تغییر داده بود و خطرات و حدود اختیارات و مسئولیت‌ها ما حتی بیشتر از قبل شده بود.

* وظایف محوله موجب شده بود خدمتم به پرچم همراه با بدنامی باشد

تنها راه رسیدن و دستیابی به چیزی فعالیت کردن در درون سیستم است که البته این خود نیز مسایلی را به همراه داشت که من همواره درباره آنها فکر می‌کردم: چنین حرفی چه زمانی به عنوان وظیفه من تبدیل شده بود؟ چه زمانی کاری کرده بودم که افتخارآمیز، قانونی و کارآمد باشد ولی باعث شود که من قسم خود و وظیفه‌ای که به پرچمی که  به آن خدمت می‌کردم داشتم را زیر پا نهم. وظیفه‌ای که ویلمینگتون [معاون مرکز ضدتروریسم سیا] در بحث تندی که ما با هم داشتیم، به من گوشزد شد. هر جا که لازم بود برای افتخارآمیز بودن کارم جدی باشم، اینگونه بوده‌ام. نمی‌خواستم که به یک تروریسم اجازه دهم بتواند از شفقت نابجای ما سوء استفاده کند. من به دنبال این بوده‌ام که در کارم چالش‌های ذهنی، فیزیکی و اخلاقی را مدنظر قرار دهم.

اکنون نیز من در کار خود با بزرگترین چالش همراه بودم. مسئولیتی که درباره درستی عملکرد و شیوه ما ابهام وجود داشت. مسایلی که دلمان می‌خواست به آن دست پیدا کنیم دور از دسترس بود اما ما به آن دست پیدا کرده بودم اما باز هم به دنبال بیشتر بودیم ....

دو زن بدکاره‌ای که در پارکینگ هتل دنبال من آمده بودند در کنار گروه موسیقی نشسته بودند و تنها و سرگردان به نظر می‌رسیدند. آنها به سالن استراحت هتل نگاه می‌کردند و به دنبال چیزی بودند. آنها تلاش داشتند که خودشان باشند با این حال مشهود بود که ناراحت هستند. من مدتی به تماشایشان نشستم و به احوالشان فکر کردم. به این فکر می‌کردم که آنها تا چه حد نسبت به کار خود آگاه هستند و عمق احساسات آنها در چه حد است، اما کم کم فکر کردن به این دو خانم از سرم پرید.

ادامه دارد...

انتهای پیام/ص

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول