در نظر گرفتن حقوق مساوی برای تمام آمریکائیان به استثنای سرخپوستان
خبرگزاری فارس: رئیس جمهور جانسون از حق وتوی خود برای جلوگیری از تصویب قانون مدنی جدید استفاده میکند و کنگره آمریکا به کلیه اشخاص متولد در ایالات متحده به استثنای سرخ پوستان حقوق مساوی اعطا میکند و رئیس جمهور اختیار تام میگیرد که برای وادار کردن مخالفان به اجرای قانون از نیروی نظامی استفاده کند.
به گزارش فارس، نسل کشی سرخ پوستان و مالکان اصلی سرزمین آمریکا از جمله داستانهای دردناک و البته مهجور تاریخ است. این اتفاق که از آن بعنوان بزرگترین و طولانی ترین نسل کشی تاریخ یاد میشود منجر به کشتار وسیع سرخ پوستان و جایگزینی مهاجمین سفید پوست در این سرزمین ها شده است. در این اتفاق، سفیدها مردان متمدنی تصویر می شوند که قرار است وحشیهای سرخ پوست و بیخبر از همه جا را رام کرده و به آنها تمدن یاد دهند که گاهی هم به دلیل حمله آنها به سفیدپوستان متمدن آنها ناگزیر می شوند از خودشان دفاع کنند. این تمام داستانی است که ما از این اتفاق مهم تاریخ سراغ داریم.
به هر حال خبرگزاری فارس بر آن است تا با پرداختن به این اتفاق تاریخی آن را از مهجوریت خارج نماید.
اثر زیر کتاب «فاجعه سرخ پوستان آمریکا» یا «دلم را به خاک بسپار» نوشته دی براون و ترجمه محمد قاضی است که انتشارات خوارزمی آن را منتشر کرده است و خبرگزاری فارس آن را بصورت سلسلهوار منتشر میکند.
* استفاده جانسون از حق وتوی خود برای جلوگیری از تصویب قانون مدنی جدید
1866 - در 27 مارس، رئیس جمهور جانسون از حق وتوی خود برای جلوگیری از تصویب قانون مدنی جدید استفاده میکند. در اول آوریل، کنگره آمریکا به حق وتوی رئیس جمهور وقعی نمیگذارد و به کلیه اشخاص متولد در ایالات متحد (به استثنای سرخ پوستان) حقوق مساوی اعطا میکند؛ رئیس جمهور اختیار تام میگیرد که برای وادار کردن مخالفان به اجرای قانون از نیروی نظامی استفاده کند. در 13 ژوئن چهاردهمین اصلاحیه قانون اساسی ایالات متحده که به سیاهان حقوق و ملیت آمریکایی میدهد برای تصویب به ایالات تسلیم میشود. در 21 ژوئیه، صدها نفر بر اثر شیوع وبا میمیرند. در 35 ژوئیه شورش نژادپرستی درنیواورلئان روی میدهد. «ورنرفون زیمنس» دینامو را برای تبدیل قوه مکانیکی به نیروی برق اختراع میکند.
«جنایت و مکافات» داستایوسکی و «در برف مانده» اثر «وی تیر» شاعر آمریکایی انتشار مییابد.
1867- در 9 فوریه، نبراسکا سی و هفتمین ایالت ایالات متحد آمریکا میشود. در 17 فوریه، نخستین کشتی از ترعه سوئز عبور میکند. در 12 مارس، آخرین واحدهای ارتش فرانسه مکزیک را ترک میگویند. در 35 مارس، ایالات متحد آمریکا سرزمین آلاسکا را به ازای مبلغ 7.200.000 دلار از روسیه تزاری میخرد. در 25 مه، در لندن، طرح قانونی استوارت میل درباره اعطای حق رأی به بانوان در پارلمان انگلی رد میشود. در 19 ژوئن، مکزیکیها امپراتور ماکزیمیلین را اعدام میکنند. در اول ژوئیه تحت الحمایکی کانادا اعلام میشود. در 27 اکتبر، گاریبالدی به رم حمله میبرد. در 25 نوامبر، کمیته کنگره تصمیم میگیرد که رئیس جمهور جانسون را به اتهام خیانت به مملکت و ارتکاب جنایات تعقیب نماید. آلفرد نوبل دینامیت را اختراع میکند. کریستوفر ل.شولز نیز نخستین ماشین تحریر عملی خود را میسازد. یوهان اشتراوس آهنگ زیبای «دانوب آبی» را میسازد. کار مارکس جلد اول اثر معروف خود «سرمایه» را منتشر میکند.
مبدأ این جنگ در اینجا، در سرزمین ما نبود. این جنگ از طرف بچههای « پدر همه» به ما تحمیل شد که آمدند و سرزمین ما را از ما گرفتند بیآنکه به ازای آن چیزی به ما بدهند، و از زمانی که در ولایت ما زندگی میکنند چه بدیها که در حق ما نکردهاند. «پدر همه» و بچههای او برای همه رنجها و بدبختیهایی که ما میکشیم درخور سرزنشند... ما آرزویی بیش نداشتیم و آن اینکه در سرزمین خود در صلح و صفا بسر ببریم و آنچه برای رفاه و بهروزی ملتمان لازم بود بکنیم، اما «پدر همه» سربازان خود را برای آزار ما فرستاده است و اینان فکری بجز کشتن ما ندارند. بعضی از ما که دهکدههای خود را رها کردند و رفتند به امید اینکه شاید در جای دیگری زندگی تازهای را از سر بگیرند و کسان دیگری از ما که به عزم شکار به شمال رفتند از این طرف مورد حمله سربازان قرار گرفتند و چون به شمال رسیدند سربازان آن طرف به ایشان حملهور شدند، حال که میخواهند برگردند سربازانی که در وسط قرار گرفتهاند راه را برایشان بستهاند و مانع از بازگشتنشان هستند. به نظر من راه بهتری هم برای حصول توافق وجود دارد: وقتی بین دو طرف دشمنی آشکار میشود صلاح هر دو در این است که بدون اسلحه با هم ملاقات و مذاکره کنند و راهی مسالمتآمیز برای حل و فصل اختلافهای خود بیایند.
سینته گالشکا (دم خال خالی) از قبیله «سوخته سیوکس»
* هزینه هر یک از جنگها بیش از یک میلیون دلار بود
در پایان تابستان و طی پاییز سال 1865، در همان اوان که سرخپوستان به نمایش نیروی جنگی خود در ولایت «پاودرریور» مشغول بودند هیئتی به نمایندگی از طرف دولت ایالات متحده در طول مسیر فوقانی رود «میسوری» در گشت و سفر بود. نمایندگان هیئت مزبور در هر دهکدهای از دهات «سیو کس»ها که در امتداد رودخانه واقع بود توقف میکردند و میکوشیدند تا با رؤسایی که دیدارشان میسر میشد گفتگو کنند. مبتکر این اقدام شخصی به نام «نیوتون ادموندز» بود که بتازگی به فرمانداری ایالت داکو تا منصوب شده بود و مقصود او از این کار عقد قراردادی با سرخپوستان بود. عضو دیگر این هیئت سوداگر بزرگ، «هنری سیبلی» بود که در سه سال پیش افراد قبیله «سانتی سیوکس» را از ایالت مینسو تا بیرون رانده بود. «ادموندز» و «سیبلی» اشیائی از قبیل پتو و لحاف و شیره قند و بیسکویت و هدایای دیگر ما بین رؤسایی که به دیدنشان میرفتند تقسیم کردند، و بدین وسیله به آسانی توانستند میزبانان خود را متقاعد سازند که قرارداد جدیدی با ایشان ببندند. همچنین رسولانی به سرزمینهای «بلک هیلز» و «پاودر ریور» فرستادند و از تمام رؤسای جنگجوی آن نواحی دعوت کردند که بیایند و قرارداد را امضا کنند، اما اینان سخت سرگرم نبرد با اشغالگران ژنرال «کانر» بودند و لذا هیچکدام جواب مثبت به این دعوت ندادند.
در بهار همان سال جنگ بین خود سفیدپوستان پایان یافت و موج کوچک مهاجران عازم به دیدار مغرب، میرفت که کم کم تبدیل به سیلابی عظیم شود.
آنچه نمایندگان هیئت مایل بودند بدست بیاورند حق عبور از سرزمین سرخ پوستان به منظور اینکه در آنجا راههای کاروانرو و جادههای شوسه و احیانا خط راهآهنی بسازند.
در اواخر پاییز، نمایندگان هیئت توانستند نه فقره قرارداد با سیوکسها منعقد سازند که از آن جمله سوخته سیوکسها، هونک پاپاها، اوگلالاها ومینهکنجوها در آن شرکت داشتند لیکن بیشتر روسای جنگجوی این قبایل در دهات اطراف میسوری پراکنده بودند و برای امضا قراردادگیرشان نیاوردند. مقامات دولتی مقیم واشنگتن از انعقاد قراردادها حسن استقبال کردند و آن را به منزله خاتمه دوران دشمنیها و نزاعها با سرخپوستان تلقی کردند. همه میگفتند: «وشوقتیم که لااقل سرخپوستان مرغزارنشین صلح طلبند! انشاالله که دیگر هرگز نیازی به دست زدن به جنگهای پرخرج، مانند لشکرکشی ژنرال «کانر» به «پاودر ریور» نخواهیم داشت.» و براستی که آن جنگها، که صرفا برای کشتن سرخپوستان براه افتاده بودند هر کدام برای ایشان به بهای یک میلیون دلار هزینه و مرگ صدها سرباز و قتل عام عده زیادی از مهاجران سفیدپوست مرزنشین و ویرانی و انهدام تعداد زیادی آبادی و اموال و اثاثه تمام شده بود.
فرماندار «ادموندز» و سایر نمایندگان هیئت، خوب میدانستند که قرار دادهای منعقد شده با سرخپوستان بیارزشند زیرا هیچیک از روسای جنگجو آنها را امضا نکرده بودند. با آنکه نمایندگان هیئت نسخههایی از آن قراردادها را برای تصویب کنگره به واشینگتن فرستاده بودند به تلاشهای خود ادامه دادند تا «سرخ میغ» و دیگر رؤسای سرخپوست سرزمین «پاودر ریور» را متقاعد سازند به اینکه برای انعقاد قراردادهای دیگری در هر نقطهای که خود بخواهند با ایشان ملاقات کنند. چون راه طبیعی و کاروانرو «بوزمن» مهمترین راه ارتباط بین دژ «لارامی» و سرزمین زرخیز «مونتانا» بود دایما به افسران پادگان دژ فشار میآوردند تا «سرخ میغ» و دیگر روسای جنگجو را تشویق کنند به اینکه در آن راه ارتباطی رفع مزاحمت کنند و هر چه زودتر به دژ مزبور بیایند.
* بازگشت سرخپوستان به دژ
سرهنگ « هنری مینادیر» که به فرماندهی هنگی از اسیران قدیم جنوبیها و جزو پادگان فعلی دژ «لارامی» منصوب شده بود خواست تا از یکی از مرزنشینان خوشنام مانند «جیم بریجر» ملقب به وحشی یا از «بک ورث» به عنوان میانجی استفاده کند اما هیچیک از آن دو نفر حاضر نشدند به سرزمین «پاودر ریور» قدم بگذارند زیرا از لشکرکشی ژنرال «کانر» به آن دیار چندان وقتی نگذشته بود و میدانستند که سرخپوستان از آن ماجرا سخت خشمگین و ناراحتند. «مینادیر» ناچار تصمیم گرفت پنج تن از سیوکسها را که بیشتر وقت خود را در اطراف دژ به کسب و تجارت میگذراندند به رسالت نزد رؤسای مزبور بفرستد. این پنج تن عبارت بودند از :«بزرگ دهان»، «بزرگ دنده»، «عقاب پا»، «گردباد» و «کلاغک». این سوداگران سرخپوست که در واقع کاسبهای بدجنسی بودند، در آن خطه مورد نفرت بودند و مردم به طعنه ایشان را با نام «ولگردان لارامی» میخواندند. هرگاه سفیدپوستی میخواست یک پوست گاو وحشی درجه اول بخرد یا سرخپوستی از ساکنان بالادست رودخانه «تانگ» میخواست آذوقه و خوار بار از عامل دژ دریافت کند «ولگردان لارامی» وسط میافتادند و به عنوان دلال معامله را جوش میدادند. بعدا نیز مقدر بود که در جنگ «سرخ میغ» نقش بسیار مهمی در امر تدارک مهمات برای سرخپوستان بازی کنند.
«بزرگ دهان» و عدهای از افراد طایفه او دو ماهی در آن حوالی به گشت و سفر پرداختند و با رؤسای مختلف قبایل درباره هدایا و پیشکشیهای زیبا و گران قدری سخن گفتند که در صورت آمدن به دژ «لارامی» و امضای معاهدههای جدید در انتظارشان بود. در 16 ژانویه 1866، رسولان به اتفاق دو طایفه فقیر از «سوخته سیوکس»ها به رهبری «بزرگ گوزن» و «چابک خرس» به دژ بازگشتند. «بزرگ گوزن» گفت که طایفه او بسیاری از اسبهای خود را در توفانی مهیب از دست داده و در حوالی رودخانه «ریپا بلیکن» نیز شکار بسیار نایاب شده است. «دم خال خالی» رئیس اصلی قبیله «سوخته سیوکس» هم به محض اینکه حال مزاجی دخترش برای سفر مساعد شود خواهد آمد و به ایشان خواهد پیوست، چه، در حال حاضر دختر او مبتلا به سیاه سرفه شده است. «بزرگ گوزن» و «چابک خرس» به خاطر دریافت لباس و پتو و خواربار برای طایفه خود بیصبرانه آماده امضای قرارداد بودند.
اما سرهنگ «مینادیر» برای دانستن بعضی نکات مهم بیتاب بود و لذا پرسید:
- ولی آخر «سرخ میغ» چه میخواهد بکند؟ در حال حاضر، «سرخ میغ» و «پیرمرد ترسان از اسب خود» و «کند دشنه» و همه آن روسایی که با سربازان ژنرال «کانر» جنگیده بودند کجا هستند؟
«بزرگ دهان» و بقیه «ولگردان لارامی» به سرهنگ اطمینان دادند که عنقریب کلیه رؤسای جنگجو نیز خواهند آمد و به ایشان پیوست، لیکن در حال حاضر که در «ماه سرما» هستند نمیتوان به ایشان فشار آورد.
هفتهها گذشت. بالاخره در آغاز ماه مارس پیکی از جانب «دم خال خالی» رسید و به سرهنگ «مینادیر» خبر داد که رئیس «سوخته سیوکس»ها بزودی برای عقد قراردادی با او خواهد آمد. در ضمن، گفت که «سبک پا» دختر «دم خال خالی» سخت بیمار است و پدرش انتظار دارد که پزشک نظامی هنگ بتواند او را معالجه کند. چند روز بعد، وقتی سرهنگ «مینادیر» خبر شنید که «سبک پا» در بین راه درگذشته است در راس یک گروهان و یک آمبولانس به پیشواز رفت تا در مراسم عزاداری «سوخته سیوکس»ها شرکت کند. روز بسیار سردی بود و باران و برف با هم میبارید. منظره «وایومینگ» که باد آن را جارو کرده بود با آن نهرهای یخ زده و آن تپههای پوشیده از برفش بسیار غم انگیز بود. نعش دختر جوان را با جوهر قطران اندود کرده و در کفنی از پوست گوزن محکم بسته بودند. سپس، این کفن خشن را با مرده درون آن به وسط دو اسب سفید سرخپوستی اصیل که از اسبهای مورد علاقه خود آن مرحوم بود آویخته بودند.
* عزاداری سرخپوستان دژ
به امر سرهنگ، جنازه «سبک پا» را در آمبولانس گذاشتند و دو اسب سفید محبوب او را نیز به عقب آمبولانس بستند و دسته عزاداری بدین گونه به راه خود تا دژ «لارامی» ادامه داد. وقتی آدمهای «دم خال خالی» وارد دژ شدند سرهنگ فورا دستور داد تا سربازان پادگان دژ، برای ادای احترام نسبت به سرخپوستان عزادار از دژ بیرون بیایند.
پس از آن، سرهنگ «مینادیر» «دم خال خالی» ضمن ادای تشکر گفت که در آن زمانها که سفیدپوستان و سرخپوستان در صلح و صفا بسر میبردند او اغلب دخترش را با خود به دژ میآورد و دخترش از اینجا بسیار خوشش میآمد، و به همین جهت اظهار تمایل کرد که اگر اجازه بدهند جنازه دخترش در گورستان پاسگاه نظامی به خاک سپرده شود. سرهنگ فورا با این تقاضا موافقت کرد، و چون چشمان «دم خال خالی» را غرق در اشک دید تعجب کرد، چون هرگز گمان نمیبرد که سرخپوست گریه کند. سرهنگ که از دیدن این منظره اندکی منقلب شده بود موضوع صحبت را تغییر داد و گفت که «پدر همه» در واشنگتن بزودی یعنی در بهار هیئت نمایندگی جدیدی برای مذاکره درباره صلح با سرخپوستان به اینجا خواهد فرستاد و لذا امیدوار است که «دم خال خالی» تا رسیدن آن هیئت در همین حوالی دژ بماند. متعاقب آن، به گفته افزود که: «مسئله امنیت و قابل عبور بودن راه طبیعی «بوزمن» جنبه فوری و حیاتی پیدا کرده است. من اطلاع یافتهام که در بهار آینده عبور و مرور بر این راه به منظور دست یافتن به معادن «آیداهو» و «مونتانا» بسیار سنگین خواهد شد.»
«دم خال خالی» در جواب گفت: «ما فکر میکنیم که از جانب شما سخت فریب خوردهایم. ما حق داریم به تاوان خسارات مادی و معنوی که بر اثر ساختمان این همه راه در سرزمین ما به ما وارد شده است و نیز از بابت اتلاف و کشتار بیجهت گاوان وحشی و شکارهای دیگری که منبع غذایی ما هستند از شما جبران بخواهیم. من در حال حاضر بسیار غصه دارم و در خود این آمادگی را نمیبینم که درباره مسایل جدی با شما گفتگو کنم. من مایلم صبر کنم تا مشاورانی را که «پدر همه» خواهد فرستاد، ببینم.»
فردای آن روز، سرهنگ «مینادیر» مراسم تشییع جنازه جالبی برای سبکپا ترتیب داد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/ی
شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است
http://fna.ir/
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد
شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد