اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ

جنگ دوست داشتنی/

من با شناسنامه خواهرم جبهه رفتم

خبرگزاری فارس: اولین مرتبه که می‌خواستم به جبهه بروم، سپاه هیچ جوری موافقت نمی‌کرد. چون 14 سال بیشتر نداشتم. فکری به سرم زد. خواهری دارم به نام "ماشاءالله" که آن موقع 17 ساله بود. شناسنامه او را بردم و بعد از چند ماه موفق شدم بروم منطقه.

من با شناسنامه خواهرم جبهه رفتم
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، یکی از بخش‌های قابل توجه و جذاب دفاع مقدس خاطرات رزمندگان از روزهای حماسه و ایثار است؛ خاطراتی تلخ و شیرین که روایتگر لحظه‌های به یادماندنی زندگی به سبک دفاع مقدس است. خبرگزاری فارس، در سی‌و یکمین سالروز گرامیداشت دفاع مقدس قسمت‌هایی از این خاطرات ناب و خواندنی را که در کتاب ارزشمند «فرهنگ جبهه» بخش مشاهدات جمع‌آوری شده است، در اختیار مخاطبان خود قرار می‌دهد.

-------------------------------------------------------
من با شناسنامه خواهرم به جبهه رفتم
--------------------------------------------------------

اولین مرتبه که می‌خواستم به جبهه بروم، سپاه هیچ جوری موافقت نمی‌کرد. چون 14 سال بیشتر نداشتم. فکری به سرم زد. خواهری دارم به نام "ماشاءالله" که آن موقع 17 ساله بود. شناسنامه او را بردم و بعد از چند ماه موفق شدم بروم منطقه. البته بعدا در تحقیقات سپاه قضیه لو رفت.
راوی: «امیر رحمانی»
از گردان تخریب تیپ 21 امام رضا (ع)

---------------------------------
داخل دیگ غذا شدیم
---------------------------------

روی مخالفتی که خانواده با جبهه رفتنم داشتند، روز اعزام همه فامیل جمع شده بودند جلو پایگاه بسیج تا جلویم را بگیرند. یکی از بچه‌ها هم عین وضع مرا داشت. با برادران سپاهی که می‌خواستند برای آوردن غذا از بسیج خارج بشوند هماهنگ کردیم. آقایی کردند و ما دو نفر را در دیگ بزرگی جا دادند. به این وسیله از بسیج آمدیم بیرون.

در خارج شهر، طبق نقشه قبلی، منتظر اتوبوس‌های اعزامی شدیم. در "مشهد" به محض اینکه پایم را از اتوبوس گذاشتم پایین، بوسیله پدرم و داییم دستگیر و با ماشین آنها برگردانده شدم به شهرستان. خیالشان راحت شده بود که دیگر نمی‌روم یا نمی‌توانم به بچه‌ها برسم. من هم از فرصت استفاده و کج کردم طرف "تهران". آمدم راه‌آهن و صبر کردم تا نیروها رسیدند و به آنها ملحق شدم.
راوی: «سلیمان حکمتی‌فر»
گردان ثارالله لشکر 5 نصر

--------------------------------
من امروز به دنیا آمدم
--------------------------------

روز قبل از اعزام برای تکمیل پرونده رفته بودم بسیج. از بس دستپاچه بودم و ذوق زده، در محل تاریخ تولدم، تاریخ روز را نوشتم. مسئول پرسنلی یک نگاه به نوشته کرد و یک نگاه به من و خندید. رو کرد به دوستانش و گفت: "برادرمان تازه یک روزش است. آن وقت می‌‌خواهد برود جبهه. حالا می‌گویید چکار کنیم؟ کلی شرمنده شدم و رنگ و رویم سرخ شد؛ به سرعت آمدم بیرون.
راوی: «احمد محمدنیا»
تیپ 21 امام رضا (ع)
انتهای پیام/
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول