"مرحمت 13 ساله و سهام 12 ساله" معلمان نخستین درس مدارس
خبرگزاری فارس: امسال نیز دو دانشآموز شهید در کسوت آموزگاران ایثار در کلاسهای درس دانشآموزان حضور داشتند و نخستین درس مدارس را آموزش دادند؛ درسی عشق، ایثار و استقامت.
به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبری فارس «توانا»، بالاخره تابستان هم تمام شد و بهار دانش یکی، دو روز دیرتر از همیشه، از راه رسید و امروز در سومین روز مهر ماه، درهای مدارس کشور بر روی دانشآموزان گشوده شد.
سالهاست که نخستین زنگ مدرسه در ابتدای هر سال تحصیلی جدید، جشن گرفته میشود و در این جشن دانشآموزان با خویشتن عهد میبندند که فرصت کسب دانش را غنیمت شمارند و بر کوله بار علمشان بیفزایند.
یادآوری استقامت، ایثار و دلاورمردیهای رزمندگان ایران اسلامی در هشت سال دفاع مقدس هیچگاه در جشن بازگشایی مدارس ایران به دفترچه خاطرات سپرده نشده است و نخستین درس مدارس، سخن از ایثارگری بوده و شهادت.
آموزش و پرورش نیز به عنوان زیربناییترین وزارتخانه کشور به نام 36 هزار دانشآموز شهید و 4 هزار معلم شهید در کارنامه تربیتی و آموزشی خود میبالد؛ نامهایی که چون ستارگان درخشان بر آسمان دانش نورافشانی میکنند. پس مگر میتوان در نخستین روز از سال تحصیلی، همکلاسیهای آسمانی را از یاد برد و ایثارگری و استقامت آنان را الگو قرار نداد؟
امسال نیز دو دانشآموز شهید در کسوت آموزگاران ایثار در کلاسهای درس دانشآموزان حضور داشتند و نخستین درس مدارس را آموزش دادند؛ درسی عشق، ایثار و استقامت.
در سال تحصیلی 91ـ1390 " زنگ مدارس در مدارس پسرانه به نام شهید "مرحمت بالازاده" و در مدارس دخترانه با نام شهیده "سهام خیام" نواخته شد.
• نوجوانی که حکم جهادش را از دستان رهبر گرفت
شهید "بالازاده" فقط 13 سال داشت، نوجوانی از اردبیل؛ به پدر و مادرش گفته بود کار مهمی پیش آمده که باید به تهران برود، اما نگفته بود، چه کاری؟
وقتی با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت، بیدرنگ راهی تهران شد؛ شنیده بود باید به خیابان پاستور برود و رفت. هر طور بود وارد ساختمان ریاست جمهوری شد؛ میگفت باید حتماً رئیس جمهور را ببیند؛ کار آسانی نبود؛ با پا در میانی این و آن بیرون ساختمان ریاست جمهوری منتظر ماند؛ آن روزها «آقا»، رئیس جمهور بود، حضرت آیتالله العظمی خامنهای.
وقتی آقا برای رفتن به مراسمی از ساختمان بیرون آمدند، مرحمت بالازاده خودش را به ایشان رساند، تلاش محافظان نتیجهای نداشت، چون آقا به اشاره اجازه داده بودند تا این نوجوان را ملاقات کنند؛ مرحمت 13 ساله با لهجه شیرین آذری و شاید هم به زبان آذری گفت «آقا! یک خواهش داشتم».
آقا با مهربانی حالش را پرسیدند و نامش را و بعد گفتند «خب، چه خواهشی پسرم؟» مرحمت که هیجانزده بود، نفس عمیقی کشید و گفت «آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور دهید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!» آقا پرسیدند «چرا فرزندم؟ و مرحمت که حالا دیگر بغضش ترکیده بود و هقهق گریه امانش نمیداد با کلماتی بریده بریده گفت «آقا! حضرت قاسم (ع) هم مثل من 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه میدان داد، اما فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم، میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم».
مرحمت 13 ساله به اردبیل بازگشت، اما برخلاف دیروز که از اردبیل به تهران میآمد، دلگرفته و غمزده نبود؛ از خوشحالی در پوست نمیگنجید، دلش برای اینکه زودتر برسد، پر میکشید. کاش اتوبوس هم پر داشت. مرحمت بالازاده با نشان دادن مجوز آقا، وارد تیپ عاشورا شد.
شجاعت و درایت را با هم داشت و همه در حیرت که این همه در یک نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است؛ بر و بچههای تیپ عاشورا چهره مهربان و جدی مرحمت را از یاد نمیبرند؛ بیشتر اوقات کنار فرماندهاش شهید «مهدی باکری» دیده میشد.
«مرحمت بالازاده» روز 21 اسفند 1363 در عملیات «بدر» در جزیره مجنون شهید شد؛ در عملیاتی شهید «مهدی باکری» هم در به آسمان پرگشود.
• سهام خیام؛ نوجوان شهیدی که آخرین تکلیف شباش عشق به میهن بود
شهیده «سهام خیام» 25 بهمن ماه 1347 در بخش ساحلی شهر هویزه دیده به جهان گشود، خانوادهاش میگویند سهام خیام، او در کودکی بسیار پرجنب و جوش بوده است. شیرین، خواهر کوچک سهام، در این باره میگوید «سهام دختر شاد و بسیار کنجکاوی بود، در همسایگی ما پزشکی زندگی میکرد که سهام برخی اوقات پیش او میرفت. روزی آن پزشک آمد و گفت امروز سهام در مطب آن قدر مرا اذیت کرد که مجبور شدم با طناب دست و پای او را ببندم».
رژیم اشغالگر صدام در همان روزهای آغازین جنگ از مرزهای دشت آزادگان گذشت و روز ششم مهرماه 1359 هویزه را به اشغال کامل خود درآورد، نیروهای بعثی عراق به غارت اموال دولت و مردم پرداخته و از آزار و اذیت مردم شهر ابایی نداشتند.
سهام به شدت از این وضع ناراحت و عصبانی بود و مدام به عراقیها ناسزا میگفت؛ یکبار نزدیک بود شهید شود که اهالی هویزه او را فراری دادند تا اینکه روز هشتم مهرماه 1359، مردم هویزه که دو روز بود شاهد اشغال شهرشان توسط نظامیان عراقی و ارتش متجاوز صدام بودند، طاقتشان طاق شد و دست به قیامی سراسری زدند.
کنار رودخانه زنان و دختران هویزهای به پرتاب سنگ به سربازان دشمن پرداختند تا اینکه سربازان دشمن به طرف آنها تیراندازی کردند؛ سهام خیام هم یکی از میان مردمی بود که به سوی دشمن سنگ پرتاب میکرد و با صدای بلند به سربازان دشمن میگفت «مرگ بر صدام، بروید گم شوید».
وقتی نیروهای مسلح صدام از سنگهایی که با دستان کوچک سهام و دختران هویزه ترسیدند، لوله اسلحهها را به سوی آنها نشانه رفتند و آتش گشودند؛ و «سهام» 12 ساله همچون شکوفهای پرپر شده در بر لب شط بر زمین افتاد؛ تیر مستقیم به پیشانی سهام خورد و از بینی تا کاسه سر او را متلاشی کرد.
پیکر مطهر این شهیده آماده غسل و کفن شد؛ به دلیل متلاشی شدن مغز سهام، سرش پر از خون تازه بود و نمیتوانستند خون سر سهام را متوقف کنند؛ به ناچار سرش را در یک کیسه نایلونی قرار دادند و او را آماده خاکسپاری کردند.
انتهای پیام/
شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است
http://fna.ir/
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد
شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد