خبرگزاری فارس: محمد ابن عبدالوهاب بر اثر فشارهای عالمان و استادان خود، سرزمین پدریاش را ترک و به بصره مسافرت کرد. برخی از علمای اهل سنت با ارسال نامهای، مردم بصره را از اندیشههای انحرافی ابن عبدالوهاب آگاه ساختند و مردم را از همراهی با وی برحذر داشتند.
نگاهی کوتاه به زندگی ابن عبدالوهاب
محمد بن عبدالوهاب یکی از عالمان حنبلی قرن دوازدهم است که مسلک وهابیت را پایهگذاری کرد و نسبتش به وهیب تمیمی میرسد. وهابیت از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است و پیش از او مسلکی به نام وهابیت وجود نداشت.
او در سال 1115 ه . ق در شهر عُيَینَه واقع در صحرای نجد عربستان چشم به جهان گشود1 و در سال 1206 ه . ق دیده از جهان فرو بست.2
پدرش، عبدالوهاب از عالمان حنبلی و مورد احترام مردم و قاضی شهر عیینه بود. محمد در آغاز، از محضر جمعی از عالمان مکه و مدینه بهره برد، ولی در همان زمان، مطالبی بر زبان او جاری میشد که استادان و علمای صالح نسبت به آینده او بدبین بودند. آنان پیشبینی میکردند که این شخص گمراه، در آینده مردم را نیز به گمراهی خواهد کشید. وی در جوانی به مطالعه زندگینامه کسانی که مدعی نبوت شده بودند، مانند مسیلمه کذاب، سجاج، اسود عَنسی و طلیحه اسدی علاقه خاصی داشت.3 این مطالب نشانگر آن است که او از همان آغاز، دنبال شهرت و مقام بوده است. به همین دلیل، پدرش از او راضی نبود و پیوسته او را سرزنش میکرد و مردم را از اطاعت او برحذر میداشت. حتی برادرش، سلیمان بن عبدالوهاب از مخالفان سرسخت وی بود و سخنان او را باطل میدانست. سلیمان در رد اندیشه برادرش کتابی نوشت که اولین کتاب در ردّ وهابیت است.4
ارتباط محمد ابن عبدالوهاب با استعمارگران
محمد ابن عبدالوهاب بر اثر فشارهای عالمان و استادان خود، سرزمین پدریاش را ترک و به بصره مسافرت کرد. برخی از علمای اهل سنت با ارسال نامهای، مردم بصره را از اندیشههای انحرافی ابن عبدالوهاب آگاه ساختند و مردم را از همراهی با وی برحذر داشتند.
در آن روزها، استعمارگران انگلیس در مناطق اسلامی در پی یافتن راههایی برای از میان بردن اتحاد امت اسلامی بودند. برابر دستور حکومت بریتانیا، جاسوسان وظیفه داشتند در کشورهای اسلامی برای ایجاد مذاهب ساختگی، به نوع اختلافهای میان مسلمانان پی ببرند و به آنها دامن بزنند.
مستر همفر5 از اعضای سازمان جاسوسی بریتانیا، در خاطرات خود مینویسد:
وزارت مستعمرات بریتانیا در سال 1700 میلادی، برای تحقیق کافی به منظور به دست آوردن راههای منحرف ساختن ملّت اسلام و تقویت این راهها برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و گسترش تسلط به کشورهای اسلامی، ما را با یک اکیپ ده نفره به سوی مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه (ترکیه)، اعزام کردند و از طرف این وزارتخانه، امکانات کافی مانند: پول، اطلاعات لازم و نقشههای طرح شده در اختیار ما گذاشتند و حتی نامهای سلاطین و حکام، علما و رؤسای قبایل را کاملاً به ما آموختند.
من گفتار سکرتر6 دبیر کل را در آخرین لحظه خداحافظی فراموش نمیکنمکه گفت: آینده کشور ما در گرو پیروزی شماست؛ هر چه نیرو دارید، در راه پیروزی خودتان به کار گیرید.7
وقتی عازم عراق و شهر بصره بودم، دبیر کل به من سفارش کرد عمده هدف تو در این سفر آن است که به نوع اختلافات و نزاعها در میان مسلمانان پی ببری و نقطههای انفجار این نزاعها را به دست بیاوری و اطلاعات دقیق و کافی در اینباره به وزارت مستعمرات برسانی و هر جا هم توانستی اختلافی به راه اندازی، عالیترین خدمت را به انگلستان کردهای.8
بر این اساس، مستر همفر برای گسترش اختلاف میان گروههای مسلمانان، در به در، دنبال شخصی مناسب برای اجرای اهداف خود بود که سرانجام در بصره با محمد بن عبدالوهاب آشنا شد. او آرام آرام، برنامه دوستی تنگاتنگی با محمد را پیریزی کرد. آن دو بعضی وقتها، با هم برای تفریح به خارج بصره میرفتند و ساعتهای طولانی را در کنار هم میگذراندند. پس از مدتی، رابطه دوستی میان محمدبن عبدالوهاب و جاسوس انگلیسی گسترش یافت تا جایی که همیشه با هم غذا میخوردند و در یک اتاق استیجاری که اجاره بهای آن را همفر میپرداخت، زندگی میکردند. چون محمد بن عبدالوهاب شغلی نداشت، همفر تمام لوازم مورد نیاز او، مانند غذا و لباس و غیره را فراهم میکرد. در نتیجه، محمد به تدریج، بنده و مطیع این جاسوس بریتانیایی شد و در تمام مسائل با او توافق داشت و در هیچ امری با او مخالفت نمیکرد.
همفر درباره چگونگی آشنایی خود با پسر عبدالوهاب مینویسد:
بعد از رسیدن به بصره، مدتی در مسجدی اقامت گزیدم و سپس دنبال مکان مناسب و کار بودم. با نجاری قرار گذاشتم که در دکان او کار کنم. نجار، مرد مهربان و شریفی بود و با من مانند فرزند خود رفتار میکرد. اسمش عبدالرضا، شیعه و ایرانی و از اهل خراسان بود که در بصره مقیم شده بود.
من از فرصت استفاده کردم و نزد او زبان فارسی را آموختم. شیعیان و ایرانیهای مقیم بصره هر روز، هنگام عصر، در دکان او اجتماع میکردند و درباره امور اقتصادی و سیاسی سخن میگفتند.
در بین جمعیتی که در این دکان رفت و آمد میکردند، جوانی را در لباس طلاب علوم دینی دیدم که لغات سهگانه (عربی، ترکی و فارسی) را به خوبی میدانست. اسمش محمد بن عبدالوهاب بود؛ جوانی بلندپرواز و عصبانی که با حکومت عثمانی سخت مخالف بود. جهت دوستی او با صاحب دکان (عبدالرضا) این بود که هر دو نسبت به دولت عثمانی بدبین بودند. وی جوانی آزادیخواه بود و هیچگونه تعصبی در سنیگری و شیعهگری نداشت. به مذاهب چهارگانه هم چندان پایبند نبود. میگفت این مذاهب را خدا نازل نکرده است.
خلاصه پس از مدتی آشنایی با او و مراوده، بدین نتیجه رسیدم که محمد بن عبدالوهاب، فرد شایستهای برای اجرای مقاصد بریتانیا در منطقه میتواند باشد. او حس بیباکی و بلندپروازی، جاهطلبی، غرور و دشمنی با علما و مراجع اسلام و رأی مستقلی از نظر فهم از قرآن و حدیث داشت و به هیچیک از رهبران مذاهب حتی نسبت به خلفای چهارگانه هم اعتقاد و اعتنایی نداشت.
این موارد از بزرگترین نقطه ضعفهای او بود که میتوانست مورد استفاده ما قرار بگیرد و این امکان را به وجود میآورد که از طریق او مأموریت خود را در اجتماع مسلمانان عملی کنیم.
بدین ترتیب، هر چه میتوانستم رابطهام را با پسر عبدالوهاب محکم کردم و همواره به او تلقین میکردم که اگر تو در زمان پیامبر بودی، آن حضرت حتماً تو را جانشین خود قرار میداد! همواره به او گوشزد میکردم که آرزومندیم خداوند به دست تو اسلام را تجدید کند و تو تنها نجاتبخشی هستی که میتوانی اسلام را از این سقوط و انحطاط خلاص کنی.
روزی درباره متعه از او پرسیدم. گفت: عمر آن را حرام کرده است! در جواب گفتم: آیه 24 سوره نسا بر جواز آن دلالت دارد و خود عمر نیز میگوید در زمان رسول حلال بود، من حرام کردم! تو قرآن و سنت رسول را کنار میگذاری و به حرف دیگران گوش میدهی و از او پیروی میکنی؟ محمد ساکت شد.
به دنبال این بحث، موضوع ازدواج موقت را به او پیشنهاد کردم؛ چون وی دارای همسر نبود، پیشنهاد ما را قبول کرد. من بیدرنگ، خودم را به یکی از زنهای مسیحی که در بصره بود و از طرف وزارت مستعمرات بریتانیا برای فاسد کردن جوانان مسلمان استخدام شده بود، رساندم. اصل جریان را به او گفتم و او را صفیه نامگذاری کردم. این زن را به شیخ معرفی کردم. پسر عبدالوهاب با او ازدواج موقت کرد و به من سفارش کرد که هیچکس از این برنامه اطلاع نداشته باشد.
البته من صفیه را کاملاً توجیه کرده و دستورهای لازم را به او داده بودم. او از داخل و من از خارج در توجیه و تشویق محمد بن عبدالوهاب مشغول بودیم. بعد از مدتی از محمد بن عبدالوهاب جدا شدم و به دنبال مأموریت دیگری در کربلا، نجف و حله رفتم و به ابن عبدالوهاب نیز سفارش کردم برای مدتی به ایران برود.
با پایان یافتن مأموریتم در این شهرها و عراق که سه سال به طول کشید، به انگلستان برگشتم. با وزیر مستعمره صحبت کردم. مدتی بود از سرنوشت محمدبن عبدالوهاب اطلاعی نداشتم. در پیش وزیر اظهار نگرانی کردم. وزیر گفت مطمئن باش او هماکنون در همان مسیری است که تو جلوی پای او گذاردهای.
کارمندان ما در اصفهان با او برخورد کردهاند و به وزارتخانه گزارش دادهاند که او به روش خود استوار است. بعدها وقتی که با شیخ دیدار کردم، به من گفت شخصی بهنام عبدالکریم از رفقای شما و زنی بهنام آسیه که به عنوان زن موقت من بود، در اصفهان و شیراز پیوسته همراه من بودند. (عبدالکریم اسم مستعار یکی از مسیحیان جلفا و از کارمندان وزارت مستعمره بود و آسیه، زن یهودی نیز در شیراز از مستخدمان وزارتخانه بود). خلاصه تسلط ما چهار نفر بر محمد بن عبدالوهاب او را به طور کامل برای اجرای هدف اصلی وزارتخانه پخته بود.9
در سال 1143 ه .ق پس از بازگشت محمد بن عبدالوهاب به نجد، بر اساس یک موافقتنامه سرّی بین انگلیس و محمد بن عبدالوهاب، اجرای عملی دعوت جدید آغاز میشود. وظایفی را که شیخ محمد کم کم و با پشتگرمی نظامی و مالی استعمار باید انجام میداد، به وی ابلاغ شد. این وظایف عبارت بودند از:
1. تکفیر تمام مسلمانان و حلال کردن قتل آنان و غارت اموالشان و هتکناموس و فروختن آنان در بازار بردهفروشان و برده ساختن مردانشان و کنیز گرفتن زنانشان.
2. نابود کردن «کعبه» به نام اینکه جزو آثار بتپرستی است و مانع شدن مردم از حج و تحریک عشایر و قبایل به غارت قافلههای حجاج و کشتن آنان.
3. کوشش برای ایجاد روح نافرمانی نسبت به خلیفه عثمانی؛ تحریک مردم برای جنگیدن با او و تجهیز لشکرهایی برای این منظور؛ مبارزه با شریفهای حجاز با تمام وسایل ممکن و کاستن از نفوذ آنان.
4. ویران ساختن قبهها و ضریحها و اماکن مقدسه و مورد احترام مسلمانان در مکه و مدینه و دیگر سرزمینهای اسلامی به نام مبارزه با آثار بتپرستی و شرک و اهانت کردن به شخصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خلفای او و بزرگان اسلام.
5. ایجاد هرج و مرج و آشوب و ترور در شهرهای اسلامی به هر اندازه که بتواند.
6. انتشار قرآنی که کم و زیادهایی ـ بر اساس احادیثی که در مورد تحریف قرآن رسیده است ـ در آن عملی شده باشد.
در طول این مدت، همفر به عنوان برده و غلام شیخ محمد، سایه به سایه او را تعقیب میکرد و پیوسته او را در اجرای اهداف خود، دلگرمی و امید میبخشید. همفر و محمّد بن عبدالوهاب دو سال تمام در نجد، به تهیه مقدمات برای خروج شیخ و اعلام دعوت جدید مشغول بودند. سرانجام در اواسط سال 1143 ه . ق، شیخ محمد تصمیم قطعی برای خروج گرفت.
وزارت مستعمرات پس از چند سال فعالیت، به منظور پشتیبانی سیاسی و نظامی از دعوت شیخ، یکی از گماشتگان خود به نام محمد بن سعود را به همکاری با محمد بن عبدالوهاب ملزم ساخت. بدین ترتیب، با کمک انگلیس، هر دو محمد بر اساس نقشه طراحی شده از سوی بریتانیا به حرکت خود ادامه دادند.10
چگونگی شکلگیری فرقه وهابیت
با توجه به حمایتهای استکبار و درگذشت پدر محمد بن عبدالوهاب در سال 1153 ه . ق، وی زمینه را برای اظهار عقاید خود فراهم دید. البته او در اولین قدم با برخورد شدید عمومی مردم حریمله روبهرو شد که حتی نزدیک بود خونش را بریزند. ناچار از آنجا به زادگاه خود، عیینه بازگشت. پس از ورود به عیینه، سخنان خود را به امیر آنجا ـ عثمان بن احمد بن معمر ـ عرضه کرد. امیر دعوت او را پذیرفت و با هم پیمان بستند که هر یک از آن دو، بازو و یار و یاور دیگری باشند. بدین ترتیب، امیر اجازه داد که او عقاید خود را بیپرده مطرح کند. برای اینکه پیوند محمد بن عبدالوهاب با امیر استوارتر گردد، وی با خواهر امیر ازدواج کرد. بدینگونه، پیمانی مستحکم میان شیخ و امیر بسته شد.
در آن عصر، اطراف شهر عیینه پر از مساجد و زیارتگاههایی از صحابه و اولیا بود. از جمله، قبر زید بن خطاب ـ برادر عمر ـ مورد احترام مردم آن دیار بود. محمد بن عبدالوهاب با عدهای از سربازان عثمان بن معمر به این زیارتگاهها حمله بردند و آنجا را با خاک یکسان کردند. نویسنده تاریخ نجد میگوید: محمد بن عبدالوهاب با دست خویش، قبر زید بن خطاب را با خاک یکسان کرد. این کار، واکنشهایی در منطقه ایجاد کرد و باعث شد مردم علیه شیخ قیام کنند و گفتههای او را مردود بشمارند.
آنان نامهای به علمای احساء و بصره و حرمین نوشتند و از شیخ شکایت کردند. علما به امیر عثمان بن معمر، نامه نوشتند و او را به کشتن شیخ امر کردند. امیر عیینه به ناچار شیخ را از این شهر بیرون کرد. شیخ، منطقه درعیه، زادگاه مسیلمه کذاب برگزید و در سال 1160 ه . ق، به آنجا منتقل شد.
شیخ پس از ورود به درعیه با امیر این منطقه (محمد بن سعود، نیای خاندان سعودی) تماس گرفت و همان پیمانی را که با امیر عیینه بسته بود، با محمد بن سعود بست. ابن سعود از پیمان خود با شیخ خوشحال بود، ولی دو شرط را با شیخ مطرح کرد: اول اینکه اگر ما، تو را یاری کردیم و کشورها را گشودیم، میترسیم ما را ترک کنی و در نقطه دیگری سکنا گزینی! دوم اینکه ما در شهر درعیه قانونی داریم و آن اینکه در فصل رسیدن میوهها از مردم مالیات میگیریم. میترسیم تو مالیات را تحریم کنی!
شیخ در پاسخ ابن سعود گفت: من هرگز تو را با دیگری عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتی که نصیب ما میکند، غنایمی قرار خواهد داد که تو را از این مالیات ناچیز بینیاز سازد.11
امیر درعیه، برای تحکیم روابط میان دو خانواده، دختر شیخ را به ازدواج فرزند خود، عبدالعزیز درآورد و از این طریق پیوند خانوادگی میان آن دو برقرار شد و تا کنون نیز این رابطه در شعاع گستردهای محفوظ مانده است.12
پس از این پیمان، محمد بن عبدالوهاب به رؤسای قبایل و تمام مردم نجد نامه نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فراخواند. برخی پیروی کردند و گروهی نیز اعتنایی نکردند. سپس شیخ با عنوان جهاد علیه کفر و شرک و بدعتگذاران به کمک ابن سعود، لشکری تشکیل داد و علیه مسلمانان قیام کرد و با حمله به شهرها و روستاهای مسلماننشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آنها را به عنوان غنایم جنگی غارت کرد.13
بدین ترتیب، فرقه وهابیت به وجود آمد، ولی ناگفته پیداست که جنگها و نبردهای آنان علیه کسانی بود که همگی گوینده «لا اللّه الاّ الله، محمد رسول اللّه» بودند و پیوسته خدا را عبادت میکردند و فرایض الهی را به جا میآوردند.
اجمالی از عقاید وهابیت
وهابیها در پیروی از ابن تیمیه و با استدلال به ظاهر بعضی از آیات و روایات، اعضا و جوارح برای باریتعالی اثبات میکنند. آلوسی (از طرفداران سرسخت وهابیت) میگوید:
وهابیها میگویند: روز قیامت، خدا به صحرای محشر میآید؛ زیرا خود او فرموده است: «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا» (فجر: 22) و خداوند به هر یک از آفریدههایش هر طور که بخواهد نزدیک میشود. همچنان که خود او فرموده است: «... نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» (ق: 16). آنان، به موجب آیه «... بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتَانِ ...» (مائده: 64) دو دست و از ظاهر آیه «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا» (هود: 37) دو چشم و از آیه «... فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ...» (بقره: 115) صورت و چهره برای خدا اثبات میکنند.14
ابن عبدالوهاب در کتاب التوحید، برای اثبات انگشتان برای خدا روایتی را از ابن مسعود نقل میکند:
دانشمندی یهودی به حضور پیامبر عرض کرد: ای محمد! ما (در کتابهای خویش) دریافتیم که (روز قیامت) خداوند تمام آسمانها را بر یک انگشت، زمینها را بر یک انگشت و درختها را بر یک انگشت، آب را بر یک انگشت، خاک را بر یک انگشت و دیگر آفریدهها را بر یک انگشت قرار داده و میفرماید: «تنها من پادشاهم». پیامبر (ضمن تصدیق این گفته) خندید؛ به گونهای که دندان مبارکشان نمایان گشت. سپس این آیه مبارکه را تلاوت فرمود: «ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ اْلأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِیامَةِ ...» (زمر: 67)؛ و خدا را آنچنان که باید به بزرگی نشناختهاند و حال آنکه روز قیامت زمین یکسره در قبضه (قدرت) اوست.15
وی پس از نقل روایتهای متعدد در جهت اثبات اعضا و جهت برای خداوند، از مجموع آن نتیجه میگیرد که:
رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتههای دانشمند یهودی را با تبسم تأیید کرد و این حدیث بر اثبات دست برای خداوند صراحت دارد.16
برخی اعمالی که از نظر مسلمانان بیاشکال و حتی مستحب و ثواب است، به نظر وهابیها، شرک و موجب خروج از دین است، مانند:
1. هر گونه نذر کردن برای غیرخدا و پناه بردن و استغاثه به غیرخدا و خواندن غیرخدا، شرک است.17
2. دورترین امور به شرع آن است که کسی حاجت خود را از میت طلب کند چنانکه بیشتر مردم چنین هستند. این عمل از نوع عبادت بتهاست که مشرکان انجام میدهند.
اینکه کسی خداوند را به واسطه میت بخواند (یعنی میت را واسطه قرار دهد و حاجت خود را از خداوند طلب کند)، این عمل به اجماع علمای (وهابی)، بدعت است.18
3. توسل به میت و طلب حاجت از او همان چیزی است که بتپرستان در زمان جاهلیت انجام میدادند.19
4. کسی که (به خاطر وضع شغلی، کسب و کار خویش، مانند: صناعت، صیادی و...) نمازش را تا غروب آفتاب تأخیر بیاندازد، قتل چنین کسی به اجماع علما، واجب است.20
5. به اجماع علما، استلام (دست مالیدن) قبور انبیا و غیر اینها (یعنی اولیا و ائمه معصومین (ع)) و مسح (تبرک) آن و نماز خواندن و دعا کردن نزد این قبور جایز نیست؛ زیرا این عمل باعث شرک و عبادت بتهاست!21
6. مسافرت برای زیارت مزار انبیا و صالحان، بدعت است. هیچیک از صحابه و تابعین این عمل را انجام نمیدادند و رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره زیارت قبور انبیا و صالحان هیچگونه امری نفرموده است و هیچیک از ائمه مسلمین، زیارت قبور انبیا را مستحب نمیدانند. پس هر کس به این امر اعتقاد داشته باشد و به زیارت قبور انبیا و صالحان برود، مخالف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل کرده است.22
7. نماز خواندن در مساجدی که بر قبور انبیا و صالحان بنا شده است، جایز نیست و بنای مسجد بر قبور حرام است.23
بدین ترتیب، بهطور کلی اصول فکری و اعتقادی وهابیت را در پنج محور زیر میتوان خلاصه کرد:
1. اعتقاد به جسمانیت و رؤیت حسی خداوند و اثبات جهت برای ذات حقتعالی؛
2. وسعت دادن به دایره کفر و شرک؛
3. عادی جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیا و کاستن از جایگاه و مقام آن بزرگواران؛
4. انکار فضایل مسلّم اهل بیت عصمت و طهارت (ع)؛
5. تکفیر مسلمانان.
محمدبن عبدالوهاب در رساله کشف الشبهات بارها مسلمانان را مشرک، کافر، بتپرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، دشمنان خدا، اهل باطل، نادان و شیاطین خوانده است. وی تصریح میکند که مشرکان زمان ما (مسلمانان) غلیظتر از مشرکان و بتپرستان گذشتهاند؛ چون مشرکان گذشته در حال رفاه، شرک میورزیدند و هنگام گرفتاری اخلاص میورزیدند، ولی مشرکان زمان ما در هر دو حالت به خدا شرک میورزند.24
مهمترین تکیه کلام وهابیها چهار چیز است: کفر؛ شرک؛ کذب؛ بدعت. اگر کسی تنها واژههای کفر و شرک آنها را جمعآوری کند، کتابی از واژه کفر و شرک را جمعآوری میکند. هرجا مسلمانان در پاسخ آنها به روایتی، استدلالشان را محکوم کردند، پاسخی که بیشتر از هر استدلالی به آن تکیه کردهاند، بیان عبارت «کذب است، کذب» بوده است. آنان هر روایتی را که با عقیده آنها مطابقت نداشته باشد، تکذیب میکنند.
کوتاه سخن اینکه وهابیها به دنبال این عقاید افراطی بیمحتوا و خشک، به تلویح یا تصریح، خود و پیروانشان را موحد و مسلمان میشمرند و دیگر گروههای مسلمان را مشرک و کافر قلمداد میکنند. ازاینرو، کشتار آنها را جایز و اموالشان را نیز حلال میشمارند.
اختلافنظرهای وهابیت و اهل سنت
1. از نظر وهابیها هر گاه کسی شهادتین را بر زبان جاری کند، ولی بدان عمل نکند، ارزشی ندارد و چنین کسی کافر و مشرک است و خون و مال او حلال است. در مقابل، مسلمانان همگی معتقدند که هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند، مال و خونش محفوظ و محترم است.25
2. وهابیان به اصل اجتهاد آزاد معتقد هستند و تقلید از مذاهب چهارگانه را لازم نمیدانند، بلکه بر خلاف آن مذاهب اجتهاد میکنند.
محمد بن اسماعیل صنعانی معاصر ابن عبدالوهاب و یکی از بنیانگذاران مذهب وهابیت در کتاب تطهیر الاعتقاد مینویسد:
فقهای مذاهب اربعة، اجتهاد برخلاف آن مذاهب را جایز نمیشمارند، ولی این سخنی است نادرست که جز شخص جاهل و نادان لب به آن نمیگشاید.26
همچنین محمد بن عبداللطیف، یکی از نوادگان محمدبن عبدالوهاب در اواخر رساله پنجم از رسائل «الهدیة السنيّة» مینویسد:
مذهب ما، مذهب احمدبن حنبل است و ما مدعی اجتهاد و طرفدار آن نیستیم، ولی اگر سنت و حدیث صحیحی از پیامبر بر ما معلوم گردد، بدان عمل میکنیم و سخن هیچکس را بر آن مقدم نمیداریم.27
بنابراین، وهابیان بر خلاف مذاهب چهارگانه (حنفی، حنبلی، مالکی و شافعی) قائل به انفتاح باب اجتهادند و حرف فقهای مذاهب چهارگانه را که میگویند اجتهاد بعد از چهار مذهب جایز نیست، باطل میشمارند.
3. وهابیها با استدلال به ظاهر برخی آیات و روایات، جسم و جهت برای خداوند اثبات کرده و به رؤیت حسی خداوند قائلند.4 در مقابل علمای اهل سنت، اعتقاد به تجسم خدا و رؤیت حسی خداوند را جایز نمیدانند.28
4. محمد بن عبدالوهاب معتقد بود که تمام اعمال مسلمانان به حد شرک رسیده است و ازاینرو، وی مسلمانان سنی و شیعهای را که دیدگاههای او را قبول نداشتند، تکفیر میکرد؛ در صورتی که ائمه اهل سنت به ویژه ابوحنیفه، تکفیر اهل قبله را جایز نمیشمارند.
5. آنان فضایل انبیا و اولیای الهی را انکار میکنند. از نظر وهابیها نه عیسی بن مریم میتواند مریض را با اذن خدا شفا دهد و نه آصف بن برخیا میتواند تخت بلقیس را حاضر کند. نه سلیمان فهم، درک زبان مورچهها را دارد و نه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میتواند از آینده (غیب) خبر دهد.29 دیگر مسلمانان با توجه به آیات قرآن که در این باره وارد شده است، همه این موارد را قبول دارند.30
6. وهابیان زیارت قبر انبیا و اولیا و سفر به قصد زیارت قبور آن بزرگواران را حرام میدانند، ولی مذاهب چهارگانه بالاترین ثواب را برای زیارت قبر نبی و مسافرت برای آن قائلند.31
7. سوگند دادن خداوند به حق مقام اولیا، از نظر وهابیها حرام و موجب شرک است، ولی حنفیها و شافعیها این امر را مکروه (و نه حرام و شرک) میدانند.32
8. وهابیها، نذر برای مردگان و اهل قبور و اولیا را شرک میدانند؛ در حالی که اهل سنت میگویند اگر نذر برای بت نباشد، لازم الوفا است.33
9. توسل، شفاعت، تبرک جستن به پیامبر، استغاثه و طلب حاجت از پیامبران و اولیا و جشن گرفتن میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از نظر وهابیت جایز نیست، ولی اهل سنت همه اینها را جایز میدانند.
10. وهابیها، گریه بر میت را جایز نمیدانند، ولی گروه شافعی قائل به جواز و حنابله قائل به مباح بودن هستند.34
11. وهابیها، ساخت بنا بر روی قبرها را حرام، ولی اهل سنت آن را مکروه میدانند.35
12. از نظر وهابیها، عزاداری برای مرده حرام است، ولی از نظر اهل سنت تا سه روز مستحب و پس از آن مکروه است.36
شباهت وهابیت به خوارج نهروان
با بررسی مبانی اندیشههای خوارج و وهابیت، وجوه مشترک فراوانی را میان این دو گروه میتوان به دست آورد.
1. کجاندیشی و فهم نادرست از دین
خوارج با برداشت انحرافی از قرآن و فهم نادرست از دین، از پیروی امام واجب الاطاعة دست کشیدند و با او به جنگ برخاستند که در تاریخ به نام جنگ نهروان معروف است.37 آنان با استدلا ل به ظاهر آیه شریفه «... إنِْ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ ...» (انعام: 57)، «حکم» را در این آیه به معنای حکومت تفسیر کردند و گفتند: لا حکم الا للّه، حکومتی جز حکومت خدا نیست. به همین دلیل، حکمیت «صفین» را باطل و کفر پنداشتند.
امام امیرالمؤمنین علی (ع) درباره شعار این گروه فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها الْباطِلُ»؛38 یعنی جمله «لاحکم إلاّ لله»، کلمه حق است، ولی خوارج از این آیه اندیشه باطلی دارند؛ زیرا حکم در این آیه به معنای قانون و برنامه حکومت است، نه به معنای حکومت و فرمانروایی. از این گذشته، خود قرآن، آشکارا مردم را در موارد اختلاف، به حکمیت و داوری فرا خوانده است:
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها ... . (نساء: 35)
هر گاه بیم آن رفت که میان زن و شوهر اختلاف پدید آید، داوری از خانواده مرد و داوری از خانواده زن برگمارید.
همچنین خوارج، آیاتی را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، شامل مسلمانان و مؤمنان میدانستند. دلیل این سخن، کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله است که در وصف خوارج فرمود: «آنان آیاتی را که مربوط به کافران است، شامل مؤمنان و مسلمانان میدانند».39
وهابیت نیز چنین هستند. آنان شفاعت، توسل، استغاثه، نذر، را شعار مذهبی خود قرار میدهند، ولی میگویند درخواست شفاعت، استغاثه، توسل و نذر برای غیرخدا جایز نیست. این درست است که شفاعت و استغاثه و غیر اینها همه از خداست و در واقع، خداوند است که مورد استغاثه قرار میگیرد. او مددکار حقیقی انسان است. فقط او غنی است و غیر او همه محتاجاند و امر شفاعت و امثال آن به دست قدرت خداوند تعالی است، ولی وهابیها منظور دیگری دارند و آن اینکه ما نباید کسانی را که خدا بزرگشان کرده (پیامبران و اولیا)، بزرگشان بداریم و به آنها متوسل بشویم و شفاعت بطلبیم و برای رفع نیاز به سراغ آنها برویم و نذر کنیم. ازاینرو، میگویند: شفاعت، توسل و یاری خواستن از کسانی که خدا آنها را شفیع، وسیله تقرب و دادرس مردم قرار داده، بدعت است.
این در حالی است که آیهها و روایتهای فراوانی در متون دینی بر جواز این اعمال وارد شده است.40 وهابیها با استدلال به آیاتی که درباره کافران و مشرکان وارد شده است، مؤمنان و مسلمانان را مشرک و کافر قلمداد میکنند؛ در حالی که بر اساس نص صریح قرآن، مسلمانان میتوانند پیامبران و اولیای الهی را شفیع خود قرار دهند و به آنها متوسل شوند.
2. ستیز با مسلمانان و دوستی با کافران
یکی دیگر از شباهتهای وهابیت به خوارج، کشتن مسلمانان و جهاد علیه آنان و وانهادن کفار و مشرکان و دوستی با آنان است. خوارج، مسلمانان را به خاک و خون میکشیدند و اموال آنان را به غارت میبردند و ناموس آنها را مباح میشمردند. برای نمونه، آنان عبدالله بن خباب، صحابه پیامبر را همراه با همسرش که آبستن بود، در کنار نهر آب کشتند و خونشان را در جوی روان ساختند. جریان این واقعه چنین بود:
روزی گروهی از مسلمانان با خوارج روبهرو شدند. خوارج پرسیدند: شما کیستید؟ یکی از مسلمانان که خیلی باهوش و زیرک بود، گفت: بگذارید من پاسخ دهم. او چنین گفت: ما طایفهای از اهل کتاب هستیم و به شما پناه آوردهایم تا کلام خدا را بشنویم. پس ما را به نقطه امنی برسانید. خوارج به همدیگر گفتند: پیمان پیامبر را محترم بدارید. بخشی از قرآن را بر آنها بخوانید و کسی را بر آنان بگمارید تا آنها را سالم به نقطه امن برساند! به عبدالله بن خباب، صحابی پیامبر گفتند: نظرت درباره علی بن ابیطالب (ع) چیست؟ او شروع به مدح و ثنای علی (ع) کرد. خوارج به او گفتند: تو از کسانی هستی که مرید نام اشخاص هستند و او را آنگونه که یاد شد، کشتند.41
در مقابل، بتپرستان و مشرکان از شر خوارج در امان بودند، چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره صفات خوارج فرمود:
يَقْرَئونَ الْقُرآنَ يَحْسَبوُنَ أنّهُ لَهُم وَ هُو عَلَيْهِمْ لايُجاوِز حَناجِرَهُمْ.
آنها قرآن میخوانند، ولی قرآن از گلوی آنان فراتر نمیرود و دلهایشان آن را درک نمیکند. از قرآن جز خواندن الفاظ آن، بهرهای دیگر ندارند.42
ایشان در روایت دیگری درباره خوارج میفرماید: «يَقتُلونَ أَهْلَ الإسلامِ وَ يَدَعوُنَ أَهْلَ الأُوثانِ؛ آنان، مسلمانان را میکشند و بتپرستان را به حال خود رها میکنند».43
وهابیان نیز چنین بوده و هستند.
در هیچ تاریخی نقل نشده است که وهابیان با کافران بجنگند یا مشرکی را بکشند. آنان تنها مسلمانان را از دم شمشیر گذراندهاند؛ بیآنکه گناهی از آنها سر زند. کافی است کشتار مردم کربلا، طائف، یمن، حجاز و غیره را از نظر بگذرانیم.
آیا وهابیهای به ظاهر ضد شرک و الحاد! تاکنون یک گلوله به سوی رژیم غاصب قدس و سران استکبار جهانی و مشرکان امروز جهان شلیک کردهاند؟
3. بدعتگذاری در دین و جمود فکری
شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج بر اساس بدعتی که در دین به وجود آورده بودند، جز خود، دیگر مسلمانان را کافر میدانستند و میگفتند: کسی که مرتکب گناهان کبیره شود، در آتش دوزخ جاودانه خواهد بود!
خوارج، خون و مال مسلمانان غیر از خود را حلال میدانستند و فرزندان آنها را اسیر میکردند و میگفتند در کشور اسلامی اگر گناه کبیره آشکار شود، به کشور کفر تبدیل میشود.
وهابیان نیز مسلمانانی را که عقایدی مخالف باورهای آنان دارند، مشرک میدانند و خون و مال آنها را حلال میشمارند و فرزندان مسلمانان را اسیر میگیرند. آنان مسلمانان را مشرک خطاب میکنند و کشورهای اسلامی را سرزمین کفر معرفی میکنند و هجرت از آنجا را لازم و ضروری میدانند. کسی را که نماز را ترک کرده است، اگرچه منکر آن نباشد، واجبالقتل میشمارند.
سلیمان بن عبدالوهاب در رسالهای بر ردّ اندیشههای برادرش (محمد بن عبدالوهاب) مینویسد:
ابن قيّم گفته خوارج دو ویژگی داشتهاند که به واسطه آن از دیگر مسلمانان و پیشوایان آنان جدا شدهاند:
نخست آنکه از سنت فاصله گرفته و آنچه را سنت نیست، سنت انگاشتهاند. دوم آنکه مسلمانان را به دلیل ارتکاب گناه، کافر قلمداد کرده و در اثر آن حکم به حلیت خون و مال آنها داده و سرزمین اسلام را سرزمین کفر شمردهاند.
پس سزاوار است که مسلمانان از این دو اصل غلط برحذر باشند و از پیآمدهای آن دو اصل؛ یعنی دشمنی مسلمانان و لعن و سرزنش آنان و حلال شمردن خون و مال آنها و به طور کلی از هرگونه بدعتی، بپرهیزند.44
ویژگیهایی که ابن قیم برای خوارج گفته است، در وهابیان نیز وجود دارد.
4. مقدسمآبی و قشریگری
شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج خیلی به ظاهر مقدس، ولی قشری و کوتاهنظر بودند و نسبت به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زیاد میورزیدند. حتی از زیادی سجده، پیشانیشان پینه بسته بود و در عین حال خواستار حقیقت بودند. امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود:
لا تُقاتِلوا الْخَوارِجَ بَعدی فَلَیسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَاَخْطَأَه كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَأَصَابَهُ.45
پس از من با خوارج نجنگید؛ چون یکسان نیستند. آنان که در جستوجوی حقند، ولی دچار خطا و لغزش میشوند و آنان که در پی باطلند و بدان رسیدهاند.
خوارج، مردمانی به ظاهر دیندار، پرهیزکار و خویشتندار از گناه بودند. گویند یکی از آنان خوکی را با شمشیرش کشت و دیگری اعتراض کرد و گفت این عمل تو فساد در روی زمین است! نیز گفتهاند یکی از خوارج در سر راه، خرمایی جست و آن را در دهان گذاشت. دیگری سر رسید و خرما را از دهان او بیرون آورد که چیز حرام خوردی! البته همینان به راحتی مسلمانان را میکشتند و زنان آنان را اسیر میگرفتند و آنها را میان خود خرید و فروش میکردند. وهابیان نیز چنینند. به ظاهر تعصب در دین دارند و در مسائل دینی سختگیرند؛ نماز را به موقع به پا میدارند و در عبادت خدا میکوشند و به پندار خودشان، در طلب حقند. در مقابل، وقتی به شهرهای مسلمانان حمله میکردند، زنان و بچهها و پیر و جوان آنان را به خاک و خون میکشیدند و اموال آنها را غارت میکردند.
5. ظاهرگرایی
خوارج در شبههها و باورهای انحرافیشان، به ظاهر برخی از آیات استناد جستهاند. وهابیان نیز از ظاهر آیات قرآنی برداشتهایی میکنند که هیچ انسان خردمند نمیتواند آنها را بپذیرد، مانند: اعتقاد به جسمیت خداوند یا تفسیر ظاهربینانه عرش، قلم، لوح، کرسی، برزخ، رؤیت خداوند و نسبت دادن دست و پا و اعضا و جوارح داشتن به خداوند و دهها مطلب دیگر.46
_________________________________________________________________________
پی نوشت :
1. حسین الشیخ خزعل، حیاة الشیخ محمد بن عبدالوهاب، بیروت، متابع دار الکتب و دار المکتبة الهلال، ص 55.
2. احمد امین، زعماء الاصلاح فى عصر الحدیث، بیروت، دار الکتب العربى، ص 10.
3. سید محسن امین، کشف الارتیاب فى اتباع محمد بن عبدالوهاب، بیروت، 1411 ه . ق، ص 7.
4. همان.
5. Mr. Humphereg
6. Secretery
7. احمد. ع، وهابیت ایده استعمار، تهران، 1401 ه . ق، صص 34 و 35؛ مذاکرات مستر همفر، برگردان: ج. خ، بىجا، بىتا، ص12؛ خاطرات سیاسى و تاریخى مستر همفر در کشورهاى اسلامى، برگردان: على کاظمى، تهران، بىتا، ج 3، صص 37 و 38.
8. خاطرات سیاسى، صص 64 و 65؛ وهابیت ایده استعمار، ص 66؛ مذاکرات مستر همفر، ص 26.
9. نک: وهابیت، ایده استعمار، صص 70 ـ 126؛ مذاکرات مستر همفر، صص 27 ـ 52.
10. ر.ک: خاطرات سیاسى و تاریخى مستر همفر، صص 180 ـ 188؛ وهابیت، ایده استعمار، صص 188 ـ 197.
11. حسین بن غنام، تاریخ نجد، تحقیق: ناصر الدین الأسد، بیروت، دار الشروق، 1415 ه . ق، چ 4، صص 81 ـ 87 با گزینش؛ تاریخ العربیة السعودیة، صص 112 و 113.
12. ناصر السعید، تاریخ آل سعود، منشورات اتحاد الشعب الجزیرة العربیة، ج 1، ص 30.
13. براى مطالعه بیشتر در مورد جنایتهاى وهابیت به کتابهاى زیر مراجعه کنید:
ـ تاریخ نجد، ابن عنام، الفصل الثالث الغزوات تا فصل چهارم، صص 95 ـ 203.
- تاریخ آل سعود، ج 1، ص 31 به بعد.
- کتاب وهابیان، صص 13 ـ 76.
14. سیدمحمود آلوسى، تاریخ نجد، چاپ مصر، 1347 ه . ق، بىتا، صص 90 و 91. جهت مطالعه بیشتر در اینباره به کتاب مجموعة الرسائل الکبرى، نوشته ابن تیمیه، صص 451 ـ 455 و رسالة العقیدة الحمویة الکبرى، مراجعه شود.
15. عن ابن مسعود رضى الله عنه قال: جاء حبرٌ من الأحبار الى رسول الله صلىاللهعلیهوآله فقال: یا محمّد إنّا نجد أن اللّه یجعل السموات على اصبع. و الأرضین على أصبع. و الشجر على أصبع. و الماء على أصبع و الثّرى على أصبع و سائر الخلق على أصبع. فیقول أنا المَلِكُ، فضحک النّبى صلىاللهعلیهوآلهحتّى بَدَت نواجذه: تصدیقا لقول الحبر ـ ثمّ قرأ: رسول الله صلىاللهعلیهوآله«مَا قدروا الله حقّ قدره و الأرض جمیعا قبضتُهُ یوم القیمة» الایه محمد بن عبدالوهاب، کتاب التوحید، مدینه منوره، الجامعة الاسلامیة، 1404 ه . ق، چ5، ص 157.
16. نک: همان، صص 158ـ160.
17. همان، باب 12 و 13 و 14.
18. عبدالله بن محمد بن عبد الوهاب، الجامع الفرید، رسالة الکلمات النافعه فى المکفرات الواقعه،ص 306.
19. محمد بن ابراهیم النعمان، الجامع الفرید، رساله تطهیر الاعتقاد، محمدبن اسماعیل صنعانى، ص501.
20. تقى الدین ابن تیمیه الحرّانى، الفتاوى الکبرى، ج 1، ص 156، استفتاء شماره 145.
21. محمد بن ابراهیم النعمان، الجامع الفرید، کتاب الزیارة، ص 383.
22. همان، کتاب الزیارة لابن التیمیه، ص 389.
23. همان، کتاب الزیارة، ص 410 المسألة الرابعة.
24. همان، الرسالة أربع قواعد من قواعد الدین، ص 260، قاعده چهارم؛ محمد بن عبدالوهاب، کشف الشبهات فى التوحید، شرح و تحقیق محمود مطرجى، صص 23 و 24.
25. محمد حسن جان صاحب سرهندى، جزیرة العرب فی القرن العشرین، مصر، 1354 ه .ق، ص341.
26.الجامع الفرید، رسالة تطهیر الاعتقاد، ص 510.
27. تاریخچه نقد و بررسى وهابىها، ص 135.
28. کتاب التوحید، ص 157.
29. نک: یوسف بن مطهر حلّى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق حسن حسنزاده آملى، مؤسسه انتشارات اسلامى، قم، 1417 ه . ق، صص 410 ـ 414؛ و کشف الفوائد فى شرح قواعد العقائد، علامه حلّى دارالصفوة، الطبعة الأولى، بیروت، 1413 ه . ق، صص 204 ـ 210؛ و فخرالدین رازى، الأربعین فی أصول الدین، دارالتضامن، الطبعة الأولى، قاهره، 1406 ه . ق، ج 1، صص 268 ـ 277.
30. سباء: 10 ـ 13؛ نمل: 38 ـ 40؛ کهف: 65؛ نمل: 15 و 16؛ جن: 26 و 27؛ آل عمران: 41.
31. عمر بن عبدالسلام، مخالفة الوهابیة للقرآن و السنة، بیروت، دار الهدیة، ص 15.
32. عبدالرحمان جزرى، الفقه على المذاهب الأربعة، بیروت، دار احیاء التراث العربى، الطبعة الثانیة، بىتا، ج2، ص 540، بحث خاتمة فی زیارة القبور.
33. احمد زینى دحلان، سرگذشت وهابیت، برگردان: وحید دامغانى، تهران، نشر گلستان کوثر، 1376، چ1، ص 16.
34. الفقه على المذاهب الأربعة، ج1، ص 139، کتاب الیمین، مباحث النذر.
35. همان، ص 533، کتاب الصلاة، مبحث ابکاء على الميّت وما یتبع ذلک.
36. همان، ص 536، باب اتّخاذ البناء على القبور.
37. همان، ص 539، التعزیه.
38. براى اطلاع بیشتر در اینباره به کتابهاى مربوط به تاریخ زندگانى امام امیرالمومنین (ع)و کتابهاى ملل و نحل و فرق و مذاهب مراجعه شود.
39. نهج البلاغه، برگردان: محمد دشتى، خطبه 40.
40. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، مؤسسه الوفا، بیروت، 1404 ه .ق، ج 33، ص 337، باب 22، ح 580؛ ابن بطریق، العمده، یحیى بن حسن حلى، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1407 ه . ق، ص 459، ح 963.
41. درباره پاسخ به اندیشههاى وهابىها مىتوانید به کتابهاى زیر مراجعه کنید. 1. جعفر سبحانى، آئین وهابیت، 2. سید محسن امین، تاریخچه نقد و بررسى وهابىها، ترجمه: سید ابراهیم علوى.
42. حسین نورى، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، مؤسسه آل البیت، قم، 1408 ه . ق، ج 18، ص 213، باب 2، ح 10؛ عبدالحمید بن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، کتابخانه آیت الله مرعشى، قم، 1404 ه . ق، ج 2، صص 281 ـ 283، باب أخبار خوارج.
43. الشریف رضى، المجازات النبویة، تحقیق: طه محمد زینى، قم، مکتبة بصیرتى، ص 255، ح 273.
44. مسلم ابن حجاج نیشابورى، الجامع الصحیح، بیروت، دارالفکر، 8 جلدى، ج 3، ص 110؛ احمد بن حسین بن على بیهقى، السنن الکبرى، بیروت، دارالفکر، (10 جلدى)، ج 6، ص 339.
45. سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیة، استانبول، مکتبة ایشیق، 1412 ه . ق، چ 3، ص 22.
46. نهج البلاغه، تحقیق؛ شیخ محمد عبده، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص 108، ح 61.
47. جهت اطلاع بیشتر درباره شباهت وهابیت به خوارج، نک: سید محسن امین، تاریخچه نقد و بررسى وهابىها، برگردان: سید ابراهیم علوى، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1367، ج 2، صص 79 ـ 90.
منبع : کتاب "چالشهای فکری و سیاسی وهابیت"
ادامه دارد ...
شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است
http://fna.ir/
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد
شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد