اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ

به مناسبت سالمرگ محمدحسین بهجت تبریزی؛

ترک پارسی‌گوی و شهریار خوش اقبال شعر

خبرگزاری فارس: ویژگی‌های شعر شهریار به لحاظ زبانی؛ سهل‌المتتنع بودن شعر او و بکر بودن ترکیبات و تصاویر از دیگر مباحثی است که سخن بسیار گفته آمده است.

ترک پارسی‌گوی و شهریار خوش اقبال شعر
 اگر جستجویی در آثار منتشر درباره شعر شهریار داشته باشیم خواهیم دید که درباب ادبیات او و نوع رویکردش به مفاهیم و مضامین؛ بسیار سخن به نگارش در آمده است. ویژگی‌های شعر شهریار به لحاظ زبانی؛ سهل‌المتتنع بودن شعر او و بکر بودن ترکیبات و تصاویر از دیگر مباحثی است که سخن بسیار گفته آمده است. پس نوشتن در این باب ممکن است در این مجال مجمل؛ حرفی تازه نداشته باشد و تکراری بر سخنان مکرر باشد. از این رو به خاطره‌بازی مشترک مردم با شعرهای شهریار می‌پردازیم. خاطره‌بازی‌ای که از کلام و گفتارِ میانسالان و پیرانِ گم کردهِ جوانی تا دفترهای خاطرات جوانان عاشق پیشه را در خود آشکار دارد.
 
از زندگانی‌ام گله دارد جوانی‌ام

بدون اینکه رانندگان بدانند یا اساساً برای‌شان اهمیت داشته باشد شعری که روی سپر یا بدنه ماشین‌شان نوشته شده از کیست؛ آرزوهای گمشده‌ی خود را در ابیات شهریار می‌بینند و به گمانم هیچ شاعر معاصری در این مورد به اندازه شهریار این اقبال را نداشته است که غزلیاتش تا این میزان در طبقه میانی جامعه نفوذ کند. در این بین بیشتر خاطره‌بازی رانندگان به بخشی باز می‌گردد که گلایه از جوانی دارند و عشقی که ناکام مانده است.

نمونه‌هایی از اشعار  را با هم می‌خوانیم:

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
 نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
 خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را.

این شعر بیش از باقی اشعار در این مضمون مورد توجه مردم است و به ویژه در  سنین میانسالی بسیاری از مردم ایران این شعر را بر جسب علاقه برای خود زمزمه می‌کنند. این شعر به قدری معروف است که در برخی مواقع به عنوان ضرب‌المثل هم استفاده می‌شود.

بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی
داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی

وا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد
من چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی

خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید
من ز خود آزردم از فرط جوانی‌ها جوانی

تا به روی چشم سنگین عینک پیری نهادم
می‌نماید محو و روشن چون یکی رؤیا جوانی

این چند بیت هم تکرار مضمونی است که در غزل قبلی مورد تاکید قرار گرفت. شهریار  به دلیل تجربیات شخصی‌اش از پدیده‌هایی همچون عشق و زیان دیدن در دوران شباب؛ خیلی ملموس و سهل‌الممتنع به مفهوم از دست رفتن جوانی و افسوس از این رخداد؛ می‌پردازد.

از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم

این غزل از شعرهای معروف دیگر شهریار است که مانند غزل اول از اقبال خوبی در عموم مردم برخوردار است. شاید یکی از ویژگی‌های دیگر شعر شهریار که توانسته در این مضمون بر مخاطب تا این میزان تاثیرگذاری داشته باشد؛ رعایت مضمون کلی در محور افقی شعر است. غزل قالبی است که عموماً در شکل کلاسیک خود؛ چند کانونی بوده و هر بیت ساز خودش را می‌زند اگرچه در مضمون در خدمت کلیت شعر و ذهن شاعر است اما در برخی غزل‌های شهریار  با اینکه روایتی برای تک کانونی کردن شعر وجود ندارد اما ابیات بسیار نزدیک به هم هستند اینقدر که آدم احساس نمی‌کند که بیتی اتمام یافته و وارد بیت دیگر شده است.

خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست

من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

همه بگریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست

به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست

نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست.

***

جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
داع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد

بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام
به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد

قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد.
 
عاشقانه‌های آرام ترک پارسی گوی

 پس از آوردن نمونه‌هایی از شهریار در باب گذشتن جوانی و واحسرتا از این اتفاق؛ به سراغ معروفترین شعر شهریار می‌رویم که خاطره مشترک تمام نسل‌هایی است که پس از شهریار  با ادبیات شعری رابطه داشته و عاشق پیشه بوده‌اند اگرچه ممکن است چنین اتفاقی برای‌شان رخ نداده باشد. این شعر اینقدر شهرت دارد که واقعاً نمی‌توان در شعرهای عاشقانه‌‌ی مردمی معاصر [که بین مردم طبقه میانی جامعه که همراهی چندانی هم با شعر ندارند خوانده و تکرار می‌شود] بدیل و رقیبی برای آن یافت.

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا. . .

از عاشقانه‌های دیگر شهریار که بین دفترهای خاطرات جوانان عاشق ‌پیشه رد و بدل شده و با خط خوش برای هم می‌نویسند می‌توان به چند غزل زیر اشاره کرد. این غزل‌ها هم به خاطره مشترک نسل‌های بعد از شهریار بدل شده است.

گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا

مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب
فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا
 
کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی
نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا

نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن
چو هم شاهی و هم درویش هم آنجاو گاه اینجا

 هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش
نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا.

***
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

می‌روم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران

***
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی

***
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم
ه تو از دوری خورشید چها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

***
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

***
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست

آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست

 شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست.
 
نپسندید دل زار من آزار کسی

همانگونه که پیشتر هم ذکر شد شعر شهریار شعر ساده‌ای است. اگر بخواهیم سبک‌شناسانه به زمان نوشتن شهریار نگاه کنیم مصادف می‌شود با دوره‌ای که ادبیات ما رجعتی به گذشته‌ی خود و ادبیات سبک خراسانی داشته است. دوره بازگشت ادبی زمانی است که زبان شعر و مضامین شعری آنی نیست که ما در شعر  شهریار می‌بینیم و اقبال مردم در آن زمان به شعر شهریار نشان می‌دهد که او آگاه‌تر از  زمانش بوده است.
اما مضامین دیگری در شعر شهریار وجود دارد که باز مورد استقبال بسیاری از مخاطبان قرار گرفته است. این مضامین اغلب به نکوهش جهان پیرامون می‌پردازد. 

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی

آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی

سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی

سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی گرمی بازار کسی

من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود
بخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی

غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی

***
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم

طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم

گوهرشناس نیست در این شهر شهریار
 من در صف خزف چه بگویم که چیستم

***
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها

بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها

بخت برگشته ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها

دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامیها

تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه گمنامیها
انتهای پیام/و
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول