از ابتداییترین ویژگیهای نخبگان سیاسی و دینی در جامعهی اسلامی متخلّق شدن به صفت بصیرت دینی و سپس تلاش و کوشش در راستای ایجاد بصیرت دینی در عموم مردم است. بصیرت دینی توسط مسؤولان و نخبگان سیاسی و دینی در دو مقولهی بصیرت رفتاری و بصیرت گفتاری نمایان میگردد و هر دوی آنها برای ایجاد چنین بصیرتی لازم است.
نگارنده در این نوشتار بر آن است تا پارهای از عوامل رفتاری و گفتاری را که در ایجاد بصیرت دینی از دیدگاه ثقلین مؤثّر است بیان نماید. این عوامل عبارتند از: دعوت به قرآن، اطاعت از ولیّ امر، امر به معروف و نهی از منکر، پرهیز از کتمان حقیقت، مبارزه با حرکت نفاق، حقمداری و عدالتپیشگی، دینمداری، آشتی دادن نخبگان سیاسی، صبر، جلوگیری از سوءاستفادهی فرصتطلبان، مبارزه با دنیاطلبی.
در هر جامعهای، چه کوچک و چه بزرگ، روی سعادت و نیکبختی را آنان میبینند که کردارشان بر بصیرت و آگاهی دینی استوار باشد. رشد و سعادت جامعه، با پرورش و رشد بصیرت و آگاهی دینی در جامعه ارتباط مستقیم، تنگاتنگ و تعاملی دارد. در حرکت رو به رشد و ترقّی جامعه، نخبگان و اهل علم نقش اساسی دارند. این نقش در ایجاد این حرکت و تداوم آن و سپس رسیدن به اوج ترقّی در تمامی ابعاد رخ می نمایاند.
در جامعهای که براساس موازین و معیارهای دینی بنیان نهاده شده، علاوه بر نخبگان سیاسی، نخبگان دینی هم نقش مهمّی در ایجاد بصیرت و بینش دینی دارند. لازمهی این کار آن است که ابتدا خود ایشان از چنین بصیرتی برخوردار باشند و آنگاه دیگران را در این مسیر راهنمایی کنند. در نگاه قرآن و اهل بیت :، اصولی در این جهت مطرح شده است که عمل به این اصول و بزرگداشت آنها در جامعه توسّط نخبگان، بصیرت دینی مردمان را به همراه دارد، و بهعکس، وانهادن این اصول مانعی جهت دستیابی به بصیرت دینی است. نگارنده در این نگارش، ضمن بررسی مطلب بالا به سؤالهای زیر پاسخ میدهد:
1. اصول گفتاری ایجاد بصیرت دینی توسّط نخبگان در جامعهی اسلامی از منظر قرآن چیست؟
2. اصول عملی ایجاد بصیرت دینی توسّط نخبگان در جامعهی اسلامی از منظر ثقلین کدام است؟
اصول ایجاد بصیرت دینی
1- دعوت به قرآن
قرآن کریم تمایز ویژه و چشمگیری در میان کتب آسمانی دارد و روشنکنندهی هر امر مبهم، پیچیده، فتنهانگیز، دیرفهم، استراتژیک، و در یک کلام، تبیین کنندهی هر امری است: «... و این کتاب را که روشنگر هر چیزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل کردیم.»[1]
در آیات قرآنکریم به یک اصل اساسی جهت ایجاد بصیرت دینی اشاره شده است و آن رجوع به قرآن و سنّت است. خداوند بلندمرتبه چنین میفرماید:«اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید؛ پس هرگاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر [او] عرضه بدارید؛ این بهتر و نیکفرجامتر است.»[2]
امیرمؤمنان حضرت علی(علیه السلام)در تفسیر آیهی شریف مذکور، «الرّد إلی الله» را اخذ کردن محکمات قرآن کریم، و «الرّد إلی الرّسول» را گرفتن سنّت جامع رسول خدا (صلی الله علیه و آله)که مورد پذیرش همگان است، دانستهاند.[3] همچنین در نامهی گرانقدرِ امیر مؤمنان حضرت علی (علیه السلام)در تبیین حوادث پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)به این مطلب این گونه اشاره شده است:
«آنگاه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله)وفات نمود، کتاب خدا و خاندان پاک و مطهّرش را دو پیشوا و رهبر که بدون اختلافند، قرار داد و دو برادری که از یاری یکدیگر فروگذاری نمیکنند؛ این دو همیشه با هم و در کنار همدیگر و جداییناپذیرند.»[4]
آنان که قرآن کریم را فراروی زندگی مادّی و معنوی، فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی خود قرار ندهند، دچار حیرت و سردرگمیاند، و بهعکس، آنانکه از این سفرهی الهی بهره برند، در دنیا و آخرت سود جستهاند. حضرت علی (علیه السلام)در اینباره چنین میفرمایند:
«بر یکی از آنان، واقعهای در حوزهی یکی از احکام عرضه میگردد و او بر پایهی رأی خود در آن حکم میکند. آنگاه همان واقعه بر دیگری عرضه میگردد و او بر خلاف اوّلی حکم میکند. آنگاه نزد پیشوایی که آنان را به قضاوت گمارده، جمع میشوند و او رأی همه را درست میداند، با آنکه خدایشان یکی است، پیامبرشان یکی است و کتابشان یکی. آیا خداوند سبحان به آنان دستور داد که اختلاف کنند و آنان پیروی کردند؟ یا آنکه خداوند از اختلاف بازشان داشت و آنان نافرمانی کردند؟ آیا خداوند سبحان دینی ناتمام فرو فرستاد و از آنان برای تکمیلش کمک جست؟ یا آنان با خداوند شریکند و رواست که نظر دهند و بر خداوند است که بپذیرد؟ یا آنکه خداوند دین کاملی فرو فرستاد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) در رساندنش کوتاهی کرد؟ چرا که خداوند سبحان میگوید: ﴿... مَّا فَرَّطْنَا فِی الْکتابِ مِنْ شَیءٍ﴾؛[5] «ما هیچ چیزى را در کتاب [لوح محفوظ] فروگذار نکردهایم.»
و در آن تبیان هر چیزی است و [خداوند] یاد کرد که پارهای از قرآن، پارهی دیگرش را تصدیق میکند و در آن اختلافی نیست و فرمود: ﴿وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کثِیراً﴾؛[6] "اگر از جانب غیر خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسیارى مییافتند" و قرآن ظاهری زیبا و باطنی ژرف دارد، شگفتیهایش سپری نگردد، غرایب آن به پایان نرسد و تاریکیها جز بدان زدوده نشود.»[7]
از ویژگیهای بسیارمهمّ قرآن کریم، اختلافزدایی و رساندن جامعهی اسلامی به هدایت و رحمت الهی است که توسّط حاکم دینی صورت میپذیرد:«و ما [این] کتاب را بر تو نازل نکردیم، مگر براى اینکه آنچه را در آن اختلاف کردهاند، براى آنان توضیح دهى، و [آن] براى مردمى که ایمان میآورند، رهنمود و رحمتى است.»[8]
امام العارفین، حضرت علی (علیه السلام)نیز قرآن کریم را ریسمان محکم الهی دانسته و مردمان را به چنگ زدن به این ریسمان فرا خواندهاند: «بر شما باد کتاب خدا که ریسمان محکم، نورآشکار، داروی شفابخش و ... است.»[9]
این ریسمان محکم، قرآن کریم است که خداوند آن را عامل وحدت دانسته است: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ...﴾.[10]
قرآن کریم با عنوان کردن سرگذشت بنیاسرائیل و درسهایی که برای عبرتگیری دارد، علل و اسباب اختلاف را ذکر میکند تا مسلمانان در عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پس از آن، بهخوبی بیدار باشند: «بیگمان، این قرآن بر فرزندان اسرائیل بیشتر آنچه را که آنان دربارهاش اختلاف دارند، حکایت میکند.» [11]
آنان که اهل قرآن هستند و به این کتاب شریف تمسّک میجویند، همیشه داور و حَکَم خود را قرآن قرار میدهند تا از تفرقه و پراکندگی و شکاف میان مسلمین جلوگیری به عمل آورند. عدّهای نیز وقاحت را تا به آنجا رساندهاندکه نهتنها خود حکمیّت قرآن را قبول نمیکنند، مانع دیگران هم میشوند:
«آیا ندیدهاى کسانى را که میپندارند به آنچه بر تو نازل شده و [به] آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان آوردهاند، میخواهند داورىِ میان خود را به نزد طاغوت برند، با آنکه قطعاً فرمان یافتهاند که بدان كُفر ورزند، و[لى] شیطان میخواهد آنان را به گمراهىِ دورى دراندازد. و چون به ایشان گفته شود به سوى آنچه خدا نازل کرده و به سوى پیامبر [او] بیایید، منافقان را میبینى که از تو سخت، روى بر میتابند.»[12]
تفسیر درست قرآن، ضامن وحدت مسلمین است.[13] یکی از علل اساسی در ایجاد بسیاری از فتنهها و ستیزهها، وانهادن قرآن است. امام علی (علیه السلام)در خطبهای این مسأله را چنین فرمودهاند:
«... پس از من بر شما روزگاری خواهد آمد که در آن چیزی پوشیدهتر از حقّ، آشکارتر از باطل، و رایجتر از دروغ بر خدا و پیامبرش نباشد. نزد مردم آن زمان، کالایی کسادتر از قرآن نیست، اگر به درستی تلاوت شود؛ و کالایی رایجتر از آن نیست، اگر آن را واژگونه معنا کنند. چیزی در شهرها ناشناختهتر [یا: بدتر] از معروف، و شناخته شدهتر [یا: بهتر] از منکر نباشد. حاملان قرآن، آن را به گوشهای افکنند و حافظان قرآن، آن را به فراموشی سپارند. در آن روز، قرآن و اهل قرآن مطرود و در انزوایند و چونان دو یار همراه در یک طریق روان؛ و هیچکس آن دو را پناه ندهد. قرآن و اهل قرآن در آن روزگار در میان مردمند، ولی در میان مردم نیستند؛ با آنانند، امّا آنها با این دو نیستند؛ زیرا گمراهی با هدایت هماهنگ نیست، هرچند در کنار هم باشند. آن مردم بر پراکندگی اتّفاق کرده، از وحدت رویگردانند؛ گویا آنان پیشوای قرآنند، نه قرآن پیشوای آنان. از قرآن در میان آنان جز نامی باقی نماند و از آن، جز خط و نوشتهای نشناسند ... .»[14]
کوتاه سخن اینکه تمسّک جستن به کتاب شریف قرآن، لازمهی انسجام و همبستگی در جامعهی اسلامی و ایجاد بصیرت است. حضرت مولی الموحدّین، امام علی (علیه السلام)چنین میفرمایند:
«آن زمان که فتنهها چون پارههای شب تار بر شما وارد شد، به قرآن پناه برید.»[15]
2- اطاعت از ولیّ امر
قرآن، اطاعت از خداوند و اولیای امرش را محور رفع منازعات و اختلافات جامعه میداند:
«اى کسانیکه ایمان آوردهاید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید؛ پس هرگاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر [او] عرضه بدارید؛ این بهتر و نیکفرجامتر است.» [16]
آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حُکم میکند، همان حُکم خدا و وحی الهی است.[17]پس داور و حَکَم برای مشاجرات، رسول خدا (صلی الله علیه و آله)است و مراجعه به ایشان که ولیّ امر خداست، اساس ایمان است:
«ولى چنین نیست؛ به پروردگارت قَسَم که ایمان نمیآورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایهی اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حُکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى [و تردید] نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود آورند.»[18]
امیرمؤمنان حضرت علی (ع)بارها و بارها به این امر اشاره کردهاند:
«با تأمّل بنگرید به نعمتهای خداوند آنگاه که پیامبری [= محمّد] را در میان آنان برانگیخت، که اطاعت آنان را با دین او گره زد و گرد دعوت او دلهای آنان را الفت بخشید.»[19]
در جای دیگری امام (علیه السلام)والیان امر را مانند نخ تسبیح فرض کردهاند که دانهها - یعنی جامعهی اسلامی- قوامشان به نخ - یعنی ولیّ امر- است:
«نقش زمامدار در این امر، همچون رشتهای است که مهرهها را جمع میآورد و در کنار یکدیگر میچیند، و اگر آن رشته بگسلد، مهرهها پراکنده میشود و هرکدام بهسویی میرود و از آن پس نتوان آنها را درکنار یکدیگر نهاد.»[20]
رابطهی رهبری نظام اسلامی (پیشوا) با مردم، رابطهای متقابل است و اگر هریک از ایشان حدّ خود را نشناسند و از آن تجاوز کنند، اختلاف کلمه پدید میآید. امام علی(علیه السلام)میفرمایند:
«امّا اگر مردم بر حاکم چیره شوند، یا حاکم بر مردم ستم ورزد، در این هنگام، اختلاف کلمه پدید آید و نشانههای ظلم و تجاوز آشکار شود و فریبکاری در دین رواج یابد.» [21]
سرپیچی از امر خدا و رسولان الهی :موجب گسسته شدن حکومت اسلامی است:
«و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سُست شوید و مهابت شما از بین برود؛ و صبر کنید که خدا با شکیبایان است.» [22]
امیر مؤمنان (علیه السلام)دربارهی نقش پیامبر (صلی الله علیه و آله)در ایجاد آگاهی و همدلی چنین میفرمایند:
«پیامبر آنچه را از جانب خدا مأمور به آن شده بود بیان کرد و پیامهای پروردگارش را به مردم رساند. خداوند نیز توسّط او گسیختگیهای جامعه را نظام داد و پراکندگی را به هم پیوست و میان خویشاوندان - پس از آنکه سینههایشان از دشمنی سخت پر شده و آتش کینه در دلهایشان زبانه کشیده بود - الفت و دوستی پدید آورد.»[23]
آری، رسول خدا(صلی الله علیه و آله)چنان خداگونه عمل کرد که موجب الفت شد و همهی قلبها به سوی ایشان گرایش پیدا کرد:
«دلهای نیکوکاران دوستدار او شد و دیدهها متوجّه وی گشت. خداوند به یُمن وجود او کینهها را مدفون کرد و آتش دشمنی را خاموش ساخت. توسّط او مردم [مسلمان] را با یکدیگر برادر، و جمع کافران را پراکنده کرد، و بهوسیلهی او خوار را گرامی و گرامی را خوار ساخت. سخن او روشنگر، و سکوتش زبان گویاست.»[24]
تعبیر دیگری که پس از «حبل اللَّه» در قرآن کریم آمده، «العروة الوثقی» است:
«در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بهخوبى آشکار شده است؛ پس هرکس به طاغوت كُفر ورزد و به خدا ایمان آوَرَد، بهیقین، به دستآویزى استوار- که آن را گُسستی نیست- چنگ زده است و خداوند، شنواىِ داناست.»[25]
امیر مؤمنان - امام علی (علیه السلام)- نیز مؤمنین را به چنگ زدن به «حبل اللَّه» و «العروة الوثقی» امر فرمودهاند:
«به ریسمان خدا و دستگیرهی او چنگ زنید و از حزب خدا و پیامبر او باشید و عهد و پیمانی را که با خدا بستهاید پاس دارید، که اسلام غریبانه آغاز شد و به زودی غریب خواهد ماند.» [26]
رسول خدا (صلی الله علیه و آله)تداوم این تمسّک را ولایت علی (علیه السلام)دانستهاند:
«هرکه دوست دارد بر کشتی نجات بنشیند و به دستگیرهی محکم چنگ زند و به ریسمان ناگسستنی خداوند بیاویزد، پس از من با علی(علیه السلام)دوستی، و با دشمنش دشمنی ورزد و از امامان هدایتگر نسل او پیروی کند؛ زیرا آنان جانشین و وصیّ من هستند ... حزب آنان حزب من و حزب خدای عزّوجلّ است و حزب دشمنان آنان همان حزب شیطان است.»[27]
رسول خدا(صلی الله علیه و آله)جانشینان بر حقّ علی(علیه السلام)را نیز امان امّت برای جلوگیری از بروز شکاف و درگیری در امّت اسلامی دانستهاند:
«ستارگان، امان اهل زمین از ترس هستند و خاندان من امان امّت من از اختلافند، و اگر قبیلهای از عرب با ایشان اختلاف پیدا کند، ایشان نیز با او اختلاف پیدا میکنند و این قبیله از یاران و حزب ابلیس میگردند.» [28]
از دیدگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)اهل بیت عصمت و طهارت، خداییاند و باعث اکمال نعمت و اتّحاد:
«شما اهل البیت، اهل الله هستید؛ شمایید که باعث کامل شدن نعمت، اتّحاد و همدلی هستید.» [29]
یکی از محقّقان دربارهی نقش ولیّ امر در اتّحاد جامعهی اسلامی مینویسد:
«پیشوا، نقطهی اتّصال جریانهای موجود در جامعه است و رهبری، محور تلاشها، حرکتها و نشاطها. وجود اندیشهها، گرایشها و جریانهای مختلف در جامعه، امری طبیعی است و تصوّر وحدت در اندیشهها و آرمانها، در همهی قشرهای جامعه و همهی لایههای اجتماع، تصوّری بس نادرست و غیر واقعی است. از اینرو، جریانها، گروهها و دارندگان اندیشههای مختلف، برای رهانیدن جامعه از تفرقه، باید راههای وحدت آفرینی را بجویند و در ضمن تأکید بر تکثّر اندیشه، همسویی در آرمانهای والا را از دست ندهند. رهبری، بزرگترین نقش را در این زمینه بازی میکند. علی (علیه السلام)بر لزوم اتّحاد و همدلی در جامعه، بسی تأکید کرده است. آن بزرگوار، اتّحاد را ضامن بقای حکومتها، و اختلاف را عامل سقوط دولتها میداند، و از اینرو، بسیار بر آن تأکید میورزد. بخشهایی از خطبهی «قاصعه» از جمله موارد درسآموز و تنبّهآفرین آموزههای حکومت علوی در شناخت ریشههای اختلاف و چگونگی دست یافتن به وحدت و همدلی است. او خود نیز در این جهت بیشترین تلاش را میکرد و از حقوق مسلّم خود چشم میپوشید تا جامعه در آتش اختلاف نسوزد ... .»[30]
رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، خود، ولیّ امر را سبب نظام اسلام دانسته و چنین میفرمایند:
«گوش بسپارید و اطاعت کنید از کسی که خداوند امر ولایت را به او سپرده است؛ چه، او سبب انسجام اسلام است.» [31]
حضرت صدّیقهی کبری – فاطمهی زهرا- 3خطبهای دربارهی فدک ایراد فرموده و در آن ضمن ایجاد بصیرت دینی، امامت را منشأ یکپارچگی دانستهاند.[32]
یکی از نقشهای امام (علیه السلام)در جامعهی اسلامی ساماندهی نظام حقوقی است. حضرت علی (علیه السلام)در این باره میفرماید:
«... به قضات شهرستانهایت بنویس تا هر حکمی را که در حقوق آن اختلاف داشتند، به تو گزارش کنند و آنگاه آن احکام را بررسی کن؛ آنچه را که موافق کتاب خدا و سنّت پیامبر خدا و حدیث امام خودت بود امضا کن و آنان را بر قبول و اجرای آن وادار، و در مورد آنچه برایت مشتبه بود، فقیهان را به حضور فرا بخوان و با ایشان گفتوگو کن، سپس آنچه را که مورد اتّفاق نظر فقیهان مسلمان در حضور تو بود، امضا و تنفیذ کن. هرچه را مورد اختلاف مردم باشد، باید به حکم امام برگرداند و بر امام است که از خداوند یاری بجوید و در اقامهی حدود بکوشد و مردم را به اطاعت فرمان خویش وا دارد و جز از خداوند هیچ نیرویی نیست ... .»[33]
همچنین، آن حضرت در توصیف چگونگی بصیرتدهی امامان معصوم :چنین فرموده است:
«آنان دانش را زندهکنندهاند و نادانی را میراننده، بردباریشان شما را از دانش آنان خبر میدهد، و برون آنان از نهان، و خاموش بودنشان از حکمت بیان. نه با حق در ستیزند، نه با آن در خلاف. ستونهای دینند و پناهگاههایی که مردمان را نگاه میدارند. حق به آنان به جای خود باز گردید، و باطل از آنجا که بود رانده شد و زبانش از بن برید. دین را چنانکه باید دانستند و فراگرفتند و بهکار بستند، نه که تنها آن را شنیدند و به دیگران گفتند، که راویان دانش بسیارند، لیکن پاسداران آن، اندک به شمار.»[34]
اینک چند نمونه از منش بصیرانهی امام علی(علیه السلام)ذکر میشود:
1- در داستان شورا چون ابنعبّاس میدانست که نتیجه چیست، از علی (علیه السلام)خواست که در جلسه شرکت نکند. امّا علی(علیه السلام)با اینکه نظر ابنعبّاس را از لحاظ نتیجه تأیید میکرد، پیشنهاد را نپذیرفت و عذرش این بود: «من اختلاف را دوست ندارم».[35]
2- امام علی(علیه السلام)در نامهاش به ابوموسی اشعری، در پاسخ به مسألهی حکمیّت چنین فرمود:
«همانا بسیاری از مردم، از بسیاری بهرههایشان بینصیب ماندند؛ پس به دنیا رو آوردند و از روی هوا سخن گفتند. من در این کار به جایگاهی شگفت رسیدم. مردمی خودپسند به آن گرد آمدند و من اکنون دملی را درمان میکنم که میترسم سر نگشاید و بدان که در یکپارچه کردن امّت پیامبر (صلی الله علیه و آله)و الفت آنان، کسی از من حریصتر نیست. من بدین کار، پاداش نیکو و بازگشتی کریمانه بجویم و بهآنچه با خود عهد کردم، وفا کنم.»[36]
3- امام علی (علیه السلام)- پیش از جنگ جمل- چنین فرمود:
«چون پیامبر (صلی الله علیه و آله)قبض روح شد، ما، خانواده و خاندان و وارثان و خویشان او و نزدیکترین مردم به او بودیم و با ما در این امر کشمکش نمیشد. پس قدرت پیامبرمان را از ما گرفتند و به دیگران سپردند، و بهخدا سوگند، اگر از اختلاف مسلمانان و بازگشتشان به کفر هراسی نبود، تا سرحدّ توانمان، آن را دگرگون میساختیم.»[37]
3- امر بهمعروف و نهى از منکر
ضرورت توجّه به این دو عنصر حیاتبخش بهعنوان دو رکن اساسی در اسلام، همواره از اهمّيّت خاصّی برخوردار بوده است. هدف از امر بهمعروف و نهی از منکر، اصلاح جامعهی اسلامی است؛ لذا احیای این دو از اهمّيّت خاصّی برخوردار است. همچنین، مهمترین وسیله برای ایجاد بینش و بصیرت در جامعهی اسلامی، احیای امربهمعروف و نهی از منکر است. مطابق نصّ قرآن، مسألهی امر به معروف و نهى از منکر، مسؤوليّتی عمومى است. هر فرد نسبت به فرد دیگر، هر طبقه نسبت به طبقهی دیگر، حکومت نسبت به مردم و مردم نسبت به حکومت این وظیفه را به عهده دارند که مراقب هم باشند و از انحراف، اعمال بد فردى و اجتماعى، فحشا، فساد، فسق، فجور و نیز انحرافات سیاسى جلوگیرى کنند.
ولی نخبگان در جامعهی اسلامی در شناساندن راه خیر و سعادت و ایجاد بینش و بصیرت دینی وظیفهی بیشتری دارند. امر بهمعروف و نهى از منکر در شریعت اسلامى، در قیاس با ادیان دیگر از اهمّيّت بیشترى برخوردار است، و از همینرو، یکى از اوصاف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)در تورات، اهتمام به امر به معروف و نهى از منکر شمرده شده است:
﴿اَلَّذینَ يَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ الَّذى يَجِدونَهُ مَکتوبـًا عِندَهُم فِى التَّوراةِ و الاِنجیلِ يَأمُرُهُم بِالمَعروفِ و يَنهاهُم عَنِ المُنكَرِ﴾[38]
شاید اهمّيّت فوقالعادهی امر بهمعروف و نهى از منکر در اسلام، از آنروست که این دین براى همهی مردم در تمامى اعصار تشریع شده[39] و آخرین شریعت الهى است.[40] از اینرو، لازم است همهی مؤمنان، بهویژه دانشمندان و نخبگان دینی، در بسط و حفظ شریعت بکوشند و با عمل به این دو فریضه، جانشین خدا و پیامبران : بر روى زمین باشند و اسلام را جاودانه کنند. با اینهمه، این دو فریضه ویژهی اسلام نیست و در شرایع پیشین نیز واجب بوده؛ گرچه محدودهی آن به گستردگى اسلام نبوده است. بر پایهی روایتى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، مراد از ﴿الَّذيِن یأمُروُنَ بِالقِسْطِ﴾ در آیهی زیر، گروهى از بنىاسرائیل بودهاند که قاتلان پیامبران :را امر بهمعروف و نهى از منکر کردند و در این راه به شهادت رسیدند:
﴿ اِنَّ الَّذینَ يَکفُرونَ بِـآیتِ اللّهِ و يَقتُلونَ النَّبِيّینَ بِغَیرِ حَقٍّ و يَقتُلونَ الَّذینَ يَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب ألیم﴾[41]
همچنین، جمعى از «ربّانیون» یا دانشمندان مسیحى و «احبار» یا علماى یهود که از گفتار گناهآلود و حرامخوارگى نهى نمىکردند و در حقیقت، بصیرت دینی بهوجود نمیآوردند، مورد نکوهش واقع شدهاند:
﴿لَولا يَنهاهُمُ الرَّبّـانيّونَ و الاَحبارُ عَن قَولِهِمُ الإِثمَ و أکلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ ما کانوا يَصنَعون﴾[42]
شمارى از بنىاسرائیل نیز بهسبب کفر و ترک نهى از منکر، از سوى حضرت داود و عیسى 8لعنت شدهاند:
﴿لُعِنَ الَّذینَ كَفَروا مِن بَنىاِسرئیلَ عَلى لِسانِ داوودَ و عیسَى ابنِمَريَمَ ذلِكَ بِما عَصَوا وّ کانوا يَعتَدون * کانوا لا يَتَناهَونَ عَن مُنكَرٍ فَعَلوهُ﴾[43]
4- پرهیز از کتمان حقیقت
یکی دیگر از آفتهای بصیرت، کتمان حقیقت است. در قرآن این مسأله دربارهی دانشمندان اهل کتاب مصداق دارد که وقتی نشانههای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)را با آنچه در بشارتهای کتب آسمانی خود مطابق دیدند، موقعیّت خود را در خطر دانسته و حقیقت را کتمان کردند و از پیوستن اهل کتاب به جمع مسلمانان جلوگیری به عمل آوردند:
«و [یاد کن] هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده، پیمان گرفت که حتماً باید آن را [بهوضوح] برای مردم بیان نمایید و كِتمانش مکنید. پس، آن [عهد] را پشت سر خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز بهدست آوردند؛ و چه بد معاملهای کردند.»[44]
اینان کسانیاند که علاوه برکتمان آیات الهی، در راه خدا آنگونه که باید قدم نگذاشته، و گمراهی را بر هدایت برگزیدهاند. خدای متعال دربارهی ایشان میفرماید:
«آنان همان کسانى هستند که گمراهى را به [بهاى] هدایت، و عذاب را به [ازاى] آمرزش خریدند، پس بهراستى چه اندازه باید بر آتش شکیبا باشند! چراکه خداوند کتاب [تورات] را به حق نازل کرده است، و کسانىکه دربارهی کتاب [خدا] با یکدیگر به اختلاف پرداختند، در ستیزهاى دور و درازند.»[45]
آیهی دیگری که در آن پیامد اخروی کتمان حقیقت آمده، آیهی زیر است:
«کسانى که دلایل روشن و وسیلهی هدایتى را که نازل کردهایم، بعد از آنکه در کتاب براى مردم بیان ساختیم کتمان مىکنند، خدا آنها را لعنت کرده و همهی لعنکنندگان نیز آنها را لعن میکنند. مگر آنان که توبه و بازگشت کردند، (اعمال بد خود را با اعمال نیک) اصلاح نمودند و آنچه را کتمان کرده بودند آشکار ساختند، که من توبهی آنها را مىپذیرم و من توّاب و رحیمم.» [46]
در تفسیر آیهی فوق چنین آمده است:
«شأن نزول آیه - بنا به نقل جلالالدّین سیوطى از ابنعبّاس در «أسباب النّزول» - چنین است که چند نفر از مسلمانان، همچون معاذ بنجبل و سعد بنمعاذ و خارجة بنزید، از دانشمندان یهود سؤالاتى پیرامون مطالبى از تورات که ارتباط با ظهور رسول خدا (صلی الله علیه و آله)داشت کردند. آنان واقع مطلب را کتمان کرده و از توضیح خوددارى کردند. آیهی فوق دربارهی آنها نازل شد و مسؤوليّت کتمان حق را به ایشان گوشزد کرد ... .
گرچه روى سخن در این آیه- طبق شأن نزول- به علماى یهود است، ولى این معنى هرگز مفهوم آیه را که یک حکم کلّى و عمومى در بارهی کتمانکنندگان حقّ بیان مىکند، محدود نخواهد کرد ... . از این آیه بهخوبى استفاده مىشود که هم خدا و هم تمامى بندگان و فرشتگان او از این کار بیزارند، و بهتعبیر دیگر، کتمان حق، عملى است که خشم همهی طرفداران حق را بر مىانگیزد؛ چه خیانتى از این بالاتر که دانشمندان، آیات خدا را که امانتهاى اوست بهخاطر منافع شخصى خویش کتمان کنند و مردم را به گمراهى بکشانند.
جملهی )مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْكِتابِ(، اشاره به این است که اینگونه افراد، در واقع، زحمات پیامبران و فداکارى مردان خدا را در نشر آیات پروردگار با این عمل خود بر باد مىدهند، و این گناهى است بزرگ و غیر قابل اغماض. ضمناً باید توجّه داشت کلمهی )یلعن( که به خاطر تأکید دو مرتبه در آیه ذکر شده، فعل مضارع است و چنانکه مىدانیم فعل مضارع معنى استمرار دارد؛ بنابراین، معنى آیه چنین مىشود: لعن و نفرین خدا و تمام لعنکنندگان براى همیشه و بهطور دایم، متوجّه کسانى است که حقایق را کتمان مىکنند، و این شدیدترین مجازاتى است که ممکن است براى انسانى تعیین گردد.
کتمان حقّ، موضوعى است که از دیرزمان باعث حقکشىهاى فراوان در جوامع انسانى گردیده، و اثرات مرگبار آن تا امروز هم ادامه دارد ... . تهدید و مذمّتى که در آیهی مورد بحث نسبت به کتمانکنندگان حق آمده، در قرآن منحصر بهفرد است و چرا چنین نباشد؟ مگر نه این است که این عمل زشت مىتواند امّتها و نسلهایى را در گمراهى نگهدارد؟ همانگونه که اظهار حق مىتواند مایهی نجات امّتها شود.
انسان فطرتاً خواهان حق است و آنها که حق را کتمان مىکنند، در واقع، جامعهی انسانى را از سیر تکامل فطرى باز مىدارند. اگر به هنگام ظهور اسلام و بعد از آن، دانشمندان یهود و نصارا در مورد بشارتهاى عهدین افشاگرى کامل کرده بودند و آنچه را در این زمینه خود مىدانستند در اختیار سایر مردم مىگذاردند، ممکن بود در مدّت کوتاهى هر سه ملّت زیر یک پرچم گرد آیند و از برکات این وحدت برخوردار شوند.
کتمان حق مسلّماً منحصر به کتمان آیات خدا و نشانههاى نبوّت نیست، بلکه اخفاى هر چیزى که مىتواند مردم را به واقعيّتى برساند، در مفهوم وسیع این کلمه درج است. حتّى گاه، سکوت در جایى که باید سخن گفت و افشاگرى کرد، مصداق کتمان حقّ مىشود، و این در موردى است که مردم نیاز شدیدى به درک واقعيّتى دارند و دانشمندان آگاه مىتوانند با بیان حقیقت، این نیاز مبرم را برطرف سازند ... .»[47]
5- مبارزه با حرکت نفاق
عمّار بنیاسر از جمله کسانی است که در ایجاد بصیرت دینی کوشا بوده است. پیشوای آزادگان شنید که عمّار در کوشش برای هدایت مُغَیرَة بنشُعبَه است، پس به او فرمود:
«دَعهُ یَا عَمَّارُ! فَإِنَّهُ لَم یَأخُذ مِنَ الدِّینِ إلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا، وَ عَلَی عَمْدٍ لَبَسَ عَلَی نَفْسِهِ، لِیَجْعَلَ الشُّبُهَاتِ عَاذِرًا لِسَقَطَاتِهِ»؛[48] «عمّار! او را واگذار؛ چه، او چیزی از دین برنگرفته، جز آنچه وی را به دنیا نزدیک کردن تواند، و بهعمد خود را به شبههها درافکنده تا آن را عذری برای خطاهای خود گرداند.»
صحابی بزرگواری چون حضرت ابوذر ;، از جمله کسانی است که با افشاگری و مبارزه با حرکت نفاق، به ایجاد بصیرت دینی پرداخته است. ابوذر بر در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله)در جمع مردم چنین گفت:
«محمّد(صلی الله علیه و آله)وارث دانش آدم و برتریهای پیامبران: است و علیّ بنابیطالب وصیّ محمّد(صلی الله علیه و آله)و وارث علم اوست. ای امّت سرگردان پس از پیامبر خود! هان که اگر شما کسی را که خداوند پیش انداخته بود، مقدّم میداشتید و کسی که محمّد(صلی الله علیه و آله)پس انداخته بود، عقب میداشتید و ولایت و وراثت را در اهل بیت پیامبرتان(صلی الله علیه و آله)مینهادید، بیگمان، [از همهی نعمتها از هر سوی بهرهمند میشدید و] از بالای سر و از زیر پای خود میخوردید و دوست خدا نادار نمیشد و سهمی از واجبات خدا از میان نمیرفت و دو نفر در حکم خدا اختلاف نمیکردند، مگر آنکه علم آن را از کتاب خدا و سنّت پیامبرش(صلی الله علیه و آله)نزد اینان مییافتید. امّا کردید آنچه را که نباید میکردید، پس نتیجهی کار خود و بدفرجامی کردار خود را بچشید؛ "و کسانی که ستم کردهاند، بهزودی خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت".»[49]،[50]
تفسیر المیزان دربارهی اثر نفاق در ایجاد اختلاف چنین آورده است:
«این اختلافهایی که در اسلام پدید آمد، همه به منافقین منتهی میگردد؛ همان منافقینی که قرآنکریم خشنترین و کوبندهترین بیان را دربارهی آنان دارد و مکر و توطئهی آنان را عظیم میشمارد ... اگر خوانندهی عزیز بیاناتی را که قرآن کریم در سورهی بقره و توبه و احزاب و منافقین و سایر سورهها دربارهی منافقین دارد بهدقّت مورد مطالعه قراردهد، لحنی عجیب خواهد دید.»[51]
به عنوان نمونه، این آیه بر مطلب بالا
دلالت دارد:
﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الْأَعْرابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَینِ ثُمَّ یرَدُّونَ إِلَی عَذَابٍ عَظِیمٍ﴾[52]
منافقین پیوسته مترصّد فرصتی بودهاند تا جامعهی مسلمین را نسبت به آینده بدبین سازند. نقش امید به آینده و اعتماد به وعدههای الهی در حرکت یکپارچهی اجتماع بهسوی مقصد و هدفی واحد را نمیتوان نادیده گرفت، و از طرفی، ناامیدی و در نتیجه سستی و رخوت سبب جداشدن اعضای جامعه از رهبر و از یکدیگر خواهد شد. چهبسا ملّتهایی که در سایهی امید و اعتماد به رهبری توانستند عظیمترین مشکلات را از سر راه خود بردارند و سرنوشتی افتخارآمیز رقم زنند و نمونهی بارز آن، همان حرکت یکپارچهی مردم و پیامبر (صلی الله علیه و آله)و شکل گرفتن حکومت اسلامی در مدینه است. از آنجا که منافقان با پایدار ماندن چنین روحیّهای در جامعه نمیتوانستند به اهداف خود دست یابند، بنابراین، نهایت سعی خود را در تغییر افکار و روحیّات به کار بردند. آیهی زیر که در جریان جنگ احزاب نازل شده است، شاهدی بر این مدّعاست:
﴿وَ إِذْ یقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً وَ إِذْ قالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یا أَهْلَ یثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ یسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِی یقُولُونَ إِنَّ بُیوتَنا عَوْرَةٌ وَ مَا هِی بِعَوْرَةٍ إِنْ یرِیدُونَ إِلَّا فِراراً وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیهِم مِّنْ أَقْطارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ مَا تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یسِیراً﴾[53]
منافقان در حقیقت از گروه شیطان هستند که مردم را از راه خدا جدا ساخته، به سمت شیطان میخوانند. امام علی (علیه السلام)در اینباره چنین فرمودهاند:
«فهم لمةُ الشّیطان و حمةُ النیّران، اولئک حزب الشیّطان، ألا إنّ حزب الشیّطان هم الخاسرون»[54]
اهل نفاق از درون تهی و خالیاند و علّت اساسی این صفت که سبب فریب و اختلاف شده، آلودگیهای درونی است:
«شما بر پایهی دین خدا برادرید؛ چیزی بین شما جدایی نیفکنده است، امّا آلودگیهای درون و بدنیّتیهاست که [باعث شده] اکنون به همدیگر کمک نمیکنید، خیرخواه نیستید، چیزی به هم نمیبخشید، و همدیگر را دوست نمیدارید.»[55]
آنان فاقد قلب سلیم، زبان واحد و راه و خطّ فکری و اعتقادی واحدند. هر آنچه را بر زبان جاری میسازند، در دل فاقد آن هستند:
﴿وَ یقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنَا ثُمَّ یتَوَلَّی فَرِیقٌ مِّنْهُم مِّنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَ مَا أُوْلئِكَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ إِذا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیحْكُمَ بَینَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ وَ إِنْ یکن لَّهُمُ الْحق یأْتُوا إِلَیهِ مُذْعِنِینَ أَفِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ یخَافُونَ أَنْ یحِیفَ اللَّهُ عَلَیهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُوْلئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[56]
6- حقّمداری و عدالتگستری
یکی از رسالتهای رسولان الهی :، و بهتبع ایشان، نخبگان سیاسی، در حکومت اسلامی، زمینهسازی برای برپایی حقّ و عدالت است:
﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیّناتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتابَ وَ الْمِیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ...﴾[57]
حقمداری، از کوچکترین اجتماعات - یعنی خانواده[58] - تا بزرگترین آنها - یعنی جامعه - باعث جلوگیری از بروز اختلافات میشود. مطابق قرآنکریم، وقتی انسان قصد دارد میان دو یا چند فرد یا گروه حکمیّت کند، باید به عدالت حکم کند؛[59] چه، اگر چنین نکند، هوای نفس او را به انحراف خواهد کشاند:
﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا کونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَى أَنْفُسِکمْ أَوِ الْوَالِدَینِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یکنْ غَنِیاً أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً﴾[60]
اگر عدالت برپا نشود، میان اقشار مختلف جامعه فاصله میافتد و از یکدیگر ناراضی میشوند و شکاف در میان ایشان بهتدریج عمیقتر میشود. نمونهی بارز این مسأله را در تاریخ صدر اسلام، در دوران خلافت عثمان میتوان دید که چگونه نارضایتی و شکاف میان حکومت و ملّت شدت یافت و نخبگان سیاسی، خود آلودهتر از همه بودند. در ابعاد دیگر، نظیر قضاوت نیز همین دیدگاه وجود دارد. پس میتوان چنین استنباط کرد که حقمداری است که مردم را در جامعهی اسلامی روز بهروز امیدوارتر میکند و فاصله و شکاف میان مردم را تنگتر میسازد.
7- دینمداری
یکی از مؤثّرترین عوامل ثبات یک جامعه، محکم کردن اعتقادات، باورها و آموزههای دینی است. هرچه این ریسمان الهی محکمتر باشد، اعتماد بیشتر است. امام علی(علیه السلام)میفرمایند:
«اسلام و متانتش باید شما را از یاغیگری و یاوهگویی باز دارد و کلامتان یکی شود. بچسبید به دین خدا که جز آن از کسی پذیرفته نیست و [بچسبید] به کلمهی اخلاص که سبب استواری دین است.»[61]
قرآن کریم نیز بهصراحت لطف الهی را شامل اهل دین میداند و میفرماید:
«و اگر بخواهند تو را بفریبند، [یارى] خدا براى تو بس است. او بود که تو را با یارى خود و مؤمنان نیرومند گردانید. و میان دلهایشان اُلفت انداخت، که اگر آنچه در روى زمین است همه را خرج میکردى، نمیتوانستى میان دلهایشان اُلفت برقرار کنى، ولى خدا بود که میان آنان اُلفت انداخت؛ چراکه او تواناى حکیم است.»[62]
اگر دینداری نباشد، ملّت در همهی عرصههای اجتماعی محکوم به شکست است. یکی از این عرصهها جنگ با متجاوزان است که این امر آنان را گستاختر و بیشرمترخواهد کرد. امام علی (علیه السلام)میفرمایند:
«... خدا خیرتان دهد! نه دینی دارید که محور تجمّع شما شود و نه غیرتی که شما را برانگیزد. آنگاه صدای دشمنتان را میشنوید که وارد شهرهای شما شده، دست به غارت میزند. آیا شگفت نیست که معاویه، جفاکاران تبهکار را بیآنکه پولی دهد یا کمکی برایشان بفرستد فرا میخواند و آنان هم پاسخ میدهند و سالی دو یا سه بار هر کجا که میخواهد، اعزامشان میکند، امّا من شما خردمندان و باقیماندهی مردم را با کمک مالی و بخشش فرا میخوانم، ولی از من پراکنده میشوید، نافرمانی میکنید و بر ضدّ من اختلاف به راه میاندازید؟ ... .»[63]
عرصهی دیگر، عرصهی اعتقادات است که اگر دین، محور نباشد، خیر و برکت رخت برخواهد بست. امام علی (علیه السلام)در این باره چنین فرمودهاند:
«بپرهیزید از دگرگونی در دین خدا که همراه جماعت بودن در حقّی که آن را خوش نمیانگارید، بهتر است از پراکنده شدن بهخاطر باطلی که آن را دوست میدارید، و همانا خداوند سبحان به کسی بهخاطر جدایی خیری نبخشید، نه از گذشتگان و نه از باقیماندگان.»[64]
براین اساس، دینمداری در هر جامعهای، بهویژه مسلمانان - از آن جا که در قرآن کریم و سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله)و روایات ائمّهی اطهار: بسیار بدان سفارش شدهاست- نقش اساسی در وحدت امّت خواهد داشت.
8- آشتی دادن میان نخبگان سیاسی
الفت دادن میان دو یا چند نفر، کاری است که در دین و شرع مقدّس اسلام از اهمّیّت بهسزایی برخوردار است. در روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)در اینباره چنین وارده شده است:
«پس از برپا ساختن واجبات دین، هیچ عملی شایستهتر از آشتی دادن میان مردم نیست؛ اینکه نیکو سخن برانی و آرزوی خیر داشته باشی.»[65]
پیامبر رحمت(صلی الله علیه و آله)این عمل نیک را مورد رحمت خدا دانسته و به آن سفارش کرده و تأکید فرمودهاند:
«خداوند آن را که میان دو دوست از ما الفت ایجاد نماید، درود و رحمت فرستد. ای گروه مؤمنان! با یکدیگر انس بگیرید و نسبت به همدیگر مهرورزی نمایید.»[66]
رییس مذهب تشیّع و بنیانگذار فقه جعفری- صادق آل محمّد(علیه السلام)- این عمل را صدقهای مورد رضای خداوند دانسته است:
«آشتی دادن میان مردم، آن زمان که به فساد میگرایند و نزدیک کردن ایشان به یکدیگر هنگامی که از همدیگر دور میشوند، صدقهای است که خداوند آن را دوست میدارد.»[67]
از منظر قرآن کریم، از جمله عواملی که در راستای الفت، وحدت و همدلی بسیار کارساز است، آشتی دادن میان افراد است. خداوند در این باره چنین نازل فرموده است:
«[اى پیامبر!] از تو دربارهی غنایم جنگى میپُرسند. بگو: غنایم جنگى اختصاص به خدا و فرستاده[ی او] دارد. پس، از خدا پروا دارید و با یکدیگر سازش کنید و اگر ایمان دارید، از خدا و پیامبرش اطاعت کنید.»[68]
طبق آیهی فوق، پس از رعایت تقوای الهی، اصلاح ذات البین آمده است. این امر چنان مهم است که حتّی دروغ گفتن در جهت برقرار کردن آشتی، امری است پسندیده. امام صادق (علیه السلام)چنین فرمودند:
«کلام بر سه گونه است. صادق، کاذب و آشتی میان مردم.»
راوی گوید از ایشان پرسیدم: «قربانت گردم! اصلاح میان مردم چیست؟» ایشان در پاسخ فرمودند:
«از شخصی سخنی را میشنوی که اگر آن را [ بدون کم و کاست] به صاحب سخن بگویی ناراحت میشود، ولی تو اینگونه میگویی: از فلان شخص شنیدم که دربارهی تو کارهای خیرت را باز میگفت و برخلاف آنچه شنیدهای سخن بر زبان میراند.»[69]
در سخنی دیگر از ایشان چنین روایت شده است:
«سخن دروغ جز در دو مورد نکوهیده است؛ اوّل: دفع نمودن شرّ اهل ظلم؛ دوم: آشتی دادن میان افراد.»[70]
علاوه بر این، نجوا (درگوشی صحبت نمودن در میان جمع) امری بسیار نکوهیده و زشت است، ولی در چند مورد اشکالی ندارد و یکی از آنها اصلاح ذات البین است:
«در بسیارى از رازگوییهاى ایشان خیرى نیست، مگر کسى که [بدین وسیله] به صدقه یا کار پسندیده یا سازشى میان مردم فرمان دهد و هرکس براى طلب خشنودى خدا چنین کند، بهزودى او را پاداش بزرگى خواهیم داد.»[71]
اگر روحیّهی اصلاح ذات البین در میان افراد یک جامعه وجود داشته باشد، بیشک آن جامعه در سلامت و امنیّت خواهد بود، ولی اگر این اصلاح صورت نپذیرد، به طریق اولی در بعد خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی هم اصلاحی صورت نمیپذیرد؛ اصلاح و تغییر نیز همیشه در گرو یک قاعدهی کلّی خواست و طلب است:
«... در حقیقت، خدا حال قومى را تغییر نمیدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند. و چون خدا براى قومى آسیبى بخواهد، هیچ برگشتى براى آن نیست و غیر از او حمایتگرى براى آنان نخواهد بود.»[72]
9- صبر
صبر، میوهی تلخی است که پایان خوشی دارد. امیر مؤمنان علی (علیه السلام) با آنکه بیست و پنج سال برای حفظ اسلام صبر نمود،[73] در این باره چنین میفرماید:
«فَإِنْ أَتَاكُمُ اللَّهُ بِعَافِيَةٍ فَاقْبَلُوا وَ إِنِ ابْتُلِیتُمْ فَاصْبِرُوا فإِنّ ﴿الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾[74]».[75]
به جرأت میتوان گفت وحدتآفرینترین امر عالم هستی (حفظ اسلام)، زاییدهی صبر مولی الموحدّین حضرت علی (علیه السلام)است که با وجود اینکه حقّ ایشان غصب شد، صبر پیشه نمودند. ایشان در خطبهی شقشقیّه که اسرار بیست و پنج سال خانهنشینی خود را در آن فاش نمودند، به این مطلب اشاره کرده، چنین فرمودند:
«... و در اندیشه شدم که با دست بریده و بدون یاور [برای به دست آوردن حقّ غصبشدهام] پیکار نمایم، یا در برابر آن رویداد که پیران را فرتوت و جوانان را پیر میکند و مؤمن در آن همواره در سختی بهسر میبرد تا آنکه خدایش را دیدار نماید، صبر پیشه سازم. به این نتیجه رسیدم که شکیبایی و صبر خردمندانهتر از مبارزه و پیکار است؛ پس در حالیکه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم صبر کردم و نظارهگر غارت میراث خود شدم ... .»[76]
بیشک، این صبر برای آن بود تا وحدت میان مسلمانان حفظ گردد. ابن ابی الحدید معتزلی به نقل از کلبی آورده است که حضرت علی(علیه السلام)قبل از آنکه بهسوی بصره حرکت کنند، چنین فرمودند:
«دیدم صبر از تفرّق کلمهی مسلمین و ریختن خونشان بهتر است؛ مردم تازهمسلمانند و کوچکترین سستی میتواند دین را مانند مشکی که به آسانی تکان داده میشود، وارونه نماید.»[77]
با این عمل، حضرت(علیه السلام)در حقیقت از حقّ خود بهخاطر مصالح عالیهی اسلام و مسلمین گذشتند. ایشان در ذیالحجّهی سال 23 هجری پس از قتل عمر و بعد از پایان پذیرفتن جریان شورای شش نفره باز هم صبر کردند و از حقّ خود گذشتند. امام علی(علیه السلام)پس از اینکه شورای خلافت تصمیم گرفت با عثمان بیعت کنند، چنین فرمودند:
«شما میدانید که من سزاوارترین شخص برای خلافت هستم. به خدا قسم [به آنچه کردید] گردن مینهم تا وقتیکه امور مسلمانان بهسامان باشد و در آن جز بر من ستم نشود [و من این ستم را تحمّل میکنم] تا پاداش و فضل آن را بجویم و از زر و زیور دنیا که شما در تصاحب آن به رقابت افتادهاید، دوری میکنم.»[78]
اگر صبر ایشان در صدر اسلام نبود، مرتدّین روز بهروز قدرت بیشتری میگرفتند و چنان عمل میکردند که نه هیچ اسمی و نه هیچگونه رسمی از دین باقی نماند. امام (علیه السلام)در این باره چنین میفرمایند:
«امّا بعد، خداوند سبحان محمّد(صلی الله علیه و آله)را فرستاد که برای جهانیان بیمدهنده و بر پیامبران گواه باشد. چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله)درگذشت مسلمانان پس از او دربارهی خلافت به نزاع پرداختند. به خدا سوگند، هرگز تصوّر نمیکردم که عرب پس از درگذشت پیامبر(صلی الله علیه و آله)خلافت را از خاندان او برگرداند، یا پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)آن را از من دور کند. مرا به درد و فریاد نیاورد مگر شتافتن مردم بهسوی فلان، برای بیعت کردن با او. من مدّتی دست از بیعت کشیدم، تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برگشتند و مردم را به نابود کردن دین محمّد فرا میخوانند. پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم رخنهای در دین یا ویرانی در آن خواهم دید، که مصیبت آن بزرگتر از محروم شدن از حکومت بر شماست؛ حکومتی که متاع چندروزهی دنیاست و همچون سرابی دستخوش زوال خواهد شد، یا مانند ابر از هم خواهد پاشید. پس در میان آن آشوب و بلوا قیام کردم تا آنکه باطل نابود شد و از بین رفت و دین استوار و پابرجا گردید.»[79]
10- جلوگیری از سوء استفادهی فرصت طلبان
نخبگان سیاسی نباید به فرصتطلبان، اجازهی سوء استفاده دهند. از این نمونه، عکسالعمل امام علی(علیه السلام) در برابر اقدام ابوسفیان بنحرب بنامیّه پس از کودتای سقیفه است، که بهمنظور یاری امیرمؤمنان حضرت علی (علیه السلام) برای در دستگرفتن حکومت به نزد او آمد. شیخ مفید مینویسد:
«ابوسفیان در حالیکه علی(علیه السلام)و عبّاس نگران کار پیامبر(صلی الله علیه و آله)بودند به در خانهی رسول خدا(صلی الله علیه و آله)آمد و بانگ زد: ای بنیهاشم! مردمان در کار شما طمع نبندند، بهخصوص تمیم بنمرّه یا عدی. پس امارت نیست مگر در میان شما و به سوی شما و هیچکس جز ابوالحسن علی شایستهی امارت نیست. پس با صدای بلند گفت: ای بنی عبدمناف! آیا میپذیرید که ابوفصیل بر شما حکومت کند؟ هش دارید که به خداوند سوگند، اگر بخواهید این شهر را از سواره و پیاده برایشان پر میکنم. علی (علیه السلام)به بانگی بلند به او پاسخ داد و گفت: ای ابوسفیان! برگرد که تو در این سخنان خداوند را در نظر نمیگیری و برای خداوند به چنین کاری اقدام نکردی. تو پیوسته در کار اسلام و مسلمانان حیلهاندیشی کردهای، ما اکنون به انجام کارهای رسول خدا(صلی الله علیه و آله)مشغولیم.»[80]
در نهجالبلاغه چنین آمده است:
«ای مردم! از گردابهای بلا با کشتیهای نجات بیرون شوید و به تبار خویش منازید، و از راه بزرگی فروختن به یک سو روید، که هرکس با یاوری برخاست، روی رستگاری بیند، وگرنه گردن نهد و آسوده نشیند که- خلافت بدینسان همچون- آبی بدمزه و نادلپذیر است، و لقمهای گلوگیر؛ و آنکه میوه را نارسیده چیند، همچون کشاورزی است که زمین دیگری را برای کشت گزیند.»[81]
11- مبارزه با دنیاطلبی
دنیا در معنای مذموم و نکوهیدهی آن، دلبستگیهای پست و نفسانی آدمی است و نه زندگی این جهانی و عالم بیرونی که نشانهی حق و آیات الهی است. بنابراین، اطلاق دنیای مذموم، به نفس عالم خلقت که با تعابیر «جهان طبیعت»، «جهان مادّی» و امثال اینها از آن یاد میشود، نادرست و غیر دینی است، و بالطّبع، انتساب پلیدی و زشتی و کژی و بیهودگی به جهان، نوعی کفر به خداوند و خلقت او به شمار میرود.[82]
از عواملی که باعث ادبار مردم نسبت به نخبگان سیاسی میشود، دلبستگی ایشان به دنیای مذموم است. امام علی(علیه السلام)در نامهای خطاب بهعثمان بن حنیف، کارگزار خود چنین مینگارند:
«فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَحُنَيْفٍ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُک.»[83]
اگر کسی به آنچه نزد خود دارد اکتفا و بسنده کند، از آتش دوزخ رهایی خواهد یافت.
در یک روایت از امام علی(علیه السلام)آمده است:
«خُلُوُّ الْقَلْبِ مِنَ التَّقْوَى يَمْلَؤُهُ مِنْ فِتَنِ الدُّنْيَا.»[84]
امیرمؤمنان علی(علیه السلام)همچنین میفرماید:
«أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَة لِأّهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّة، فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا»؛[85] «آیا آزادهای نیست که این خرده طعام مانده در کام (دنیا) را بیفکند و برای آنان که درخورش هستند نهد؟ جانهای شما را بهایی نیست جز بهشت جاودان، پس مفروشیدش جز بدان.»
پی نوشت:
..................................
[1]- نحل/ 89.
[2]- نساء/ 59.
[3]- نهجالبلاغه، نامهی53.
[4]- دلشاد تهرانی، مصطفی، سیرهی نبوی، ص 43؛ نقل از: المحمودی، محمّدباقر، نهجالسّعادة فی مستدرک نهجالبلاغه، ج 5، صص 199-200.
[5]- انعام/ 38.
[6]- نساء/ 82.
[7]- محمّدی ریشهری، محمّد، دانشنامهی امیرالمؤمنین، ج 4، ص 301؛ نقل از: سیّد رضّی، ابوالحسن محمّد بنالحسین،پیشین، خطبهی 18.
[8]- نحل/ 64.
[9]- نهجالبلاغه، خطبهی 156.
[10]- آل عمران/ 103.
[11]- نمل/ 76.
[12]- نساء/ 61 -60.
[13]- معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، فرهنگ تفصیلی مفاهیم نهج البلاغه، ج 3، ص 1458.
[14]- نهجالبلاغه، خطبهی 147.
[15]- ابن فهد الحلّی، احمد، عدّة الدّاعی و نجاح السّاعی، ص 268.
[16]- نساء/59.
[17]- نجم/2- 5.
[18]- نساء/65.
[19]- نهجالبلاغه، خطبهی 192.
[20]- همان، خطبهی 146.
[21]- همان، خطبهی 216.
[22]- انفال/46.
[23]- نهجالبلاغه، خطبهی 231.
[24]- همان، خطبه ی 96.
[25]- بقره/256.
[26]- محمّدی ری شهری، محمّد، میزان الحکمة، ترجمه: شیخی، حمیدرضا، ج3، ش 3680، ص 1130.
[27]- همان، ش 3677.
[28]- صافی گلپایگانی، لطف الله، أمان الأمة من الإختلاف، ص 169؛ المتّقی الهندی، علاءالدّین بن حسامالدّین، کنزل العمّال فی أحادیث الأقوال و الأفعال، ج12، ص 102.
[29]-کلینی، محمّد بنیعقوب، الکافی، ج 1، ص 446.
[30]- محمّدی ریشهری، پیشین، ترجمه: مهریزی، مهدی، ج 4، ص 65.
[31]- مفید، محمّد بن محمّد بنالنّعمان، الأمالی، ج 1، ص 14.
[32]- الصّدوق، محمّد بنبابویه، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص567.
[33]- محمّدی ریشهری، محمّد، پیشین، ترجمه: محدّثی، جواد، ج 7، ص 73.
[34]- نهجالبلاغه، خطبهی 239.
[35]- ابن ابیالحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، خطبهی 3.
[36]- محمّدی ریشهری، محمّد، دانشنامهی امیرالمؤمنین، ترجمهی مهریزی، مهدی، ج4، صص287-286.
[37]- همان، ج 3، ص 76.
[38]- اعراف/157.
[39]- سبا/28؛ آلعمران/19.
[40]- أحزاب/40.
[41]- آل عمران /21.
[42]- مائده/63.
[43]- مائده/ 78-79.
[44]-آل عمران/ 187.
[45]- بقره/ 176- 175.
[46]- بقره/ 159-160.
[47]- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج1، صص 547-549.
[48]- نهجالبلاغه، حکمت405.
[49]- شعراء/ 227.
[50]- دلشاد تهرانی، مصطفی، میراث ربوده، ص 28؛ نقل از: تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابییعقوب، ج 2، ص171.
[51]- طباطبایی، سیّدمحمّدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 58.
[52]- «و برخی از بادیهنشینانی که پیرامون شما هستند منافقند و از ساکنان مدینه [نیز عدّهای] بر نفاق خو گرفتهاند. تو آنان را نمیشناسی، ما آنان را میشناسیم. بهزودی آنان را دو بار عذاب میکنیم؛ سپس به عذابی بزرگ باز گردانیده میشوند.» [توبه/101].
[53]- «و هنگامی که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری است میگفتند: خدا و فرستادهاش جز فریب به ما وعدهای ندادند. و چون گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه، دیگر شما را جای درنگ نیست، برگردید. و گروهی از آنان از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند: خانههای ما بیحفاظ است و[لی خانههایشان] بیحفاظ نبود، [آنان] جز گریز [از جهاد] چیزی نمیخواستند و اگر از اطرافِ [مدینه] مورد هجوم واقع میشدند و آنگاه آنان را به ارتداد میخواندند، قطعاً آن را میپذیرفتند و جز اندکی در این [کار] درنگ نمیکردند.» [أحزاب/ 12- 14].
[54]- «آنان گروه شیطان و شعلهی آتش جهنّم هستند، آنان دار و دستهی شیطانند و بدانید که پیروان شیطان، بازنده و زیانکارند.» [محمّدی ریشهری، محمّد، میزان الحکمة، ترجمه: شیخی، حمیدرضا، ص 1132، ش 3687].
[55]- محمّدی ریشهری، محمّد، دانشنامهی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ترجمه: سلطانی، محمّدعلی، ج 10، ص 245.
[56]- «و میگویند: به خدا و پیامبر [او] گرویدیم و اطاعت کردیم. آنگاه دستهای از ایشان پس از این [اِقرار] روی بر میگردانند، و آنان مؤمن نیستند و چون بهسوی خدا و پیامبر او خوانده شوند، تا میان آنان داوری کند، به ناگاه دستهای از آنها روی بر میتابند. و اگر حقّ بهجانب ایشان باشد، به حال اطاعت به سوی او میآیند. آیا در دلهایشان بیماری است، یا شک دارند، یا از آن میترسند که خدا و فرستادهاش بر آنان ستم ورزند؟ [نَه،] بلکه خودشان ستمکارند.» [نور/ 50-47].
[57]- حدید/ 25.
[58]- نساء/ 35.
[59]- نساء/ 58.
[60]- نساء/ 135.
[61]- محمّدی ریشهری، محمّد، دانشنامهی امیرالمؤمنین، ترجمه: مهریزی، مهدی، ج 4، ص 287.
[62]- انفال/ 62-63.
[63]- محمّدی ریشهری، محمّد، پیشین، ترجمه: محدّثی، جواد، ج 7، ص 99.
[64]- همان، ترجمه: مهریزی، مهدی، ج 4، ص 287.
[65]- الطّوسی، محمّد بن الحسن، الأمالی، ص 522.
[66]- الحرّ العاملی، محمّد بن الحسن، وسائل الشّیعه الی تحصیل مسائل الشّریعه، ج 12، ص 216.
[67]- پیشین، ج 18، ص 439.
[68]- انفال/ 1.
[69]- الحر ّالعاملی، محمّد بنالحسن، پیشین، ج 12، ص 254.
[70]- الشّعیری، محمّد بنمحمّد، جامع الأخبار، ص 148.
[71]- نساء/ 114.
[72]- رعد/ 11.
[73]- «پس اگر خدا به شما عافیت بخشید بپذیرید، و اگر به گرفتاری مبتلا شدید شکیبایی ورزید که عاقبت از آنِ پرهیزگاران است.» [نهجالبلاغه، ترجمه: شیروانی، علی، خطبهی 3].
[74]- قصص / 83.
[75]- نهجالبلاغه، ترجمه: شیروانی، علی، خطبهی 98.
[76]- نهجالبلاغه، پیشین، خطبهی 3.
[77]- برقی، محمّد، «وحدت در کلام و سیرهی امیرمؤمنان حضرت علی(علیه السلام)»، مجموعه مقالات کنفرانس بینالمللی وحدت و امنیّت ملّی از دیدگاه امام علی (علیه السلام)، ج 2، ص 48.
[78]- نهجالبلاغه، خطبهی 74.
[79]- همان، نامهی 62.
[80]- ر.ک: مفید، محمّد بنمحمّد بننعمان، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد.
[81]- نهجالبلاغه، خطبهی5.
[82]- دلشاد تهرانی، مصطفی، دولت آفتاب؛ اندیشهی سیاسی و سیرهی حکومتی علی(علیه السلام)، ص 155.
[83]- «پسر حنیف! از خدا پروا کن و به قرصهای نان خود اکتفا کن، تا سبب رهایی تو از آتش دوزخ شود.» [سيّد رضی، ابوالحسن محمّد بنالحسین، نهج البلاغه، ترجمه: شیروانی، علی، نامهی45].
[84]- «خالی بودن قلب از پرهیزگاری آن را از فتنههای دنیا پر میکند.» [آمدی، عبدالواحد التّمیمی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 67].
[85]- نهجالبلاغه، حکمت456.
نویسنده: مراد شهگلی
منبع : فصلنامه اخلاق - شماره 2
انتهای پیام/
اخلاق سیاسی در نگاه ثقلین؛
نقش نخبگان دینی و سیاسی در ایجاد بصیرت دینی
خبرگزاری فارس: امام علی علیه السلام فرمودهاند: بپرهیزید از دگرگونی در دین خدا که همراه جماعت بودن در حقّی که آن را خوش نمیانگارید، بهتر است از پراکنده شدن بهخاطر باطلی که آن را دوست میدارید، و همانا خداوند سبحان به کسی بهخاطر جدایی خیری نبخشید، نه از گذشتگان و نه از باقیماندگان.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد
شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.