به گزارش خبرگزاری فارس از شادگان، شادگان ایستاده در چشم گردبادِ تیرهای تاریک شیطان، فرماندهاش را بر رود دستانِ بیقرار مردمانش جاری کرد تا بذر شهادت از میدان شهر در خانهی قلبها ریشه بزند.
سینهها هنوز از التهاب رفتن سردار سلیمانی آرام نگرفته بود که داغِ فرمانده را بر آن نشاندند؛ دستها، شانه به شانه تا دخیل بستن به کعبه محبوب به هم گره خورده بود، گویی گمکرده خود را در میان تابوت پیچیده شده در پرچم الله یافتهاند.
تلفیق قاب گُل گرفته فرمانده و آه گُر گرفته مردم با شعار لبیک یا حسین طاق آسمان را شکافت؛ فرزندان حسین برای تقدیم قربانی به میدان آمده بودند، شاید در آن ازدحام، ادای دین را نمیتوان شنید اما چشمدل، جز اللهم تقبل منا هل قربان نمیدید.
نفسها در سینه حبس شده بود برای دلاورمردی که نفس حقش به ریههای شهر جان بخشیده بود، مردی که جز اینچنین عروجی سزاوار او نبود.
ام حسن پیرزن شصتوچندسالهی شادگانی، با گونههای گِلی بر سر میکوفت، پرندههای داغِ دل را با نالههای عربی محزونش به آسمان شادگانِ غمگین میفرستاد و زمزمه میکرد: احزن یالبیرق راح البی هیبه یعنی ای پرچم قبیله، ای مایه فخر ما، لباس سیاهت را بر تن کن که آن بزرگمردِ با ابهت از میان ما رفت.
علی دل جمعیت را با پرچم سرخ یا حسین شکافت،اشکهایش به زورِ مقاومت روح جوان و سلحشورش اجازه جاری شدن نداشت، صدای رسایش گوش شادگان را پر کرد: ما از نسل علی مرتضی هستیم، همان خاندانی که مردان آن نه در بستر بلکه در میادین جنگ میمیرند، فهیهات منا الذله.
شهد هیهات منا الذله دهان به دهان، کام شادگانیها را شیرین کرد و همه دلها به عاشورا یکدله شده بود؛ اینجا همه شهید بودند و هیچکس خودش نبود، اینجا حنجرهها بوی عاشورا و طنین کربلا میداد، اینجا شادگان بود همانجایی که فرمانده به آسمان رفت و زمین را با تمامِ ناملایماتِ مدعیان بشریاش برای ما به جای گذاشت تا باری دیگر در سوگ مردانگی اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا بنوازیم.
انتهای پیام/ر