خبرگزاری فارس؛ هرمزگان، صبح که بیدار شدم محیط برام عجیب بود. یادم آمد که در بندر لنگه هستم. نماز صبح را خواندم و شروع کردم به کار. همکارم فرزاد ساعت ۹ آمد دنبالم. تازه متوجه شدم که در حال اسباب کشی بوده و من در اوج کارها، وقتش را گرفته ام.
دوباره با هم رفتیم موکب بندر لنگه(بیشتر بخوانید) با بچه ها خداحافظی کنیم. خیلی محیط، دوستانه هست اونجا. شوخیهایی که از زیادی محبت هست گاهی به کشتی گرفتن منجر میشد.
به آشپزخانه رفتیم. امام حسین(ع) همه را با هم، یک سطح و برادر کرده. از نوجوان کم سنی که مسؤول انبار بود تا رئیس شورای شهر که پای دیگ ایستاده بود.
همه یک لباس داشتند و شغل همه خادمی.(بیشتر بخوانید) با آنها خداحافظی کردم و به همراه فرزاد راه افتادم. در مسیر، یک خیمه عشایر برایم جالب بود. یک خانواده، یک چادر و یک کارگاه کوچک تولید صنایع دستی و فروش آنها در کنار جاده. یک سیکل کامل اقتصادی.
به روستای دیوان رسیدیم. آقای فرید دیوانی، مسؤول موکب اهل سنت روستای دیوان. ( بیشتر بخوانید)
با چه حرارتی از باد دیشب و کنده شدن بنر های موکب صحبت می کرد و اینکه تا صبح مشغول بازسازی موکب بودند.
موکب شبانه روزی با خدمات اقامت و پذیرایی.
با فرزاد خداحافظی کردم و به پارسیان آمدم. با ابراهیم شیبانی، جوانی ۳۰ ساله آشنا شدم که به تنهایی شروع به راه اندازی موکب کرده بود. می گفت موقع شروع کار فقط ۱۶۰ هزار تومان پول داشته و پرچم «امام حسین(ع)» را که بالا بردم همه بخصوص دوستان اهل سنت روستای همسایه به کمک آمدند. (بیشتر بخوانید)
همراه ابراهیم به موکب های دیگر شهرستان پارسیان آمدیم. (بیشتر بخوانید) در حین راه متوجه شدم که ابراهیم صفحه خوبی به اسم خبر غرب هرمزگان را اداره می کند و قرار گذاشتیم که در پوشش اخبار پارسیان هم به ما کمک کند.
نزدیک غروب پارسیان را به مقصد استان بوشهر ترک کردم.
انتهای پیام/3497/ی