گروه زندگی- فاطمه زهرا نصراللهی: «شاید ۵ یا ۶ساله بود، اسرا را آورده بودند. مادر دستان کوچکش را گرفت و برای استقبال از اسرا راهی شدند. با عجله به سمت اتوبوسهای اسرا رفتند. در چشمان مادر هم هیجان بود هم ترس. هم خوشحال بود هم مضطرب. تند تند چشم میگرداند. دنبال عزیزش میگشت. اما خبری نبود. ناگهان کسی گفت شاید جزء شهدا باشد. رنگ از رخِ مادر پرید. با اینکه چند سالی خبر از محمدعلی نبود و همه فکر میکردند که شهید شده است، اما حالا انگار قامتش توان ایستادن نداشت. پیکر بیجان بردار را میدید. در نگاه مادر باز هم کمی خوشحالی دیده میشد. شادی توام با غم که حداقل پیکر محمدعلیاش پیدا شده است.
دخترک هم غمگین بود، قاب عکس دایی را بغل گرفت و در عمق چشمان سبز رنگش خیره شد. از پشت قاب هم آرامش و مهربانیاش را احساس میکرد. این خاطره به قدری برایش پررنگ بود که او را شاعر کرد. ۱۶ سالش بود که قاب عکس دایی را بغل گرفت و گفت: «من و قاب و عکسی سراپا سکوت؛ تو و چشم سبزِ سخن آوری».
میدانست دایی محمدعلی و رفقایش جان با ارزششان را برای چیزی ارزشمندتر فدا کردهاند. پس او هم میخواست هرچه در توان دارد برای ترویج راه آنها در طبق اخلاص بگذارد. دایی شهیدش او را شاعر کرده بود، پس او هم باید هرچه در چنته داشت برای تربیت شاعر انقلابی گذاشت آن هم بدون هیچ هزینهای». این روایت یک بانوی شاعر انقلابی، «زهرا فرقانی» است. یک مادر دهه شصتی با ۵ فرزند. از همان کودکی علاقمند به شعر و شاعری بود. سال ۷۸ اولین شعرش را برای دایی شهیدش سرود. بعد از آن کمکم سال ۸۷ حرفهایتر وارد فضای حوزه هنری شد. با اینکه رشته تحصیلیاش مرتبط نبود، اما همه توانش را گذاشت تا به نوبه خود سهمی داشته باشد در ترویج راه شهدایی که برای رفاه و آرامش امروز ما جان دادند. کمکم طنز را وارد شعرهایش کرد و در سال ۹۵ دبیرباشگاه طنز انقلاب شد و شروع به تربیت شاعر انقلابی کرد. با این شاعر انقلابی به گفتوگو نشستیم.
«زهرا فرقانی» بانوی شاعر انقلابی
*به عشقِ دایی محمدعلی
علاقه او به شعر موضوع امروز و دیروز نیست، از طفولیت شعر میخواند و بیتهای قشنگ را جمعآوری میکرد. پدرش هم اهل شعر بود و در خانهشان اخبار همیشه دنبال میشد و روزنامه از نان شب واجبتر بود. گاهی هم در خانواده فیالبداهه شعری میسرودند، بدون اینکه آن را جایی ثبت کنند. او هم که در این فضا رشد کرده بود، تحت تاثیر شعر بود. شعر عاشقانه، اجتماعی و سیاسی میگفت. اما با این حال ادعایی در این حوزه نداشت. خیلی طول کشید که بپذیرد شاعر است و خیلی بیشتر طول کشید که قبول کند شاعر طنزپرداز است.
همیشه میگفت من «شاعر طنزپرداز نیستم» چون از سر وظیفه شعر میگفت. اما کمکم به آن علاقمند شد چون برای شعر طنز، سیاسی و اجتماعی باید یک کوششی انجام میشد، او هم از سر وظیفه و احساس نیاز شعر میگفت و کمی فعالیت در آن سخت بود برایش. اما شعر عاشقانه در او جوششی بود و اولین شعرش را هم به عشقِ شهید «محمدعلی علیخانی» دایی بزرگوارش سرود.
میپرسم وقتی اولین بیت را گفتید چه احساسی داشتید، میگوید، «۱۶ساله بودم که اولین شعر را دلی برای دایی محمدعلی گفتم. اول یک مصرع، بعد یک بیت. بعد شد ۱۳ بیت. در خانوادهمان یک نفر شاعر بود. وقتی او را دیدم پرسیدم: شعر گفتن همین است که اول یک مصرع بگوییم و بعد یک بیتش کنیم؟ شعر یعنی همین جوشش و الهام؟ او تایید کرد و گفت باید بروید با کوشش و یادگرفتن اصول خودتان را تقویت کنید و شعر را ادامه دهید و تبدیل به شعر خوب شسته و رُفته کنید.
در دوران دانشگاه هم در سن ۲۰ سالگی برای استاد ادبیات شعرها را میخواندم و وقتی آمدم در حوزه هنری کلاسهای مرحوم براتیپور را شرکت میکردم و ایشان مرا تشویق کرد و شعرم را در روزنامه رسالت چاپ کرد. برایم خیلی جالب بود و با خودم میگفتم آنها از سر لطف مرا تشویق میکنند، من شاعر نیستم! بعدها هم وقتی شهرستان ادب تشکیل شد و از من دعوت کردند که در این محفل باشم، با خودم فکر میکردم حالا شاید یک استعدادی دارم، اما شاعر نیستم!»
جمعی از اساتید و کارآموزان در اردوی هفتم باشگاه طنز انقلاب
* چه برسد به ما شاعرکان... !
میپرسم چرا باور نمیکردید که شاعر هستید، «چون ما در کشوری زندگی میکنیم که حافظ و سعدی شاعر هستند و شاعرهای بزرگ دیگر زیر سایه این بزرگواران گم هستند، چه برسد به ما شاعرکان! فارغ از آن هم شاید این مقایسه و کمال گرایی باعث میشد و هم اینکه شاید شعرهای خودم کمی آن طنز در آن غلبه داشت و با غزلها متفاوت بود، برای من هنوز قابل پذیرش نبود. اساتید به من لطف داشتند و وقتی هم که آمدم در طنز از سر وظیفه و مسئولیت اجتماعی چون خودم را شاعر نمیدیدم.
دلم هم میسوخت چون میدیدم که شاعرهای طنزپرداز خوبی داریم، اما به بیراهه رفتند و با این طنز چقدر مضامین اعتقادی و دینی ما در حال هجو شدن است. ولی کمکم علاقمند شدم که در این فضا باشم. این روال طولانی بود و شاید هنوز هم ادعا نکنم که خیلی شاعر طنز هستم. اما دیگر میدانم که خدا لطف کرد و این استعداد را به من داد و برای این استعداد مسئول هستم و باید از آن در راه درست استفاده کنم».
* «من و قاب عکسی سراپا سکوت...»
خیلی کوچک بود که داییاش شهید شد. چند سال پیکر ایشان مفقود بود و وقتی پیکرشان پیدا شد خاطرهاش در ذهنم زهرا پررنگ است. شاید ۵ یا ۶ساله بود، اسرا را آورده بودند، مادر دستش را گرفت و برای استقبال از اسرا راهی شدند، به امید دیدار با دایی. با عجله به سمت اتوبوسهای اسرا رفتند. اما خبری از دایی نبود. خبر دادند که پیکر دایی محمدعلیاش پیدا شده و ایشان شهید شده است. حال و روز مادر که برای دیدن بردار رفته بود اما پیکرش را میدید، دیدنی بود. انگار همین دیروز بود، اشکها و ناراحتی مادر هنوز یادش هست. دایی یک دختر کوچکی هم سن زهرا داشت که دایی هیچ وقت او را ندیده بود، زهرا قاب عکس دایی را در آغوش داشت. چشمان سبز رنگ پدر از قاب عکس به خواهر زادهاش خیره شده بود. این خاطره در چشمان زهرای ۵ساله به قدری زنده بود که ۱۰ سال بعد برایش شعر شرود. «من و قاب عکسی سراپا سکوت؛ تو و چشم سبزِ سخن آوری»
قاب عکس شهید محمدعلی علیخانی
شاید خاطرات زیادی با دایی نداشت، اما مادر برایش به خوبی از مهربانی بردارش گفته بود. ارتباط عاطفی زیادی گرفته بود و با همان قاب عکس و خاطرات برایش ارزشمند بوده است. آنقدر روی او تاثیر گذاشت که بعدها این شعر را گفت و برای اولین بار پشت تربیون نزد فرماندار شهر این شعر را خواند. ۱۳ بیت سرود، یک غزل وزن کوتاه با اینکه هیچ کلاس شعری نرفته بود.
انجمن شعر شهرستان ادب
* اخلاق مدار طنز سالمی ارائه میدهیم
میپرسم که چطور در این مسیر شاعر تربیت میکنید و چرا احساس کردید در این فضا نیاز به کار انقلابی است آن هم با طنز، میگوید« چون طنز یک بُرندگی دارد و این سالها بین انقلابیها دیده نشده است. اکنون چیزی که در رسانه، جامعه و سینما به عنوان طنز شناخته میشود، چیزی جز هزل یا فکاهه نیست، چون تغییر ذائقه مردم به وجود آمده است و ما در باشگاه طنز انقلاب از اساتید صاحب نظر فکری و اخلاقی استفاده میکنیم تا مثلا در طنز جایگاه پدر و مادر همان جایگاه واقعی پدر و مادر باشد. ما سعی داریم اخلاق مدار طنز سالمی ارائه بدهیم. سعی میکنیم قدم به قدم طنز را در سرودهها بیاوریم، محدودیت وجود دارد اما نباید به هر قیمتی مخاطب را بخندانیم. این محدودیت منجر به وجود آمدن خلاقیت میشود.
اگر کسی احساس استعداد شعر گفتن دارد، باشگاه طنز انقلاب در فضای مجازی چند کانال و سایت دارد و سالی دو بار دوره آموزشی برگزار میکند و در حوزههای مختلف از شعر، نثر و کاریکاتور و روایتنویسی که میشود با نویسندگی و طنز ارتباط داد در همه اینها آموزش میدهد و بعد اگر اعضایی که میآیند استعداد داشته باشند و این دوره را با موفقیت طی کنند در باشگاه عضو میشوند. الان حدود ۱۸۰ عضو دارد و اینها تا الان چندین انیمیشن و روزنامه یا کتاب نوشتند. اگر فردی استعداد داشته باشد به او فضا داده میشود در این مجموعه هدف طنز است.»
*دین ارثیه این بانوی انقلابی نبود، بلکه یک انتخاب آگاهانه بود
این شاعر انقلابی خودش در حال و هوای انقلاب حضور نداشت که بتواند از آن برایمان بسراید اما فضای خانوادهاش برای او همه چیز را ترسیم کرد. با این حال او تصمیم گرفت که دینش را خودش انتخاب کند و این دین ارثیه نباشد، بعد از آن هم مستندهای تاریخی زیادی تماشا و کتابهای زیادی مطالعه کرد تا اینکه به حقانیت انقلاب اسلامی پی برد. حالا به قدری در این حوزه محکم و قدرتمند است که میداند برای این دین باید هزینه داد، چراکه یک عدهای جانشان را دادند برای این انقلاب. دایی محمدعلی جلوی چشمش بود، میدانست که اینها کسانی هستند که جانشان را فدا کردند و آنقدری باید برایش ارزشمند باشد که اگر توانمندی دارد، بگذارد جلوی ترویج راه آنها.
بانو زهرا فرقانی در اجرای نطنز
* با قلم طنزش به کم و کسریها نقد میکند
میگوید: «تصمیم گرفتم با استعدادم در زمینه شاعر انقلابی کار کنم، اما میدانم این کاری زیادی نیست، در مقابل کار آنها که جانشان را دادند. خیلی از ما در رفاه قرار گرفتیم و حالا هم رفاه را نمیبینیم و هم توجه نداریم که مردم چه اوضاعی داشتند. نمیگویم شرایط گل و بلبل است اما بالاخره الان عموم مردم دسترسیهایی از آموزش و پرورش گرفته تا امکانات شهری و جاده و مواد غذایی دارند. قبلا اختلاف طبقانی عجیب و غریب بیداد میکرد، جای اعتراض نبود. اما حالا طنز کارش نقد است و ما عملا با اشعارمان به کمکاریها اعتراض میکنیم و میگوییم اینجا کارتان را خوب انجام ندادید.
ما در قالب طنز مشکلات را بیان میکنیم، اما فرق میکند که کم و کسریها را با چه زبان و نگاهی بیان کنید، گاهی میخواهید کل مملکت و اصل اسلام را زیر سوال ببرید از این ابزار استفاده میکنید، اما گاهی میخواهید نیشتری بزنید و در واقع جراحی میکنید نه سلاخی. جراحی که از روی دلسوزی است که با نگاه درست بیاید بگوید که فلان فساد وجود دارد و محکم پای آن بایستد، نه اینکه بیاید بگوید همه چیز گل و بلبل است.
چون دیدهایم که یک بزرگوارانی جانشان را دادهاند و نظام و انقلاب را به اینجا رسانده است و این مسئولیت گردن ماست که انقلاب هنوز نیاز به حمایت دارد که در بستر تاریخ جریان دارد تا وقتی که به ظهور منتهی شود و به اوج خودش برسد باید هم حفظ کرد و هم ارتقا و رشد داد یک ابزار خوب برای اینکه ضعفها را بگویید و اتفاقی برای آن نیفتد، همین است. ما چند سالی است که همه نقدها را میکنیم و این نگاه دلسوزی از سوی مسئولین درک میشود.»
*برادرم اصلیترین دلیلی است که هنوز مرا درگیر جنگ نگه داشته
علاوه بر دایی، دو پسرعمو و یک پسر عمه بانو فرقانی به شهادت رسیدهاند و بردار بزرگ ترشان هم در سن ۱۴، ۱۵ سالگی به جبهه رفته است و اکنون جانباز اعصاب و روان است. او میگوید: « درد و رنج برادرم و عزیزانی مثل او همچنان وجود دارد. از آثار زنده جنگ جلوی چشممان است. متاسفانه جانباز اعصاب و روان به مرور زمان بیشتر میشود و این درد با افزایش سن، تشدید میشود. یکی از اصلیترین چیزهایی که همیشه من و خانوادهام را درگیر جنگ نگه داشته است، بردارم است. جانبازهای اعصاب و روان ظاهرا سالم هستند اما از درون درد میکشند. خیلی وقتها دیده و شناخته نشدند. نه میتوانند کار ثابتی داشته باشند نه مثل آدمهای عادی تفریح کنند اما اینها یادگاری دوران دفاع مقدس برای خانواده است. باید آنها را دید و قدر انقلاب را دانست.»
بانو فرقانی علاوه بر تربیت رایگان شاعر انقلابی طنزپرداز، در عمل به فرمایش رهبر معظم انقلاب در فرزندآوری هم سربلند است و ۵ فرزند برای این انقلاب به دنیا آورده است و در عمل به مادرانگی هم کم نمیگذارد.
ادامه دارد…