گروه زندگی؛ مینا فرقانی: آبادان از آغاز جنگ، وسط میدان بود. بسیاری از مردم شهر را ترک کرده بودند. اما مقاومت همچنان ادامه داشت. چراغ پالایشگاه نفت آبادان نباید خاموش میشد. مدیران و کارگران پالایشگاه با چیدن بشکههای فلزی و ماسه و تخلیهٔ مخازن بزرگ نفت، میکوشیدند از تأسیسات آن حفاظت کنند. اما مسأله بر سر انبارهای پر از ابزار و تجهیزات در پالایشگاه نفت آبادان بود که در بازسازی و تعمیر سایر پالایشگاهها نقشی حیاتی داشت. چون بیم آن میرفت که پالایشگاههای دیگر هم در بمبارانهای هوایی رژیم بعث آسیب ببینند و بخشی از تولید آن هم در بحبوحهٔ جنگ، لنگ بماند.
فیلم سینمایی «گلهای باوارده» داستان هیجانانگیز و غرورآفرین انتقال این تجهیزات از انبارهای پالایشگاه را به تصویر کشیده که در جشنوارهٔ فجر ۱۴۰۱ سیمرغ بلورین «جایزهٔ ویژهٔ دبیر جشنواره» و سیمرغ بلورین «بهترین جلوههای ویژهٔ بصری» را کسب کرد و اکران آن از چند روز پیش آغاز شده است. در این گزارش فیلم را از نگاه «زندگی» میبینیم.
پوستر فیلم سینمایی «گلهای باوارده»
در مورد فیلمهای جدید، حواسمان هست!
از ابتدا که تصمیم گرفتیم از فیلمهای جدید بگوییم، قول و قراری با شما گذاشتیم. گفتیم که قرار نیست در گروه «زندگی» به ابعاد فنی و سینمایی فیلمها بپردازیم و مثل منتقدان سینمای حرفهای حرف بزنیم. ما تنها از دریچهٔ زندگی و حال خوب فیلمها را بررسی میکنیم.
روایت فیلم و پایان آن را هم تا حدی لو میدهیم که سازندگان آن در صحبتها و مصاحبههای خود گفتهاند. مگر جزئیاتی که بیانشان، قصه و پایان فیلم را افشا نکند.
ماجرای «گلهای باوارده» چیست؟
«باوارده» یعنی «گل کاغذی». «بوارده» اسم یک محله هم هست که کارمندان شرکت نفت ایران در آبادان آنجا زندگی میکردند.
یکی از اولین نقاطی که رژیم بعث در تجاوز به خاک کشورمان بمباران کرد، پالایشگاه نفت آبادان بود. ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ جنگ آغاز شد و ۲ روز بعد، در دوم مهر ماه برای اولین بار این
حمله به پالایشگاه نفت آبادان تنها ۲ روز بعد از آغاز جنگ تحمیلی، حکایت از اهمیت این نقطه دارد.
پالایشگاه هدف بمباران قرار گرفت. از همان موقع تعدادی از مهندسان این مجموعه به فکر افتادند ابزارها و تجهیزات موجود در انبارهای پالایشگاه را به مکان امنی انتقال بدهند تا به دست دشمن نیفتند و در بمبارانها آسیب نبینند. چون این امکانات، اهمیت حیاتی برای صنعت نفت کشور داشتند و برای ترمیم و تعمیر پالایشگاههای دیگر ضروری بودند.
این کارکنان، آتشبهاختیار و بدون اینکه مأموریتی از طرف کسی داشته باشند، در آن شرایط سخت جنگی، با خلاقیت و جسارت، تمام تلاششان را میکنند تا این قطعات حیاتی را از شهر در شرف محاصرهٔ آبادان خارج کنند و با این کار چراغ تمام پالایشگاههای کشور را روشن نگه دارند.
جاگذاری مواردمنفجره در پالایشگاه برای انهدام آن توسط گروهی که تازه رسیدهاند
تفاوت عملکردها وقتی شیپور جنگ به صدا درمیآید
در بخشی از فیلم وقتی بعد از آغاز جنگ و نیمهتعطیل شدن پالایشگاه، اعضای گروه به دفتر مدیریت میروند، با میز صبحانهای روبهرو میشوند که رها شده! آن «مقامِ مسئول»
«اگه قرار باشه پالایشگاه رو خراب کنن، باید اول از روی جنازهٔ من رد بشن!» این را یکی از اعضای گروه قهرمان پالایشگاه میگوید.
صبحانهاش را از ترس جنگ نیمهکاره رها کرده و گریخته. در حالی که مقدار زیادی پول و اسناد محرمانهٔ پالایشگاه نزد او و تحتمسئولیت او بوده است.
در مقابل وقتی گروهی با نامهٔ حاکم شهر از مسئول گروه میخواهند کِشتی را تحویل بدهد، او برای حفظ منافع مردم در آن بحبوحهٔ جنگ، مخالفت میکند و کار درست را انجام میدهد.
یکی از شخصیتها در جایی از فیلم میگوید «این مملکت برای دفاع پول میخواد!». دفاع هزینه دارد؛ این نکته امروز در جنگ شناختی و ترکیبی هم بسیار مهم و حیاتی است.
در صحنهای دیگر عدهای با دستور مسئولان به قصد تخریب پالایشگاه آبادان به آنجا میروند. با این هدف که بعد از اشغال شهر، پالایشگاه به دست بعثیها نیفتد. اما مسئول گروه برای محافظت از بیتالمال و منافع مردم اجازه نمیدهد و میگوید: «اگه قرار باشه پالایشگاه رو خراب کنن، باید اول از روی جنازهٔ من رد بشن!». «گلهای باوارده» به ۳۳۰ شهید پالایشگاه آبادان تقدیم شده است.
اتحاد و کمک برای وطن و مردم در بحران جنگ
این خاصیت جنگ است که به قول شهید چمران، مرد را از نامرد جدا میکند. در فیلم میبینیم که بعضیها در بحران و بحبوحهٔ جنگ هم حاضر نیستند از منافع خود بگذرند. اما در مقابل، عدهای از تمام توان و حتی جان خود برای مقاومت، مبارزه و ایستادگی در راه وطن مایه میگذارند.
شهید چمران میگفتند «وقتی شیپور جنگ نواخته میشود، مرد از نامرد مشخص میشود!». شیرزنانی که در «گلهای باوارده» میبینیم جوانمردانه کنار مردانشان میجنگند.
در شرایط سخت محاصرهٔ آبادان از یکی از شخصیتهای فیلم میشنویم که «تا وقتی اینجاییم هر کی هر کاری میتونه باید بکنه، مرد و زن نداره.». همین افراد تمام تلاش خود را برای نجات بچهها از چنگ بعثیها به کار میگیرند.
دیدن پیکرهای پارهپاره و خونآلود شهدا اگرچه برای مردها هم سخت است، اما در شرایط جنگ و محاصره، یک خانم وظیفهٔ ثبت مشخصات آنها را برعهده میگیرد و در توجیه کار خود میگوید: «یکی باید این شهدا رو ثبت کنه برای شناسایی».
یکی از شخصیتهای اصلی فیلم و گروه نجات قطعات پالایشگاهی
خانواده و ازدواج در «گلهای باوارده»
در فیلم «گلهای باوارده» ارتباط خوب و صمیمیت دلچسبی را بین همسران میبینیم. در بخشی از فیلم یکی از شخصیتها با گفتن جملهٔ «وظیفهات غیر از مادری کردنه؟» بر اهمیت نقش مادری حتی در میانهٔ جنگ تأکید میکند.
فرهنگ واسطهگری ازدواج که تا چند سال پیش بین خانوادههای ایرانی رواج داشت، در صحنههایی از فیلم به تصویر کشیده شده است.
یکی از شخصیتهای مرد فیلم در صحنهای برهنه نمایش داده میشود که میتوانست برهنه نباشد. (بهطور کلی در بسیاری از فیلمهای جشنوارهٔ فجر ۱۴۰۱ برهنگی بیدلیل مردان را شاهد بودیم.)
حس خوب قصه
در «گلهای باوارده» تنها یک قهرمان نداریم. قهرمان، یک گروه است و این، همافزایی و ارزش کار گروهی را نشان میدهد.
یکی از شخصیتها که قبلاً مرتکب قاچاق شده میگوید «شرمندهام پیش خدا» و این نشان از اعتقاد قلبی به مسألهٔ حلال و حرام دارد.
در صحنههای مختلف فیلم موسیقی محلی، لهجهٔ زیبا و مناظر شهری آبادان تصویر شده است. شاهبیت فیلم «اینجا آبادان است، آبادان هم میماند!» است که با جدیت و اعتقاد از زبان یک آبادانی میشنویم.
صحنهای از تلاش گروه قهرمان پالایشگاه برای نجات قطعات
دعوا بر سر امید و زندگی است!
«شهری که زندگی توشه، دشمن کم میاره جلوش!» بیشک یکی از زیباترین و راهبردیترین دیالوگهای فیلم است. این راهبرد میتواند در تمام زمانها و مکانها برای مبارزه به کار بسته شود. چه آنکه میبینیم در غزه با وجود بمباران شدید و جنگ سخت نظامی، دشمن صهیونیست ناکام مانده؛ چون زندگی هنوز در آن جریان دارد.
در کشور خودمان هم این موضوع صادق است. امروز دشمن اجازهٔ مخابرهٔ هیچ تصویر زیبا و خوشایندی از ایران را نمیدهد یا به محض مخابره، آن را مخدوش میکند. هر خبری که
«شهری که زندگی توشه، دشمن کم میاره جلوش!» یکی از زیباترین جملاتی است که در این فیلم میشنویم.
حاکی از شادی، امید و زندگی ایرانیان باشد به نحوی با جنگ رسانهای قلع و قمع میشود. در «گلهای باوارده» میآموزیم که در بدترین شرایط هم ناامید نشویم و دست از تلاش نکشیم.
ثابت کردهایم که میتوانیم
زمانی سپهبد «رزمآرا» نخستوزیر وقت محمدرضا پهلوی در پاسخ به نمایندگانی که تقاضای ملیشدن صنعت نفت را داشتند گفت: «ملتی که لیاقت لولهنگسازی ندارد چگونه میتواند صنعت نفت را اداره کند؟». لولهنگ یعنی آفتابهٔ گِلی! در حالی که آثار باستانی کشور ما گویای تمدن و پیشرفته بودن ایرانیان نسبت به همعصران خود است. به طوری که ما ۷۰۰ سال پیش ساختمان ضدزلزله میساختیم (منار جنبان در اصفهان).
در «گلهای باوارده» هم میبینیم باور به اینکه «ما میتوانیم» با چاشنی خلاقیت منجر میشود به توانستن حقیقی. منجر میشود به ساخت یک اسکله در شرایط جنگی برای رسیدن به هدفی بزرگتر.
زمانی با کمترین امکانات و در تحریم کامل (که کشورهای دیگر حتی سیمخاردار به ما نمیفروختند) با قدرت اعتقاد و ایمانمان جنگیدیم. حالا با باور به اینکه «ما میتوانیم» به اعتقادمان، تجهیزات، توانمندی و تخصص اضافه شده است.
پایان پیام/