اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  فارس

لاله ای که روی دستان شیعه و سنی تشییع شد +فیلم

مگر عشق به میهن، اسلام و انقلاب شیعه و سنی می شناسد؟! این کشور و انقلاب متعلق به همه ماست، سهم‌مان برابر است حتی در جان دادن و شهید دادن! مثل همان روز که علی رحمانپور و اسماعیل کریمی نیا اهل سنت، باقر پالاهنگ و شهدای لُر و نفر شیعه از این دیار شهید شدند، تا امروز که شهیدی گمنام را روی دستان وحدتمان تشییع کردیم.

لاله ای که روی دستان شیعه و سنی تشییع شد +فیلم

به گزارش خبرگزاری فارس از لارستان، خیابان پر شده است از مردم آن هم در ظهر یک روز تعطیل، مردمی که علی القاعده  جمعه را باید صرف استراحت و یا یک گشت و گذار در دل طبیعت می کردند اما اینجا چه می کنند؟ هلک و هلک کوچه و خیابان ها را طی کرده اند تا در این گوشه از شهر جمع شوند، کرکره مغازه هایشان، آن اسباب کار و بارشان را  پایین کشیده اند و بیخیال دو دوتا چهارتا و آن مشکلاتی شده اند که روز و شب ازش دَم می زنند، آمده اند اینجا اما چرا؟ به خاطر یک تابوت و چند استخوان؟!

خیره به این خیل جمعیت میشوم، از مرد و زن تا پیر و جوان و کودک همه حاضرند، ترک و فارس، شیعه و سنی، پس چه شد؟ مگر نمی گفتند که همه چیز برای مردم تکراری شده است؟ دیگر دین کهنه شده است و جوانها دین گریز! کسی دیگر به دنبال شهید و پرچم سه رنگ نیست، مگر نمی گفتند که شیعه و سنی با هم اختلاف دارند پس کو تعبیر آن قصه هایی که بافته بودند؟ اینهایی که من با چشمانم میبینم چیست؟!

جواب این سؤالها را امروز در این گوشه از شهر می گیرم، از همان شاهدی که نامش را در مجنون و شلمچه و رمل های فکه جا گذاشت و امروز گمنام آمده است تا جوابی برای سؤالهای من و امثال من باشد.

امروز که آمده است چیزی جز چند تکه استخوانِ آرام گرفته در کفن سفید نیست، نه نامی از او می دانند و نه کسی می داند که اهل کدام استان و شهر و قوم و قبیله است؟ ترک است یا لر، کرد است یا عرب، بلوچ است یا فارس، شمالی است یا جنوبی مشهدی است یا آذربایجانی، سیستانی است یا تهرانی، شیرازی است یا اصفهانی؟!

مردم این شهر جواب هیچ‌ یک از این سؤالهای نژادی و قومی را نمی دانند اما همین چند تکه استخوان را آن چنان عزیز و محترم می دانند و برای استقبالش آمده اند که گویی عزیزِ سفر کرده خودشان  از راهی دور و دراز برگشته است. پیوند این مردم با شهید پیوند خون است خونِ ایرانی. 

در این جمع چه خبر است؟

گوشه خیابان به انتظار مهمانشان با دسته گل و عود و اسپند ایستاده اند چشم از جاده برنمی دارند، جنوبی اند و در مهمان نوازی شهره اما اگر بگویم امروز مهمان نوازی شان به اوج رسیده گزافه نگفته ام، کنار هم جمع شده اند از آن جمع هایی که بابِ حرف زدن و گلایه کردن از مشکلات ریز و درشت اقتصادی و گره های کور زندگی است، اما گوش هایم را در هر جمعی که تیز میکنم هیچ حرفی از اینها به میان نیست.

جمع خانمها غصه دلِ مادر شهید را می خورند و به یکدیگر می گویند خدا می داند حالا در دل مادرش چه می گذرد؟ جوان رعنایش را به جبهه فرستاد از زیر قرآن ردش کرد برای قد و بالایش و ان یکاد خواند و منتظر شد برگردد اما اثری از عزیزش نیافت، خدا می داند شاید هم مادرش آنقدر منتظر ماند و دیگر عمرش کفاف نداد اما ما امروز برایش مادری می کنیم نمی گذاریم احساس غریبی کند.

در جمع مردان هم از صحبت از غیرت و مردانگی است، مثل یک پدر غیرت مهمانِ شهیدشان را می ستایند و می گویند بخدا که مَرد بود، جوانی با هزار آرزو که قید خودش و آرزوهایش را زد و رفت تا از کشورش دفاع کند.این شهیدان گلچین شده بودند.

جوانترها هم سن و سالشان را با شهید مقایسه می کنند، حدودأ هم سن و سالهای خودشان بوده است دارند با خودشان حساب کتاب می کنند که اگر جای او بودند می توانستند از جانشان، از آسایش و آرامش دست بکشند و بروند؟!

من متحیر مانده‌ام که عظمتشان را چگونه روایت کنم؟ این همه شکوه و جلال و غیرت و حماسه را در کدام قالب کلمه و جمله بریزم که حق مطلب را ادا کند؟ بگویم مردم وحدت آفرین بخش صحرای باغ لارستان با حضور پرشکوهشان حماسه آفرین شدند، نه این کلیشه‌ ها یارای ادای حق را ندارد، سر آخر دست از غرق شدن در بازی ارقام و اعداد و متر کردن خیابان و ضرب جمعیت در طول و عرضش  برمیدارم و بسنده میکنم به همین؛«حق مطلب با کلمه ادا نمی شود»

توی همین حال و هواها بودم که از دور ماشین بزرگی جلوه کرد، انگار که در حال حمل کوه یا نه یک اقیانوس بود و این  مردم انگار قطره هایی که می رفتند تا به اقیانوس بپیوندند،آن سو کهکشان بود و این مردم چون ستاره ها به سمتش می دویدند.

به مهمانشان رسیدند مهمانی ساکت و ساکن، سفید پوش و آرام گرفته در آغوشِ سه رنگ ایران، گِردش حلقه زدند زبانها به خوشامدگویی باز شد؛ اما چشمها بیشتر از زبانها حرف داشت اشک امان از پیر و جوان می گرفت، بوی اسپند و گلاب فضای شهر را بهشتی کرده بود.

دانه های تسبیح مردم ایستاده اند برای به دوش کشیدن مهمانشان،شیعه و سنی دوشادوش یکدیگر حتی بیشتر از قبل و بنیانشان محکمتر؛ شده اند دانه های تسبیحی که به یک رشته نخ تنیده اند، روی شانه هایشان کهکشان را حمل می کنند این مردمِ ستاره پرور، روی شانه هایشان کوه حمل می کنند این مردم استوار و صبور، میهمان شهیدشان را به دوش می کشند همین مردمی که می گفتند از دین و شهید زده شده اند اما حالا من اینجا در این پهنه جغرافیایی عمادشهر به تاریخ ۸ دی ماه ۱۴۰۲ می بینمشان دینشان پابرجاست، شهیدشان را به دوش کشیده اند و دست وحدتشان را بالا برده اند.

و مگر عشق به میهن، اسلام و انقلاب شیعه و سنی می شناسد؟! پیر و جوان می شناسد؟! این کشور و انقلاب متعلق به همه ماست، سهممان برابر است حتی در جان دادن و شهید دادن! مثل همان روز که علیِ رحمانپور و اسماعیل کریمی نیای سنی،  باقر پالاهنگ و شهدای لُر و نفر شیعه از این دیار شهید شدند.

پایان پیام/پ

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول