گروه زندگی؛لعیا بغدادی:محمدحسین حدادیان جوان ۲۲ ساله ای بود که در سحرگاه شهادت حضرت زهرا(س) در اول اسفند سال ٩۶ به شهادت رسید. آن شب گروهی از حامیان دراویش گنابادی در خیابان گلستان هفتم منطقه پاسداران تهران، به حمایت از تعدادی درویش زندانی، دست به اغتشاش زدند و درگیری هایی میان آنها و بسیجیان رخ داد.
آنچه در ادامه میخوانید یک گپ و گفت خودمانی است با «فاطمه تاجیک» مادر شهید حدادیان و پدر شهید «فرهاد حدادیان» که ساعتی را در خدمت این دو بزرگوار بودیم:
*بچه هایم را بیمه امام زمان(عج) کردم
مادر شهید: هر مادری از لحظه شکل گرفتن فرزندش باید یک سری باید نبایدها داشته باشد که سعی کردم رعایت کنم. ولی محمد حسین خودش هم ظرفیت خوب بودن داشت. بچه هایم که به دنیا می آمدند به امام زمان(عج) عرض میکردم:«آقا جان این بچه ها مال شما هستند و شما باید تربیت کنید ما بلد نیستیم تربیت کنیم.» محمد حسین و زهرا و پسر دیگری که از همسر شهیدم دارم را بیمه امام زمان (عج)کردم. گفتم:« یا امام زمان هر کسی بیمه ای برای بچه اش دارد، ولی من بچه هایم را بیمه شما میکنم» . هر شب چهارشنبه دانه دانه صد تا صلوات می فرستادم و میگفتم:« آقا جان حق بیمه مجتبی، حق بیمه محمد حسین، حق بیمه زهرا.»
*نهال وقتی نرم است شکل میگیرد
پدر شهید: اگر می خواهید فرزندتان محمد حسین بشود، اول باید خودتان محمد حسین شوید.اول اینکه در لقمهای که به خانه میبرید، خیلی دقت داشته باشید که زحمت کشیده و حلال باشد. بعد به واسطه اینکه بچهها بیشتر وقت خود را در خانه میگذرانند، مادر خانواده نقش پررنگ تری دارد. مادر محمد حسین خیلی از مهمانیها را شرکت نمیکرد به طوری که صاحب خانه هم ناراحت نشود. به عنوان مثال اگر مهمانی بود که ماهواره داشتند یا در مهمانی محرم نامحرم رعایت نمیشد، مادر جوری برنامه را تنظیم میکرد که یا قبل مراسم یا بعد مراسم حضور پیدا کنند.جذابترین بخش ماجرا این بود که برای بچهها در آن زمان برنامه جایگزین میگذاشت و وقت بچهها را در همان ساعت یا همان شب جور دیگری پر میکرد. مثلا وقتی خانه خاله مهمانی بود همان ساعت بچهها را به شهربازی میبردند.
*جشن تولدی با خوراکیهای ممنوعه
مادر شهید: زهرا کلاس دوم ابتدایی بود در مدرسه غیرانتفاعی، خانواده ها همه پولدار،با ماشین های مدل بالا بودند و خیلی از مادرها مقید به حجاب نبودند. زهرا از مدرسه که آمد با شوق گفت:« مامان! پریسا تولد دعوتم کرده»از زهرا پرسیدم:«زهرا جان! مامانها هم دعوتن؟» زهرا گفت: «نمیدونم. باید بپرسم.» فردای آن روز زهرا از مدرسه برگشت و گفت:« پرسیدم.مامان ها دعوت ندارن» زهرا رو بغل کردم و گفتم:« مامان جان! قانون خونه ما این مدلیه که بچه ها تا کوچیکن هرجایی میرن باید مامانا همراهشون باشن. شما نمی تونی بری تولد ولی من خودم یک جشن تولد برایت میگیرم و همه دوستانت رو با ماماناشون دعوت میکنم» زهرا اول کمی پکر شد ولی پذیرفت. مدتی بعد یک جشن تولد مفصل در خانه گرفتم. همه دوستان زهرا را به همراه مادرشان دعوت کردم. لباس زیبایی به تن کردم و با ظاهری متفاوت به مهمان ها خوش آمد گفتم. دوستان زهرا که همیشه من را با چادر دیده بودند در بدو ورود از دیدن من تعجب کردند. در خانه قانونی داریم که خوراکی های مضر مثل پفک هندی و پفک و چیپس ممنوع است. ولی چون بچه ها خیلی به این خوراکی ها علاقه دارند،برای تولد با این خوراکی های ممنوعه از بچه ها پذیرایی کردم و با انواع و اقسام بازی ها بچه ها را سرگرم کردم. خودم هم بچه شدم و پابه پایشان می چرخیدم و شادی میکردم. آنقدر به بچهها خوش گذشت که تا مدتها مهمانی خانه زهرا سر زبانشان بود و باعث سرفرازی زهرا بین دوستانش بود.
مادر محمد حسین وقتی از عروسی خواهرش می گوید تعجبمان بیشتر می شود: « وقتی به سالن رسیدیم، عروسی مختلط شد. در ماشین نشستیم و پیاده نشدیم. هر چه پیغام و پسغام دادند من گفتم تا عروسی مختلط باشد وارد سالن نمیشویم. به بچه ها گفتم: امام زمان (عج) ناراحت می شن اگه ما بریم و بچه ها قانع شدند. بچه فطرتش پاک است و حرف حق را میگیرد. بعد که جدا شدند به داخل سالن رفتیم.»
من تمام وقتم را با بچه هایم میگذراندم آنقدر که زهرا میگوید: «هیچی در دل ما نماند. مادر و پدر همه کاری برای ما کردند.»
*برگه حساب محمد حسین
مادر شهید: بچه ها طوری تربیت شدند که حتی تامین شدن شان جهت داشت و از پول های توجیبی شان برای دیگران استفاده میکردند. مادر محمد حسین میگوید:« محمد حسین یک برگه داشت، تمام پولهای تو جیبی اش را که قرض داده در آن یادداشت میکرد. و آنقدر در رفتار و گفتار مودب بود که حتی در نوشتار هم ادب را رعایت میکرد. مثلا در آن برگه نوشته: حسین آقا این مبلغ را برگرداندند آقای فلانی نداشتند بخشیده شد.»
و اگر زهرا 5 هزار تومان کل پس اندازش بود، وقتی یک روضه می رفتیم جهیزیه جمع میکردند میگفت:«مامان اجازه دارم پولم و بدم؟» من هم میگفتم:« بله کجا از اینجا بهتر؟» و زهرا همه پول را میبخشید برای خرید جهیزیه.
*هیات؛بهترین کلاس درس برای تربیت فرزندان
مادر شهید: هیات اصلی ترین برنامه زندگی مان بود. از زمان هر کاری برای هیات می زدیم ولی از زمان هیات برای کاری نمیزدیم. چرا که معتقدم بچه باید غیر مستقیم تربیت بگیرد و بهترین کلاس درس هیات است. به بچه نمیشود باید نباید بگوئید. بلکه باید غیر مستقیم یاد بگیرد. نوه دوساله ما آنقدر هیات رفته است هر آهنگی گوش میکند با دست شور میگیرد و سینه میزند.
*محبت تنها کلید جذب جوانان است
مادر شهید: باید با جوانها ارتباط عاطفی برقرار کرد. مادر باید به بچه ثابت کند که عاشقش هست و دوستش دارد. همه این نکات باید از بچگی باشد ولی بچههایی که از خانواده زده شدند وقتی به ما مراجعه میکنند، انقدر به آنها محبت میکنیم تا جذب شوند و به سمت خانواده هدایتشان میکنیم.
ولی جوانانی که مرجع غلط دارند، جایگزین غلط برای خانواده پیدا میکنند و در فضای مجازی غرق می شوند.
*از حضرت زهرا بخواهید برای جوانتان مادری کند
مادر شهید: مادر نباید جوان را سرزنش کند. با محبت و صبوری و توسل فرزندش را به خانه جذب کند. مادرانی که با جوان شان مشکل پیدا کردند،سوره مومنون را بخوانند برای ایمان بچهها و به حضرت زهرا(س) توسل کنند و از خانم بخواهند برای جوانشان مادری کنند.
وقتی محمد حسین تازه شهید شده بود سرمزار بودم یک خانم جوان آمد با تیپ بسیار شیک گریه کنان به من گفت:«در صحبتهای شما شنیده بودم محمد حسین گفته من شهادتی را می خواهم که جریان سازی کند و انقلاب ایجاد کند. میخواستم بگم محمد حسین زندگی من را زیر رو کرد و انقلاب کرد. من گناهانی می کردم که با شهادت محمد حسین همه را ترک کردم . الان طوری زندگی میکنم که برادرهایم مرا طرد کرده اند و همسرم گفته اگر میخواهی محجبه باشی باید مرا ترک کنی واز این خانه بروی ولی به خاطر انقلابی که محمد حسین در من ایجاد کرد همه را تحمل میکنم.»
اسم این خانم را در گوشی ام مثل آسیه ذخیره کردم. برای اینکه مثل آسیه خانم پرهیزگاری بود که همسرش شبیه خودش نبود. انقدر زندگی محمدحسین در وجودش اثر گذار بود که یک بار باوجودی که حجاب داشت و فقط پاهایش بدون جوراب بود، در خواب دیده میخواهد وارد خانه ما شود ولی به او اجازه نمیدهند.میگوید چه کار کنم جواب میدهند: باید حجابت را کامل کنی و چادری به او میدهند و می گویند این را حضرت زهرا(س) داده است.
*جوانها از چه راهی با شما ارتباط برقرار میکنند
پدر شهید:« من به واسطه شغلم که تولیت آستان مقدس امام زاده علی اکبر چیذر هستم، با جوان ها ارتباط دارم. در فضای مجازی خیلی فعال هستیم؛ در صفحه ای به نام شهید حدادیان. عکس، فیلم ،کتاب در صفحه بارگزاری می کنیم. مثل کتاب آرام جان، منم یه مادرم. کتابی هم به تازگی منتشر شده به نام ماجرای امروز که به روایت هشت شهید مدافع امنیت میپردازد. شهدایی از سال 1388 تا به امروز. ماجرای اول کتاب مربوط به شهید محمدحسین حدادیان است.
جوانها زیاد به من مراجعه می کنند و به دوستانشان هم انتقال میدهند که اگر مشکلی داشتید میتوانید به خانواده شهید مراجعه کنید. کسانی که پیش ما می آیند ته ته خط هستند. خانم مشاوری گفتند اینها را به ما معرفی کنید دختری به نام بشرا را به ایشان معرفی کردیم ولی مشاور گفتند شما خیلی انرژی میگذارید و این به برکت خون شهداست. آنها محرمانه ترین حرف هایشان را که به خانواده شان نمیتوانند بگویند را با من در میان می گذارند. بعضی از آنها مشکلاتی دارند که اگر به آنها کمک نشود راهی زندان میشوند.من به منزل که می روم با همسرم مشورت می کنم و میگویم یک سوژه جدید دارم. با همفکری هم تلاش میکنیم تا مشکلشان را حل کنیم.»
*پذیرایی از یک مادر و پدر شهید در کافه
پدر شهید: بعد شهادت محمد حسین با گروه «مثل هانیه» آشنا شدیم.این گروه دانشجویی، با دغدغه حجاب به صورت خودجوش، با طرح هایی مثل «ایستگاه های عاشقی»،«یک ون لبخند» و پویش «مثل هانیه شو»،فعالیت میکنند. 2 سال قبل گروه مثل هانیه ،به مناسبت ولادت حضرت زهرا(س) و تولد کاری گروه، ما را به نزدیکترین کافه به دانشگاه دعوت کردند. و با وجود هجمه ای که برای حضور ما در کافه ایجاد شد، ما و خانواده شهید قربانخانی و چند خانواده شهید دیگر رفتیم. این گروه طی صحبت با صاحب کافه ،هزینه 3 ساعت را پرداخت کرده بودند و درخواست کردند خودشان با چادر از جوانها پذیرایی کنند. مراسم متنوعی داشتند؛ از مولودی گرفته تا سخنرانی و پذیرایی که با استقبال زیاد جوانها مواجه شد.
*وقتی محمد حسین با فامیل آشنایی نمیداد
مادر شهید: ما از گروه مثل هانیه و امثال آن تازمانی که راه درست را بروند، حمایت میکنیم. چرا که معتقدیم اگر شهدای دیگر و شهید حدادیان هم بودند این راه را میرفتند.حجاب دغدغه محمد حسین بود. همیشه میگفت:« ما برای حجاب خون ها دادیم.» محمد حسین به خاطر مساله حجاب تمام وقتش را گذاشت و فقط روزی دو ساعت استراحت میکرد. آنقدر روی حجاب حساس بود که بارها شده بود فامیلها اعتراض کردند که محمد حسین را بیرون دیدیم، دست تکان دادیم ولی جواب ما را نداد. به محمد حسین گفتم:« چرا جواب اینها را ندادی.»گفت:« باید حجابشون رو درست کنند.» جالب این بود که دفعه بعد آنها با حجاب کامل و چادر آمده بودند. گاهی دخترخانمهای جوان که پیش من میآیند به آنها میگویم:« به محمد حسین بگو مادرت منو سپرد به تو و از این لحظه محمد حسین برادر توست» و دخترها وقتی مراجعه میکنند میگویند:« از وقتی که گفتید محمد حسین برادرته، واقعا برامون برادری میکنه.»
این جوانها را محمد حسین خودش مدیریت میکند. سرخس شهر مرزی خشکی است که یک خار در نمی آید ولی بچه هایش با ما کلی ارتباط گرفتند. حتی در سفر به گناباد،مردم بسیار به ما احترام می گذاشتند و میگفتند ما شرمنده شمائیم و بیشترین کتابهای زندگی محمدحسین در گناباد فروخته شده است.
*ماجرای عذرخواهی حاج قاسم از پدر شهید حدادیان
پدر شهید: زمانی که محمد حسین به شهادت رسید، خیلی ها به دیدن ما آمدند اما حاج قاسم نه!
چند وقت بعد به مراسمی در کتابخانه ملی دعوت شدیم. تجلیل از نخبگان کشور بود. زمانی که مهمان ها وارد می شدند عکسشان در مانتیور منتشر میشد و خیر مقدم میگفتند. وقتی که من داشتم به ردیف اول نزدیک میشدم حاج قاسم را دیدم . سردار صبر نکردند من به ایشان برسم. 10 یا 15 متر به سرعت به طرف من آمدند و عذرخواهی کردند که نتوانستند به دلیل مشغلههای کاری به منزلمان بیایند.
انتهای پیام/