اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  فارس

حسرت ۱۷ ساله

به اصرار من دو روز دیگر به سفرمان اضافه شد، مقصد بعدی به جای اردکان، شد حرم حضرت شاهچراغ.

حسرت ۱۷ ساله

به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، قرار بود با خانواده‌ی برادرشوهرم دو روز، تفریحی برویم یاسوج و برگردیم، به دلم افتاد حالا که نزدیک شیرازیم یک سر برویم زیارت حرم شاهچراغ.

تا اسم شاهچراغ را بردم، دخترم زینب گفت: نه مامان نریم، اونجا با اسلحه می‌زننمون!

همسرم؛ محمدجواد بلافاصله گفت: نه دخترم حرم دیگه امنه، پلیسا مواظبن. 

به اصرار من دو روز دیگر به سفرمان اضافه شد، مقصد بعدی به جای اردکان، شد حرم حضرت شاهچراغ.

حوالی ساعت ١١ ظهر رسیدیم شیراز، سوییتی نزدیک حرم اجاره کردیم. تا وارد شدیم بچه‌ها بدو بدو رفتند جلوی پنجره و با شور و شوق گنبد و گلدسته حرم را به هم نشان می‌دادند.

اولین‌بار بود که می‌آوردیم‌شان شیراز، هفده‌سال قبل من و همسرم، دوتایی آمده بودیم پابوس حضرت، از آن زمان حسرت زیارت دوباره‌ی آقا روی دلم مانده بود.

دم‌دمای غروب از باب‌المهدی وارد حرم شدیم، ایستادیم جلوی گنبد و چندتا عکس انداختیم. بعد رفتیم داخل حرم زیارت کردیم و دوباره برگشتیم توی صحن. نزدیک سقاخانه نشستیم و مشغول خواندن زیارت‌نامه شدیم. بچه‌ها هم توی صحن چرخ می‌زدند و اطراف را می‌گشتند. آدم‌های زیادی روی فرش‌های دوروبرمان نشسته بودند. 

خادمی به سمت‌مان آمد و با صدای بلند و لهجه قشنگ شیرازی گفت:

نماز جماعت توی شبستان خونده میشه. 

همسرم، حسن و حسین را با خودش به شبستان برد و قرارشد نیم‌‌ساعت دیگر دوباره همین‌جا جمع شویم. 

من، زینب، جاری‌ام و دخترش رفتیم قسمت خواهران. توی صفِ سومِ نماز نشستیم و گرم صحبت شدیم، زینب هم محو تماشای آیینه‌کاری‌ها شده بود و با گوشی‌ش مدام از جابه‌جای حرم عکس می‌گرفت.

 ۱۰ دقیقه‌ای گذشت که صدای جیغ و فریاد توی گوشم پیچید. صورتم را که برگرداندم، دیدم جمعیت زیادی وارد شبستان شدند. خانمی با ترس داد زد: تیراندازی شده، فرار کنید! فرار کنید! 

غوغایی به پا شد. همه به سمت درب دیگر شبستان دویدند. شوکه شده بودم، در یک لحظه آرامش و شادیمان جایش را به وحشت و گریه داد. 

پابرهنه دویدم بیرون. توی جمعیت زینب را دیدم. دستش را محکم گرفتم و همراه مردم دوان دوان از حرم بیرون رفتیم. 

درب ورودی حرم را بستند. هرچه اطرافم را گشتم، جاری‌ام و دخترش را پیدا نکردم. مغازه‌دارها از مغازه‌‌هایشان بیرون آمده بودند. چندتا از زائران مثل ابر بهار اشک می‌ریختند و دنبال فرزند و همسرشان می‌گشتند، خانمی پایش آسیب دیده بود و گوشه پیاده‌رو نشسته بود و چندنفری هم غش کرده بودند. زینب از ترس به خودش می‌لرزید و زار زار اشک می‌ریخت. هرکاری می‌کردم نمی‌توانستم آرامش کنم. پشت‌سرهم به گوشی همسرم زنگ زدم اما آنتن نمی‌داد...

قسمت اول روایت سمیه هاتفی از حادثه‌ تروریستی شاهچراغ؛ ٢٧ مرداد ١۴٠٢، مصاحبه و تنظیم: مهدیه ایوبی

پایان پیام/ن

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول