فارسپلاس؛ دیگر رسانهها - پژوهشکده تاریخ معاصر نوشت: در ابتدا با حجتالاسلام علیاصغر باغانی، نماینده وقت سبزوار در مجلس شورای اسلامی و از مجروحان فاجعه 7 تیر به گفتوگو پرداختیم.
*جنابعالی، از جمله شاهدان فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، در شامگاه 7 تیرماه 1360 هستید. طبعا نخستین سؤال ما، از مشاهدات شما از آن واقعه تاریخی است.
-بسم الله الرحمن الرحیم. ماجرای جلسه آن شب، از اینجا آغاز شد که شهید آیتالله دکتر بهشتی (رضوانالله تعالی علیه)، نماز جماعت مغرب و عشا را در حیاط حزب برگزار کردند و سپس، به سالن اجتماعات حزب رفتند و در ردیف اول نشستند. دستورکار جلسه، بحث درباره مهار تورم بود. وزیر بازرگانی کمی دراینباره صحبت کرد، اما یکی از حضار پیشنهاد داد: با توجه به اینکه بنیصدر عزل شده و انتخابات ریاستجمهوری در پیش است، بهتر است دراینباره بحث شود و بحث درباره تورم، به جلسه دیگری موکول شود.
یادم نیست چه کسی این پیشنهاد را داد، ولی با اکثریت آرا مورد قبول قرار گرفت و وزیر بازرگانی، از پشت تریبون پایین آمد و نشست. چند نفر پیشنهاد کردند: خودِ آقای بهشتی بحث را آغاز کند. ایشان با همان وقار و متانت همیشگیاش، پشت تریبون قرار گرفت و ضمن سخنان خود گفت: «برادران! پست ریاستجمهوری، پست واقعا مهمی است و رئیسجمهور پس از رهبری، مهمترین مقام و اولین مقام اجرایی کشور است؛ مراقب باشید دوباره فردی مثل بنیصدر را در آب نمک نگه نداشته باشند!...».
ناگهان صدای انفجاری مهیب بلند شد و شعله زردی، همه فضا را پر کرد! من به صورت، روی کف سالن افتادم و همه جا تاریک شد! بعد از چند دقیقه با صدای ناله دوستان دیگری که زیر آوار بودند و خدا را صدا میزدند و آیات قرآن را تلاوت میکردند به هوش آمدم! من شهادتین را گفتم و بار دیگر از هوش رفتم! کاملا آماده رفتن بودم، ولی خدا نخواست و زنده ماندم.
*طبعا ریشههای این رویداد تاریخی، به پیش از آن باز میگردد. با توجه به اینکه شما در آن مقطع، از نمایندگان مجلس شورای اسلامی بودید، از فضاسازی رسانهای علیه شهید آیتالله دکتر بهشتی و جریان خط امام چه تحلیلی دارید؟
-شهید بزرگوار آیتالله دکتر بهشتی پس از حضرت امام، تأثیرگذارترین شخصیت جمهوری اسلامی بودند. ایشان همزمان با دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی، به فرمان امام در رأس قوه قضائیه قرار گرفته و از نفوذ و جایگاه فراوانی برخوردار شده بودند.
بنیصدر میدانست که در برابر شخصیتِ مقتدر، مدیر، مدبر و کارآمد شهید بهشتی جلوهای ندارد، اما ازآنجاکه آدم متکبر و ضعیفالنفسی بود، علیه ایشان شروع به سمپاشی کرد! او در روزنامه «انقلاب اسلامی» ــ که صاحبامتیاز آن بود ــ از زدن هیچ افترائی به شهید بهشتی، خودداری نمیکرد و آشکارا با ایشان، دشمنی میکرد! روزنامه «میزان» وابسته به نهضت آزادی و روزنامهها و شبنامههای گروههایی چون: منافقین، چریکهای فدائی خلق و تا حدودی حزب خلق مسلمان نیز، لحظهای دست از تخریب و ترور شخصیت ایشان و مدافعان نظام و انقلاب برنمیداشتند.
شهید آیتالله بهشتی، باید همزمان در جبهههای مختلف، با مخالفان انقلاب و نظام مقابله میکردند. مدیریت مجلس خبرگان قانون اساسی، عملا به عهده ایشان بود و در تدوین قوانین مختلف، بهویژه اصل ولایت فقیه، با مخالفتهای روشنفکران غربزده، که تلاش میکردند این اصول به تصویب نرسند! مواجه بودند.
این درایت و مدیریت شهید بهشتی بود که سبب شد قانون اساسی در کوتاهترین زمان ممکن، تدوین و تصویب شود. از سوی دیگر، ایشان به عنوان رئیس دیوان عالی کشور، باید با گروههای مسلح منحرف، از قبیل: فرقان، مجاهدین خلق و چپها مقابله میکردند و نیز با قلمبهمزدهایی که علیه اسلام و انقلاب، مشغول فریب جوانان بیتجربه بودند. در جبهه مخالف، تمام ضدانقلابها و گروهکهای معاند بهویژه منافقین، در اطراف بنیصدر جمع شده و به تخریب شخصیتهای انقلابی مشغول بودند! اوج این مخالفتها هم غائله 14 اسفند 1359 در دانشگاه تهران بود که در آن عده زیادی از جوانان مؤمن و انقلابی، مجروح و مصدوم شدند.
از آن سو دشمن بعثی، بخشی از خاک کشور را اشغال کرده بود و کشور میبایست تمام وقت، انرژی و درآمدش را صرف مقابله با متجاوزی میکرد که همه دنیا از او حمایت میکردند! حضرت امام برای حل این مشکلات، یک هیئت داوری سهنفره را تعیین کردند تا با طرفین صحبت کنند و به خاطر مصلحت نظام، نزاعها و درگیریها را کنار بگذارند و به فکر جبههها باشند، اما بنیصدر به هشدارهای این هیئت توجه نمیکرد و همچنان به رفتارهای قبلی خود ادامه میداد و مصوبات و شروط هیئت داوری هم، از نظر او بیارزش بودند!
*روش شهید آیتالله بهشتی در مواجهه با موج ترور شخصیت مخالفان نظام اسلامی چه بود؟
-در پاسخ به سؤال شما به یک خاطره اشاره میکنم. شهید آیتالله بهشتی در آذر سال 1359، پیش از خطبههای نماز جمعه تهران سخنرانی کردند. پس از سخنرانی، بنده خدمتشان رفتم و عرض کردم: به عنوان دبیرکل حزب جمهوری اسلامی، شایسته است که ایشان به مراکز استانها سفر کنند و به شبهات گستردهای که توسط معاندین علیه ایشان مطرح میشوند پاسخ بدهند تا مردم از این سردرگمی بیرون بیایند.
ایشان فرمودند: «بسیار پیشنهاد خوبی است، ولی کو فرصت؟ از این گذشته، امام فرمودهاند: در برابر تهمتها و افترائات سکوت کنید و من هم، تابع ولیفقیه هستم...». انصافا هم ایشان، ذرهای در این امر کوتاهی نکردند. بااینهمه در اواخر دی سال 1359، شهید بهشتی برای سرکشی به حزب جمهوری اسلامی در مشهد ــ که مسئولیت آن با شهید هاشمینژاد بود ــ به این شهر تشریف آوردند. قرار بود ایشان، به نیشابور و سبزوار هم بیایند. در مشهد، ایشان در سالنی شروع به سخنرانی کردند، ولی عدهای علیه ایشان شعار دادند و جلسه را متشنج کردند! در نیشابور هم در مسجد جامع، شروع به سخنرانی کردند که عدهای علیه ایشان شعار دادند و مجلس را به هم ریختند! در سبزوار هم از ایشان استقبال کمنظیری شد و پس از نماز مغرب و عشا، به سخنرانی پرداختند و مردم با علاقه بسیار زیاد گوش دادند.
در آنجا بود که شعار مرگ بر آمریکا سر داده شد و ایشان فرمودند: «آقای ریگان! این صدای مردم ایران است، بشنو،...». فردای آن شب، درحالیکه بنده در معیت ایشان بودم، راهی تربت حیدریه شدند. در آنجا هم، جمعیت چشمگیری به استقبال شهید بهشتی آمدند و قرار شد همگی، پیاده به مسجدجامع شهر برویم و ایشان در آنجا سخنرانی کنند. ناگهان یک گروه سیصدنفری، با سر دادن شعار: «بهشتی! بهشتی! طالقانی رو تو کشتی!»، به آنجا آمدند! مردم به توصیه شهید بهشتی و افراد انقلابی، نسبت به آنها هیچ واکنشی نشان ندادند و آنها هم، نهایتا عبور کردند! شهید بهشتی هم در سخنرانی، هیچ اشارهای به مخالفان و رؤسای آنها نکردند! سخنرانی بهخوبی تمام شد و ایشان به فرودگاه رفتند و به تهران برگشتند.
بههرحال و در نهایت ماجرای این تقابل، مجلس شورای اسلامی توانست با اکثریت آرای نمایندگان ــ که بخش اعظم آنها را اعضای حزب جمهوری تشکیل میدادند ــ غده سرطانی بنیصدر را از پیکر انقلاب جدا کند، اما گروه محارب منافقین توانستند با کمک عوامل نفوذی خود، توطئههای هولناکی را رقم بزنند و شخصیتهای بزرگ و تأثیرگذاری چون شهید مظلوم آیتالله بهشتی را از انقلاب بگیرند.
***************************************************************
گفتوشنود پیآمده حلقهای دیگر از روایات شاهدان زنده انفجار، در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، در 7 تیرماه 1360 است. سیدمحمد سجادی، راوی این خاطرات، در واحد امور استانهای حزب فعالیت میکرد و حضور وی در آن جلسه تاریخی نیز از همین بابت بود
*فکر تشکیل حزب جمهوری اسلامی، از چه مقطعی شکل گرفت؟ و شما چگونه در آن عضو شدید و مسئولیتتان چه بود؟
-بسم الله الرحمن الرحیم. یاران حضرت امام در زمانی که ایشان در پاریس تشریف داشتند، به فکر تشکیل حزب جمهوری اسلامی افتادند و یک هفته از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که موجودیت آن اعلام شد. من بعد از برگزاری رفراندوم قانون اساسی، به دعوت آقای مسیح مهاجری، به حزب رفتم و در واحد امور استانها، زیر نظر آقای اسدالله بادامچیان مشغول کار شدم.
واحد امور استانها، تشکیل دفاتر حزب در نقاط مختلف کشور و برنامههای سیاسی، فرهنگی و تبلیغی آن دفاتر را دنبال میکرد. ما هم نیروهای متعهد و کارآمد را شناسایی و برای اداره این دفاتر معرفی میکردیم. این واحد در انتخابات مجلس شورای اسلامی، فعالیت زیادی داشت و توانست چهرههای مؤثری را شناسایی و معرفی کند که اکثرا هم به مجلس راه پیدا کردند. من در کنار این مسئولیتها، رابط حزب در استانهای گیلان و مازندران هم بودم و برای شهرهای این دو استان، مبلِّغ درخواست میکردم. مسئول اعزام مبلّغ، آقای سبحانینیا بود و آقای مدقق خراسانی هم، با این واحد همکاری میکرد.
*آشنایی شما با شهید آیتالله دکتر بهشتی، به چه دورهای باز میگشت؟ و در شخصیت ایشان، چه ویژگیهایی را برجسته دیدید؟
-در اوایل دهه 1350، ما در قم زندگی میکردیم. شهید آیتالله دکتر بهشتی در دبیرستان «دین و دانش»، جلسات مذهبیای را برگزار میکردند که من هم در آن شرکت میکردم، اما ارتباط نزدیک من با ایشان، در حزب بود. شهید بهشتی، بسیار انسان دقیق و متعهدی بودند. همواره به اطرافیانشان توجه داشتند و تلاش میکردند حقی از کسی ضایع نشود. ایشان شرح صدر عجیبی داشتند، همواره لبخند میزدند، به نظرات دیگران اهمیت میدادند و از همه مشاوره میگرفتند.
برنامهریزی و دقت ایشان، بینظیر بود. در همان شب فاجعه 7 تیر، به آقایان: هادی مروی، شهید شیخ عباس شیرازی و علی رازینی گفته بودند: به زندانیان اوین سرکشی و از وضعیت بهداشت، غذا و لباس زندانیان گزارش تهیه کنند و به ایشان تحویل بدهند. شهید بهشتی به جوانان، اهمیت زیادی میدادند و اکثر نیروهای حزب را همین قشر تشکیل میدادند. بالندگی علمی و معنوی جوانان، از دغدغههای مهم ایشان و مسئولین طراز اول حزب بود.
*به نظر شما چرا تخریب وجهه شهید آیتالله دکتر بهشتی و حزب جمهوری اسلامی برای مخالفان نظام اسلامی و خط امام، در درجه اول اهمیت قرار گرفته بود؟
-چون حزب جمهوری اسلامی میخواست اندیشههای اصیل و مترقی اسلام و انقلاب اسلامی را در پرتو وحدت بین نیروهای مختلف مؤمن به انقلاب اجرا کند. شهید آیتالله بهشتی هم، بسیار روی این وحدت تأکید داشتند و با رفتاری پدرانه میخواستند از همه نیروها به نحو احسن استفاده کنند. طبعا این رویکرد، برای مخالفان ناخوشایند بود.
*یکی از اتهامات منافقین و چپها به شهید آیتالله دکتر بهشتی، «تمامیتخواهی» و «دیکتاتوری» بود. ارزیابی شما از این گونه نسبتها به ایشان چیست؟
-یادم هست در تلویزیون، در مناظرهای که شهید آیتالله بهشتی با چپها داشتند، کیانوری همین مسئله را مطرح کرد که در ایران دیکتاتوری وجود دارد! شهید بهشتی در پاسخ به او گفتند: «شما در هر کوی و برزنی، دفتر دارید و آزادانه روزنامهتان را منتشر میکنید و باز میگویید: در ایران آزادی نیست؟ آیا شما که طرفدار مسکو هستید، اجازه میدهید حزب جمهوری اسلامی، در آنجا دفتر بزند؟...»
جالب اینجاست که چپها برای اینکه چهره شهید بهشتی را تخریب کنند، این حرف را به این معنی گرفتند که ایشان میخواهد با تودهایها کنار بیاید! البته حزب بدون اینکه وابسته به شرق یا غرب باشد، در پی تعامل با همه نیروهایی بود که به قانون اساسی پایبند بودند و میخواستند به کشور خدمت کنند. حزب جمهوری اسلامی بسیاری از افراد و احزاب و گروهها را برای شرکت در جلسات خود دعوت میکرد، اما آنها با حزب دشمنی داشتند، که در واقع دشمنی با اصل انقلاب و ارکان آن بود. تهمت دیکتاتور بودن به شهید بهشتی هم، از همین سنخ مسائل بود.
آنها چون توان مقابله منطقی با ایشان را نداشتند، به تهمت و افترا متوسل میشدند، درحالیکه شهید بهشتی، یکی از آزاداندیشترین افرادی است که من در عمرم شناختهام!
*شما در تجربه سیاسی و مراودات خود، ابوالحسن بنیصدر را چگونه شناختید؟
یک آدم خودشیفته به تمام معنا، که تصور میکرد 80 درصد روحانیان او را قبول دارند!...
*چرا چنین تصوری داشت؟
-چون پدرش، از روحانیون شناخته شده همدان بود. در انتخابات اولین دوره ریاستجمهوری، بعضی از روحانیون از او حمایت کردند، ولی این، به معنی حمایت همه روحانیون نبود. او آدم متکبر و خودرأیای بود که میخواست همه از او اطاعت کنند و بههیچوجه، به دنبال تعامل با ارکان نظام نبود! او در بین نیروهای انقلابی و مؤمن به انقلاب جایگاهی نداشت؛ زیرا به ارزشهای انقلابی بیتوجه بود. نهایتا هم که به سمت منافقین رفت و آن فجایع را به بار آورد.
*عملکرد حزب جمهوری اسلامی، در انتخابات اولین دوره ریاستجمهوری چگونه بود و وقتی بنیصدر رأی آورد، حزب چه رویکردی در پیش گرفت؟
-حزب جمهوری اسلامی در اولین دوره از انتخابات ریاستجمهوری، با تمام توان وارد شد و آقای جلالالدین فارسی را کاندید کرد، اما جریانی به سردمداری شیخ علی تهرانی، ماجرای تبار افغانستانی ایشان را علم کرد و حزب به ناچار، دکتر حسن حبیبی را جایگزین ایشان کرد. بههرحال کاندیدای حزب، در انتخابات ریاستجمهوری رأی نیاورد، اما حزب در انتخابات مجلس شورای اسلامی توانست با قدرت، اکثریت مجلس را در دست بگیرد. شهادت 27 تن از نمایندگان مجلس در فاجعه 7 تیر، اوج قدرت حزب و نگرانی دشمنان از آن را نشان میدهد.
پس از انتخاب بنیصدر، حزب سعی کرد از رئیسجمهور قانونی و منتخب مردم حمایت کند. اعتقاد حزب این بود که تا وقتی بنیصدر در چهارچوب قانون اساسی حرکت و از ولایت فقیه تبعیت میکند، هرچند نظرات او را قبول نداشته باشیم، باید براساس قانون با او همکاری کنیم. در واقع این بنیصدر بود که در برابر حزب ایستاد و سعی کرد جایگاه آن را تضعیف و چهره شهید آیتالله بهشتی را تخریب کند.
*از شب فاجعه 7 تیر 1360، چه خاطرات و نکاتی در ذهن دارید؟
-من آن موقع، در امور استانهای حزب مشغول به خدمت بودم و طبعا با وزرا و نمایندگان مجلس ارتباط داشتم؛ به همین دلیل آن شب در جلسه شورای مرکزی حزب ــ که اکثر نمایندهها و بعضی از وزرا حضور داشتند ــ شرکت کردم. آن شب قرار بود آقای کاظمپور اردبیلی، وزیر بازرگانی، درباره گرانی و تورم صحبت کند، اما چون بنیصدر بهتازگی عزل شده بود، با رأیگیری از حضار قرار شد درباره انتخابات ریاستجمهوری پیش روی بحث شود. شهید بهشتی شروع به سخنرانی کردند که ناگهان نور شدیدی در فضا ایجاد و سپس همه جا تاریک شد و من از هوش رفتم! موقعی که به هوش آمدم، دیدم که زیر آوار هستم.
من حدود سه ساعت زیر آوار بودم! به نظر من این حادثه، به دست سازمانهای جاسوسی دنیا، یعنی سیا، اینتلیجنت سرویس و موساد، طراحی شده بود و منافقین بدون کمک آنها، قادر به طراحی و اجرای چنین نقشه پیچیدهای نبودند!
************************************************************
راوی خاطراتی که در پی میآید، در زمره کسانی است که بهرغم عدم عضویت در حزب جمهوری اسلامی، در جلسه شامگاه 7 تیرماه 1360، شرکت جست و در زمره جانبازان آن فاجعه درآمد. مجید هدایتزاده در وزارت بازرگانی، با شهید صادق اسلامی همکار بود و با شهید محمد رواقی، در آن هماندیشی شرکت کرد
*شما از چه مقطعی و چگونه با حزب جمهوری اسلامی آشنا شدید؟
-بسم الله الرحمن الرحیم. زمانی که شهید بزرگوار محمدعلی رجایی کابینه خود را تشکیل داد، از شهید محمدصادق اسلامی برای تصدی وزارت بازرگانی دعوت کرد، اما بنیصدر نپذیرفت و شهید رجایی، ایشان را سرپرست وزارت بازرگانی کرد. من به توصیه شهید اسلامی، به جلسات تخصصی حزب جمهوری اسلامی، مخصوصا جلسات ویژه روزهای یکشنبه میرفتم.
*شما عضو حزب بودید؟
-خیر؛ ولی در جلساتشان شرکت میکردم. این هم نکته جالبی است که دید بلند سران حزب را نشان میداد، که از کارشناسان غیرحزبی هم دعوت میکردند تا نظرات آنها را بشنوند. معمولا احزاب این کار را نمیکنند! بههرحال من به این ترتیب با حزب جمهوری اسلامی آشنا شدم.
*از منظر شما، شهید آیتالله دکتر بهشتی با ایجاد حزب جمهوری اسلامی، چه اهدافی را دنبال میکرد؟
-اهداف حزب همهجانبه بودند و حزب فقط روی یک هدف خاص، متمرکز نبود، اما مهمترین وظیفه آن، پاسداری از ارزشهای انقلاب اسلامی بود؛ از همین روی تلاش میکرد جلوی ایجاد مشکلات در نظام نوپای جمهوری اسلامی را بگیرد و برای حل آنها، راهحلهایی بیابد. در مجموع شهید آیتالله بهشتی و به تبع آن حزب جمهوری اسلامی، همه توان خود را صرف ساختارسازی و تربیت نیروهای توانمند، متعهد و انقلابی میکردند.
*ارزیابی شما از عملکرد حزب جمهوری اسلامی چیست؟
-به نظر من در آن دوره، حزب بسیار خوب و قوی عمل کرد و با تدوین برنامههای خرد و کلان و انتخاب نیروهای متعهد و متخصص، امور را بهدرستی سامان داد. با مطالعه کتاب «مواضع ما»، جهانبینی و آرای حزب در زمینههای مختلف را میتوان دریافت.
*به نظر شما ریشه مخالفتها با حزب جمهوری اسلامی، در آن دوره چه بود؟
-حزب جمهوری به اصول و ارزشهای انقلاب اسلامی، از جمله «اصل ولایت فقیه» و شعار «نه شرقی، نه غربی»، بهشدت پایبند و ملتزم بود. جریانهای معاند، با این اصول مخالف بودند و به همین دلیل، با حزب هم مخالفت میکردند؛ چون میدانستند با قدرت گرفتن حزب، منافع آنها به خطر خواهد افتاد. جریانهی وابسته به غرب و شرق، شناخت خوبی از بنیانگذاران حزب داشتند و میدانستند که آنها اجازه مخالفت با احکام اسلامی و وابستگی به بیگانگان را نخواهند داد؛ به همین دلیل با تبلیغات گسترده سعی میکردند آنان را به انحصارطلبی، دیکتاتوری و ارتجاع متهم کنند! سردمدار این جریان هم، ابوالحسن بنیصدر بود که کتاب «کیش شخصیت» او، آیینه تمامنمایی از منش و شخصیت خودِ اوست! او فرد بسیار قدرتطلبی بود که قبل و بعد از انقلاب، تلاش کرد خود را طرفدار اسلام جا بزند، که البته خیلی زود هویت واقعیاش آشکار شد.
*شما ابوالحسن بنیصدر را، از چه مقطعی و در کجا شناختید؟
-من برای اولینبار، او را در نوفللوشاتو دیدم. علاقه زیادی داشت که افراد را دور خودش جمع کند و برایشان حرف بزند! بار اولی که حرفهایش را شنیدم، احساس کردم عقایدش بسیار شبیه به تودهایهاست! اسمش را پرسیدم، گفتند: ابوالحسن بنیصدر است! بعد هم که به ایران برگشت و عضو مجلس خبرگان شد و به نظر من در آنجا هم، خیلی خوب هویت واقعی خود و مخالفت عمیقش با اصل ولایت فقیه را نشان داد.
او در مورد انتخاب رئیسجمهور معتقد بود که فرد باید علم و تخصص داشته باشد و دینداری و تقوا، ملاک نیست! موقعی که رئیسجمهور شد، با روحانیت به مقابله پرداخت و به جای گرایش به مردم و نیروهای انقلابی، با منافقین دست دوستی داد! او هر روز با درج مقالاتی در روزنامهاش (انقلاب اسلامی)، سعی میکرد در جامعه چالش ایجاد و افکاری التقاطی و انحرافی را مطرح کند و وحدتِ موجود در میان مردم را به هم بزند! او در این راستا در روز عاشورای سال 1359، در میدان آزادی سخنرانی وحدتشکنی انجام داد که در آن هوادارانش کف و سوت زدند! بعد هم که در روز 14 اسفند 1359، آن غائله را در دانشگاه به راه انداخت که نهایتا به صدور حکم عدم کفایت سیاسی او توسط مجلس منجر شد و بسیاری از کسانی که به او رأی داده بودند، با پی بردن به ماهیتش از او روی برگرداندند!
*به نظر شما علت نفوذ گسترده منافقین، در نهادها و دستگاههای مختلف نظام جمهوری اسلامی چه بود؟
-مجاهدین خلق (منافقین)، زمانی که متوجه شدند انقلاب اسلامی پیروز خواهد شد، تلاش کردند با مسلمان جلوه دادن خود و استفاده از فضای آزادی که انقلاب برای همه فراهم کرده بود در دستگاههای حساس نظام نفوذ کنند! فراموش نکنیم که نفاق، همواره و در تاریخ، از هر دشمن دیگری پیچیدهتر عمل کرده است! از سوی دیگر انقلاب نوپای اسلامی، هنوز نتوانسته بود سیستم امنیتی ساختارمندی را تشکیل بدهد و مسئولان نظام هم، با مسائل امنیتی، آن گونه که باید آشنا نبودند و نمیخواستند بین آنها و مردم، مانعی وجود داشته باشد. منافقین از این ویژگی مردمی بودن مسئولان، نهایت سوءاستفاده را کردند و به ترور بخش زیادی از آنها پرداختند.
*اشاره کردید که عضو حزب جمهوری اسلامی نبودید و به عنوان یک فرد غیرحزبی، در جلسات آن شرکت میکردید. چه شد که شب انفجار حزب، در آن جلسه تاریخی حضور پیدا کردید؟
-من با شهید محمد رواقی ــ که از دوره دانشگاه با او آشنا بودم ــ آن روز داشتم در بخش بازرگانی ـ دولتیِ وزارت بازرگانی کار میکردم که ایشان آمد و گفت: قرار است در حزب، در مورد موضوع مهمی صحبت شود. گفتم: من دارم نمودار تورم وارداتی را تهیه میکنم که به دکتر بهشتی ارائه کنم؛ کارم که تمام شد میآیم.
همین کار را هم کردم و چون قرار بود درباره تورم بحث شود، خودم را به دفتر حزب رساندم. آن شب فضای عجیبی بر حزب حاکم بود! در آنجا متوجه شدم که محمدرضا کلاهی، به تمام مسئولان ردهبالا تلفن زده و اعلام کرده است که حتما در جلسه آن شب حزب ــ که بسیار مهم است ــ شرکت کنند! وقتی به حیاط حزب وارد شدم، دیدم شهید آیتالله دکتر بهشتی، نماز مغرب را خواندهاند و دارند نماز عشاء را میخوانند. بلافاصله در صف نماز ایستادم و به ایشان اقتدا کردم.
بعد از نماز، با چند تن از دوستان درباره ترور حضرت آقا در مسجد ابوذر، صحبت و خدا را شکر کردیم که ایشان را برای ما حفظ کرد. من به دوستان تأکید کردم، که باید حفاظت از جان دکتر بهشتی را بیشتر کنیم. در این میان کلاهی، به سراغ تکتک حضار رفت و به آنها تأکید کرد: هر چه سریعتر به سالن بروید؛ چون دکتر بهشتی منتظر هستند! من در سالن، در کنار شهید سیدمحمد رواقی و سمت راستِ شهید قندی نشستم. شهید عباسپور هم، در ردیف پشت سر من بود. شهید علیاصغر آقا زمانی، داشت با شهید بهشتی صحبت میکرد. من رفتم و از ایشان خواستم تا اجازه بدهد نمودار تورم را خدمت دکتر بهشتی بدهم و مرخص شوم. شهید بهشتی با مهربانی از من خواستند منتظر بمانم تا جلسه تمام شود و بعد بیایم و به طور مشروح، برای ایشان توضیح بدهم.
جلسه که شروع شد، ابتدا به پیشنهاد چند تن از حضار، درباره انتخابات ریاستجمهوریِ پس از بنیصدر، صحبت شد؛ سپس دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که همه جا با نور زرد و قرمزِ وحشتناکی، روشن شد و من از هوش رفتم! موقعی که به هوش آمدم، دیدم یک صندلی روی من افتاده و به همین دلیل، آوار مستقیم روی من نیفتاده بود! یادم آمد دکتر قندی در کنار من بود. پیکرش را تکان دادم و صدایش را نشنیدم! تکه تیرآهنی به بدنم خورده بود که خیلی درد داشت! از بالای آوار صدای امدادگران را شنیدم که فریاد میزدند: کسی اینجا هست؟ زیر آوار دعاهایی را که میدانستم میخواندم! سرانجام امدادگران، پیکر نیمهجان مرا از زیر آوار بیرون کشیدند و به بیمارستان شهدای تجریش، منتقل کردند. در آنجا بود که خبر شهادت دکتر بهشتی، محمد رواقی و... را شنیدم!
در بیمارستان اصرار کردم که به هر شکل ممکن، مرا به مراسم شب هفت شهدای سرچشمه برسانند و نهایتا ناچار شدند مرا با تخت بیمارستان به مراسم ببرند! متأسفانه منافقین توانستند در یک شب، عده زیادی از بهترین خدمتگزاران مردم را از انقلاب بگیرند!
و سخن آخر؟
زیر آوار که بودم، نذر کردم که اگر زنده ماندم و ویلچرنشین نشدم، به جبهه بروم و در کنار بسیجیها بجنگم و خداوند دعایم را اجابت کرد! در آن مقطع، مرحوم آقای عسگراولادی وزیر بازرگانی بودند و از من خواستند که به عنوان معاون بازرگانی خارجی، به خدمت خود ادامه بدهم. به ایشان گفتم: نمیتوانم و باید نذرم را ادا کنم! ایشان گفتند: قرار است با حضرت امام دیدار داشته باشیم؛ هر چه ایشان فرمودند، به همان عمل کنید! چند روز بعد خدمت امام رفتیم و آقای عسگراولادی در پایان جلسه، نذر مرا خدمت امام عرض کردند. حضرت امام خطاب به بنده فرمودند: «تا وقتی آقای عسگراولادی به شما نیاز دارند، جبهه شما اینجاست، بمانید و کمک کنید و بعد به جبهه بروید!». اینگونه بود که معاونت بازرگانی خارجی وزارت بازرگانی را قبول کردم و در خدمت مرحوم آقای عسگراولادی ــ که انصافا شخصیت متقی، مبارز، انقلابی و بزرگواری بودند ــ به خدمت ادامه دادم.
پایان پیام/ت