گروه سیاسی خبرگزاری فارس اصفهان؛ این روزها هیچکسی حال و حوصله درستی ندارد، تلویزیون مدام بیمارستان جماران را نشان میدهد و با هر بار پخش خبر، هر کدام از ما، میمیریم و زنده میشویم.
عصر ۱۳ خرداد میرسد و بهواسطه یکی از دوستانم که در بیمارستان جماران مشغول است، متوجه میشوم که امروز حال امام تعریف چندانی نداشته و حوالی ظهر ضربان قلبشان کند شده است؛ حاج احمد آقا خبر بدحالی امام را به مسؤولان میدهند و آنها دسته دسته به سمت جماران به راه میافتند؛ میان راه مردم کنار خیابان نشستهاند و با اشک چشمانشان خط به خط کتابهای دعا را دنبال میکنند.
او همان است که بر تن دشمنان لرزه انداخت؟
پشت تلفن کلمه به کلمه این وقایع را میشنوم و اشک میریزم و به یاد آن صلابت حضرت امام در مدرسه علوی میافتم؛ پزشکان چطور میتوانند این حال امام را تحمل کنند؟ مگر او همانی نیست که وجودش بر تن دشمنان لرزه میانداخت؟
تلاش میکنم اشکهایم را کنترل کنم و به بقیه حرفهای پزشک گوش دهم اما انگار قرار نیست آرام شوم؛ ساعت ۱۵:۵۸ قلب امام ایستاده و فشار او به ۰ میرسد و با تلاش پزشکان ساعت ۱۶:۱ آن قلب نازنین دوباره شروع به تپیدن میکند اما فقط دستگاهها هستند که منجر به نفس کشیدن امام شدهاند.
هرکدام از اعضای خانواده، در خانه راه میرویم و اشک میریزیم؛ طبق روال این روزها وقت اخبار است و نگرانتر از همیشه تلویزیون را روشن میکنیم که مجری اطلاعیهای را از سمت دفتر امام میخواند:
بعد از این اطلاعیه تمام امیدم بر سرم آوار میشود و نمیدانم باید چکار کنم؛ حوالی ساعت ۱۰ شب است و آرام و قرار ندارم، هرچه به بیمارستان جماران زنگ میزنم تا با دوستم صحبت کنم، بر خلاف روزهای قبل کسی تلفن را جواب نمیدهد؛ به خانواده میگویم حتما امام بههوش آمده و تمام کادر بیمارستان بالای سر او رفتهاند، حتماً معجزه شده است...
تا ساعت ۱۲ بارها زنگ میزنم و جوابی نمیگیرم؛ دوست داشتم به امیدهای واهی که به خانواده میدهم امیدوار باشم اما با صحبتهای دوستم و اطلاعیه اخبار، بعید میدانم تا فردا صبح این امیدها دوام بیاورد.
انالله و انا الیه راجعون
بعد از نماز خواب به چشمانم نمیآید و تا اخبار ساعت ۷ آغاز شود، بارها میمیرم؛ محمدرضا حیاتی پشت دوربین میآید و انگار چهرهای در هم دارد؛ با بغض در صدایش پس بسمالله الرحمان الرحیم، انالله و انا الیه راجعون را میگوید...
نمیخواهم چیزی بشنوم و ببینم...در خانه راه میروم و فریاد میزنم...چرا از خواب بیدار نمیشوم؟ این حرفها چیست؟...اشک میریزم و میگویم حیاتی نمیداند چه میگوید... امام دیشب خوب شده بود... امام به هوش آمده بود... اصلا مگر روحالله هم میمیرد؟...او روح خدا بود...
پدرم هم حالش تعریفی ندارد اما سعی میکند مرا آرام کند... او هم انسان بود دیگر... هر آدمی روزی میمیرد... تقدیر خدا اینطور بود دیگر...؛ فریاد میزنم و میگویم او انسان نبود... او فراتر از ما بود... او چیزهایی را میدید که ما نمیدیدیم... او همان امامی بود که ۲۱ بهمن خیلی چیزهای فراتر از آنچه ما میدیدیم را میدیدید...
حالم دست خودم نیست، دوست دارم تلویزیون را بشکنم تا شاید این اخبار تمام شود که ناگهان، تصاویر بیمارستان را نشان میدهد...
همه دکترها بالای سر امام(ره) جمع شدهاند و اشک میریزند، حاج احمدآقا همه را به آرامش و بیرون از اتاق دعوت میکند و خودش مبهوت، گوشهای از اتاق میایستد؛ آرام آرام جلو میرود، ملافه را کنار میزند و بوسهای بر پیشانی پدر میزند و اشک میریزد.
او حضوری دائمی و نامحسوس بود
این تصاویر را میبینم و زیر لب زمزمه میکنم: «بی پدر شدیم... بی پدر شدیم...»؛ به این فکر میکنم که از امروز خیلی از چیزها بدون امام(ره) معنایی نخواهد داشت، امام(ره) برای آنهایی که دوستش داشتند یک حضور دائمی و نامحسوس بود، حضوری نامحسوس که در لحظه به لحظه میشد بودنش را حس کرد.
کمی گذشت تا به خودم بیایم، تا بفهمم باید هرطور که هست خودم را به تهران برسانم اما انگار دیر به خودم جنبیده بودم و همه بلیطها پر شده بود و با ماشین عزم رفتن کردیم؛ بلافاصله راه افتادیم و حوالی ساعت ۵ بعد از ظهر بود که به تهران رسیدیم؛ در کل مسیر به این فکر میکردم که خدایا، روحت را به خودت سپردیم...
به تهران میرسیم؛ حال و هوای عجیبی بر خیابانها حاکم است، هرکس با پیراهن مشکی گوشهای از خیابان نشسته و همانطور که تصویر امام را در دست دارد اشک میریزد.
به استراحتگاه میرسیم و رادیو اعلام میکند قرار است فردا مراسم وداع با پیکر حضرت امام(ره) در مصلی برگزار شود؛ ظاهرا حاج احمد آقا پیشنهاد شروع تشییع از مصلی و استفاده از محفظه شیشهای برای برقراری امکان وداع مردم با امام(ره) را داده و تاکید کرده که مایل نیستند پیکر فورا به خاک سپرده شود و بهتر است طوری برنامهریزی شود که پیکر ایشان حدود ۲۴ ساعت در جایی قرار بگیرد تا مردم بتوانند با ایشان وداع کنند.
تنها نگرانی موجود، نگرانی از هجوم مردم است
در نهایت تصمیم بر این شد که پیکر امام(ره) با آمبولانسی ویژه از جماران به مصلی منتقل شود و تنها نگرانی موجود، نگرانی از هجوم مردم دوستدار امام(ره) است؛ شب که به مقصد رسیدیم، نتوانستم نفس کشیدن در آنجا را تحمل کنم، انگار در و دیوار خانه هم به حال ما زار میزنند و تصمیم میگیرم به مصلی پناه ببرم.
جایگاه مخصوص قرارگیری پیکر امام(ره) در مصلی تهران آماده شده و برای نگهداری پیکر ایشان در مصلی یخچالی ویترین مانند تهیه شده که در زیر آن سردخانه ای قرار دارد.
تا صبح در گوشهای مصلی پناه میبرم و صبح زود، تشییع پیکر به سمت مصلی آغاز میشود؛ مردم عزادار دسته دسته به سوی مصلی در حال حرکتاند اما بهدلیل ازدحام جمعیت راههای نزدیک مصلی بسته شده است؛ داخل مصلی هم پردههای آمبولانس پایین آورده شده و مردم با تعجب به آن نگاه میکنند و نمیدانند ماشینی که از کنار آنان عبور میکند، حامل پیکر امام خمینی(ره) است.
ماشین به جایگاه میرسد و مردم از اولین ساعات روز تا آخرین ساعات دسته دسته به مصلی میآیند و با اشک چشمانشان با امام وداع میکنند؛ انگار که هیچکس خبر را باور نکرده و آمدهاند تا با چشمان خودشان، پیکر را ببینند.
در باور هیچکس نمیگنجد
پس از پایان این ساعات، روزی فرا میرسد که در باور هیچکس نمیگنجد نماز را به امامت آیت الله گلپایگانی بر پیکر امام میخوانیم و بعد از پایان نماز بلافاصله پیکر امام(ره) را در کانکس قرار میدهند.
از مصلی به سمت بهشت زهرا(س) پیاده راه میافتیم؛ در جمعیت حاضر جلوههای بینظیری وجود دارد، از جوانانی با لباسهای خاکی و با لکههای خون که مشخص است خون رفقای شهیدشان است تا مردانی با ویلچر و دستگاه تنفس... جمعیت زیادی حضور دارد و مردم هم برای هم کم نمیگذارند؛ خانههای میان مسیر دربها را باز میگذارند و حتی شلنگهای حیاطشان را بیرون خانه کشیدهاند و نمیگذارند مردم احساس سختی کنند.
در مسیر بوی گلاب و اسفند و صدای قرآن درآمیخته شده و هر چند دقیقه یکبار فردی روی زمین میافتد و آمبولانسها هم در بین جمعیت در حال حرکتاند؛ در جمعیت یکی با اشک ریختن، دیگری با سکوت و نفر بعدی با حرف زدن غم دل خود را بروز میدهد.
سرانجام کانتینر حامل پیکر امام به بهشت زهرا میرسد اما دیگر امکان حرکت خودرو در اثر ازدحام و هجوم جمعیت وجود ندارد و تصمیم میگیرند از هلیکوپتر استفاده کنند: هلیکوپتر به محل مورد نظر میرسد و بعد از بیرون آمدن دسته های تابوت از هلیکوپتر مردم هجوم میآورند و تابوت امام را میگیرند، پس از آن آمبولانس نزدیک پیکر امام(ره) میآید و به سختی آن را از دست مردم میگیرند و روی سقف آمبولانس قرار میهند و نزدیک قبر میآورند اما مردم دوباره پیکر را میگیرند؛ انگار که تک تک حاضران در دلشان تصمیم دارند تابوت را باز کنند و مطمئن شوند او همان امام(ره) است.
پس از این شرایط، هلیکوپتری به محل میآید؛ ظاهرا قرار است پیکر امام را به نزدیک جماران و سردخانه منتقل کنند و پشت بلندگو هم اعلام میکنند که مراسم تدفین فردا برگزار خواهد شد اما شنیدن این حرف تأثیر چندانی بر کاهش جمعیت ندارد.
مسؤولان تصمیم میگیرند ۳ تابوت تهیه کنند تا حدأقل از این طریق از ازدحام جمعیت کمتر شود؛ در تابوت فلزی محکم پیکر امام(ره) قرارمیدهند و دو تابوت دیگر خالی است تا بتوان به این وسیله از ازدحام جمعیت کم کرد و خاکسپاری انجام شود.
در نهایت در بعد از ظهر روز ۱۶ خرداد با حضور دهها میلیون نفر از جمعیت ایران اسلامی، پیشوای این مردم به خاک سپرده و تاریخیترین مراسم تشییع دنیا، در حافظه دوست و دشمن ثبت میشود اما داغ این روز پس از سالها بر دلمان تازه است و در روز ۱۴ خرداد دنبالیم تا از چهاردیواری خانه فرار کنیم و خودمان را به سیل عشاق روحالله برسانیم...
**پینوشت: این مطالب بنا بر اسناد تاریخی و بر اساس گفته حاضران با اندکی تغییر و به نقل از نویسنده خبر به نگارش درآمده است.
پایان پیام/۶۳۱۲۵/ر