گروه زندگی_ هانیه ناصری: نسیم نوروز و نو شدن روزگار که میرسد بحث شیرین سفرهای نوروزی و دید و بازدیدهای برونشهری حال و احوال خانواده و بیشتر بچهها را حسابی سر کیف میآورد. ایران زیبای ما هم که یک دنیا دیدنی دارد و حرف از تماشای آن در نوروز حساب این تک بیت مولاناست:«گر بریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد؟ قسمت یک روزه ای!»
اما چاره چیست؟ فرصت کم است و همین قدر هم غنیمت.
*قرار است به دیدار مردان بی ادعا برویم
اگر خدا بخواهد، قرار است به دیدار مردان بیادعا برویم، اما چطور و چگونه اش را به خود میزبانان می سپاریم. بالاخره سفر زیارتی است؛ دعوتنامه میخواهد و اذن دخول. نیت سفر از ما. بقیه اش با شهیدان. جمعی از خانوادههای شهیدان هم همراهمان هستند. کاروانی از بانوان ایران زمین که در کنار «دختران انقلاب»، راهی سرزمین نور می شوند. میعادگاه و مبدأ حرکت، باغ موزه دفاع مقدس و جوار شهدای گمنام است. ۵ اتوبوس، مزین به تصاویر شهیدان و عنوان راهیان نور. چای داغ قند و نقل پهلو هم مهیاست تا گرمابخش سرمای ملس صبحگاهی در اسفندماه ۱۴۰۱ باشد و البته صبح اول صبحمان را شیرین کند.
*انگار روزیمان میهمانی «آقا سلمان» است
از ابتدا تا انتها و در دو طرف اتوبوس، با فواصل معین از سقف یک سربند آویزان کردهاند و پشت هر صندلی، مقابل هر سرنشین، کلامی گهربار از بزرگی را سنجاق کرده اند. دل دل میکنی که قرار است میهمان کدام اتوبوس باشی؛ آرمان علی وردی، حاجقاسم سلیمانی، ابراهیم هادی، سلمان امیراحمدی یا روحالله عجمیان؟! همه یک مسیر را میروند و به یک مقصد حرکت میکنند، اما مثل فال حافظ که نیت میکنی، چشمهایت را میبندی و با همه ایمان انگشتانت را به چالش انتخاب میکشی, اینجا هم حکم قسمت است و این حرفها. انگار روزیمان میهمانی آقا سلمان است. بگذریم که در مسیر کلی ماجرا دارد و دیرتر از همه به دوکوهه سلام میدهد! سفر عشق است دیگر. میهمانان هم پیه همهچیز را همان ابتدای کار به تنشان زدهاند. اصلاً با همین تلخیها و سختیهایش آن را خواسته اند. برای همین هم است که از توقفهای وقتوبیوقت تا پنچری لاستیک ماشین را پای میل لیلی میگذارند.فکرش را بکنید! حدود هشت و نیم صبح با بار و بندیل راه می افتید و حولوحوش نیمه شب وارد پادگان دوکوهه میشوید. این زمان و مسافت طولانی، می تواند چه فرصت خوبی برای آشنایی بیشتر دلهایی باشد که یک جورهایی شبیه هم هستند و حالشان یکی است.
*دوکوهه السلام ای خانه عشق!
بعد از ذکر صلوات و جمعآوری صدقات، با صرف صبحانه، حرکت آغاز میشود! کاروان پر است از بانوانی که هر کدام سرگذشت خودشان را دارند؛ پیر و جوان .کارمند و خانه دار.مادر و دختر... یکی زائر اولی است و یکی بی قرار و دلتنگ از شوق زیارتی دوباره و چندباره. خلاصه این کاروان برای ساکنان سرزمین نور یک دنیا حرف دارد و درد دل. حوالی نیمهشب چشمانت گرم خوابی عمیق است که صدای سلام به دوکوهه، با نوایی قدیمی بر جانت مینشیند. با حالوهوای همان روزها که صدای رزمندگان در زمین صبحگاه میپیچید، زمزمههای نیمه شبشان در و دیوار حسینیه حاج همت را می لرزاند و طنین خندهها و شوخیهایشان بر پیکر ساختمانها جان میدمید.
«دوکوهه السلام ای خانه عشق/ سلام ما به تو میخانه عشق / دوکوهه باصفا بودی و زیبا/ چرا حالا شدی تنهای تنها» و صدای هقهق که نرمنرمک از گوشهوکنار اتوبوس شهید سلمان امیراحمدی به گوش میرسد.
*اینجا نقطه آغاز سفر به آسمان است
اینجا دوکوهه است. پادگانی که امروز ساختمانها، زمین صبحگاه و حسینیه حاج همتش، در سکوتی غم بار است. اما همچنان استوار و امیدوار ایستاده، چرا که می خواهد پادگان یاران امام مهدی(عج) هم باشد.راستی آب حوض مقابل حسینیه حاج همت هم هنوز زلال است! شهیدانی هم در اینجا شاهد حضور ما هستند؛ عبدالله فرزند روحالله. در طرف دیگر حسینیه هم میهمانی از فکه مقیم دوکوهه شدهاست. اینجا نقطه آغاز سفر به آسمان است.
پایان پیام/