گروه زندگی: «عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست. پیوسته نو کردنِ خواستنی است که خود پیوسته، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن. تازگی، ذاتِ عشق است و طراوت، بافتِ عشق.». این را نادر ابراهیمی گفته است.
در فیلم «هفت بهارنارنج» طراوت و تازگی یک عشق واقعی را میبینیم و درمییابیم که دیگرگون شدن، لازمهٔ عاشقی است. شاید دقیقترین تفسیری که میتوان برای این فیلم دست و پا کرد این باشد که گاهی اوج دوست داشتن دیگری، در رها کردن اوست.
«هفت بهارنارنج» یک ملودرام عاشقانه است. لطیف، شاعرانه، کمی غمانگیز و سرشار از احساس تنهایی.
نکاتی که در نظر داریم
در گزارشهای قبل گفتیم که در گروه «زندگی» قرار نیست پا در کفش منتقدان سینما کنیم و نقد فنی انجام بدهیم. پای قول و قرارمان هستیم و با کارگردانی و بازی و... کاری نداریم. میخواهیم از دریچهٔ زندگی و کلیدواژههای «حال خوب»، فیلمها را بررسی کنیم تا ببینیم فیلمهای امسال جشنوارهٔ فجر تا چه حد همجهت با ارزشها و سبک زندگی ایرانی اسلامی بودهاند.
از آنجایی که این فیلمها به تدریج در نوبت اکران قرار میگیرند، با مطالعهٔ سری گزارشهای مربوط به فیلمهای جشنوارهٔ فجر، میتوانید فیلم مورد پسندتان را برای تماشا در اکران عمومی انتخاب کنید. پس طبیعتاً این گزارشها محدود به دوران جشنواره نخواهد بود.
راستی نگران لو رفتن قصهٔ فیلمها نباشید. ما تا همان حدی قصه را باز میکنیم که عوامل فیلم در مصاحبهها و نشست خبری دربارهٔ قصه گفتهاند؛ مگر در پرداختن به جزئیاتی که به قصه و پایان فیلم لطمه نمیزنند.
خدا یکی ، محبت یکی و یار یکی
«هفت بهارنارنج» قصهٔ یک عشق پابرجاست که در تمام ارکان زندگی و حتی خاطرات و خیالات یک پیرمرد (شمس) با همسرش جریان دارد. علاقهای که ذره ذره در جریان زندگی مشترک آنها شکل گرفته، در قالب صمیمیتی عمیق مستحکم شده و تا انتهای ماجرا نیز استقامت میورزد.
این علاقه را به شکلهای متفاوت و در شئون مختلف زندگی این دو میتوان دید. از شعر گفتن در وصف همسر و شعر خواندن برای او تا نظر دادن دربارهٔ هماهنگ کردن رنگ لباسهایش.
در صحنهای از فیلم شمهای از دقت مهرمندانه و توجه ویژه به همسر را میبینیم که در شانه زدن موهای او و پیشنهاد عوض کردن شامپو (به خاطر شوره زدن موها) نمود پیدا میکند.
در بخشی از فیلم، برخورد تند و چکشی پیرمرد را با مردی میبینیم که با وجود داشتن همسر، از تمایلش به ازدواج مجدد حرف میزند. شمس طوری او را سر جایش مینشاند که جملهٔ معروف «خدا یکی و محبت یکی و یار یکی» در ذهن مخاطب تداعی میشود.
بچه، بخشی از مغناطیس خانه و خانواده
در خلال داستان متوجه میشویم که پیرمرد و همسرش مشکل باروری داشتهاند، و با اینکه هر دو عاشق بچه بودهاند، ولی علاقهٔ میان آنها آن قدر قوی و عمیق بوده که این مسأله خللی در زندگی مشترک آنها وارد نکرده.
وجود یک گربهٔ ایرانی (Persian) کاملاً سیاه در خانهٔ روستایی این زوج مسن شاید برای مخاطب کمی عجیب به نظر برسد و ذهن را به سمت جایگزینی حیوان خانگی با فرزند و پرکردن جای خالی بچه با سگ و گربه ببرد. اما کارگردان در نشست خبری فیلم توضیح داد که هدفش چیز دیگری بوده و گربهٔ مشکی نماد برزخ بین دنیا و آخرت است. این مفهوم نیز کاملاً با محتوای فیلم همخوانی دارد که برای لو نرفتن داستان به آن نمیپردازیم.
در بخشی از فیلم شمس و همسرش دربارهٔ بچه داشتن یا نداشتن و خوشبخت بودن یا نبودن خانوادهٔ همسایه شرط میبندند و گمانهزنی میکنند؛ مثل یک بازی سرگرمکننده. هر دو بر خوشبخت بودن این خانواده اتفاق نظر دارند. زن میگوید: «بچه یکی داشته باشن خوبه!». لحظهای بعد مشخص میشود که آن خانواده یک فرزند دارد. تکرار و اصرار بر کمفرزندی با همین جملات ریز و ساده در ذهن مخاطب نشانده میشود. اما در ادامه اتفاقی میافتد که این نکتهٔ منفی را به نوعی میپوشاند.
همان تکفرزند را به پیرمرد میسپرند. دخترک تعریف میکند که مادرش باردار بوده، بچه در شکمش مرده و پدرش مادر را به بیمارستان برده. غم سنگینی چهرهٔ پیرمرد را فرا میگیرد. بعد هم خطاب به همسرش میگوید: «اونا خوشبخت نیستن!». غمانگیز برشمردن از دست رفتن یک جنین در سینمایی که تقریباً میتوان گفت بچهدوست نیست و به هر بهانهای مدام زیر آب فرزندآوری را میزند، خود نکتهٔ مثبتی است و جای امیدواری دارد!
عشق در مصاف با ابتذال
دختری جوان از شمس و همسرش پرستاری میکند. رفتارش آنقدر دلسوزانه، مهربان و صمیمی است که تا دقایق ابتدایی فیلم فکر میکنیم نوهٔ آنهاست.
در فیلم «هفت بهارنارنج» تفاوت و حتی تقابل عشق در نسل شمس و نسل پرستار جوانش را میبینیم. عشقی که پیرمرد به همسرش دارد و عشقی که پرستار از نبودش و نیافتنش گلایهمند است. او با دلخوری میگوید: «از جوونای امروز که شوهر درنمیاد! از وقتی آقا شمس رو دیدم فهمیدم یه مرد چقدر میتونه کسی رو دوست داشته باشه!».
تقابل این دو کیفیت از عشق، ناخودآگاه بعضی از جملات «یک عاشقانهٔ آرام» نادر ابراهیمی را در ذهن تداعی میکند. آنجا که میگوید «عاشق، کم است؛ سخن عاشقانه، فراوان. روزگاریست، چه بد! که دیگر کلام عاشقانه، دلیل عشق نیست، و آواز عاشقانه خواندن، دلیل عاشق بودن.» یا جای دیگر که میگوید: «عشق، قیام پایدار انسانهای مقتدر است در برابر ابتذال.».
اتفاقاً پرستار جوان شمس، به نوعی از همین ابتذال شکایت دارد و سرانجام میکوشد به همان «قیام پایدار انسانهای مقتدر» بپیوندد. اما این نکته را هم فراموش نکنیم که کیفیت عشق صرفاً بسته به زمان و تاریخ و نسل نیست. اگرچه نمیتوان منکر شد که با تغییر فرهنگ نسلها به تدریج عیار و کیفیت همه چیز دستخوش فراز و نشیبهای زیادی شده است؛ از جمله عیار روابط عاشقانه.
خوشایند و ناخوشایند داستان
در «هفت بهارنارنج» میبینیم که پیرمرد و همسرش به یک روستا در شمال کشور مهاجرت کردهاند و در خانهٔ روستایی باصفایی ساکن شدهاند. خانهای با همان سادگی و دلچسبی خاص خانههای روستایی که انسان در آن احساس امنیت و راحتی میکند.
کارگردان این فیلم هم طبیعت زیبای شهرهای شمالی کشور را برای فیلمش انتخاب کرده که البته هیچ وقت برای مخاطب تکراری نمیشود و هر شهر و روستایش زیباییهای ویژهٔ خود را دارند. اما ای کاش فیلمسازان به شهرهای دیگر ایران زیبا هم بروند و حتی نقاط بکر و ناشناختهاش را برای مخاطبان سینما به نمایش بگذارند.
پیرمرد در این فیلم هر سال یک نهال میکارد و مسئولیت نگهداری از آن را به یکی از اطرافیانش میسپرد. فارغ از نیتی که در دل دارد (برای لو نرفتن داستان فیلم به آن اشاره نمیکنیم)، کاشت نهال مثمر سنت بسیار خوبی است اگر جایگزین سنت خوبِ کاشت نهال غیرمثمر شود. با توجه به اینکه به روز درختکاری نزدیک میشویم، شایسته است مخاطبان عزیز این نکته را در نظر داشته باشند.
و نکتهٔ آخر که در گزارشهای قبل توضیحش دادیم و دیگر آن را نمیشکافیم، مسألهٔ تکراری و البته غیرضروری نمایش مرد برهنه در حمام است.
پایان پیام/