اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

اصفهان

فجر ۴۴| شکنجه‌های وحشیانه ساواک به روایت یک زندانی؛ چه کسی از پشت گردن تا کمرت اره کشیده؟

«وقتی به زندان عادل‌آباد رفتم یکی از حاضران گفت چه کسی از پشت گردن تا کمرت را اره کشیده؟ پاسخ دادم شب‌ها کمرم می‌سوخت و نمی‌توانستم روی آن بخوابم اما نمی‌دانم چطور شده بود» این بخشی از روایت حاج احمد سالک ازشکنجه‌های وحشیانه ساواک در زندان‌های رژیم شاهنشاهی است که در این گفت‌و‌گو مشروح خاطرات را می‌خوانید.

فجر ۴۴| شکنجه‌های وحشیانه ساواک به روایت یک زندانی؛ چه کسی از پشت گردن تا کمرت اره کشیده؟

به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، انقلاب اسلامی ایران، ۴۴ ساله شد و در طول عمر خود، جنگ و فتنه‌های فراوانی را پشت سر گذاشته است؛ در این ۴۴ سال فراوان بودند افرادی که نمک خوردند و نمکدان شکستند، اما  بودند افرادی که دوران انقلاب جان و جوانی خود را در این مسیر گذاشتند و در خط مقدم مبارزه با رژیم ستمشاهی ایستاده و رنج و شکنجه زندان‌های ساواک را به جان خریدند تا این انقلاب به ثمر بنشیند و پس از آن نیز هر کجا انقلاب اسلامی نیاز داشته مجاهدت کرده‌‌اند.

حجت‌الاسلام حاج احمد سالک، از جمله آن پیشگامان و مبارزانی است که قبل از پیروزی انقلاب و پس از آن در هر مسؤولیت و جایگاهی که بوده، فرمان امام خود را نصب‌العین قرار داده و در این مسیر با وجود سختی‌های فراوان به وظیفه‌ عمل کرده و در مسیر ولایت ثابت قدم بوده است، از حضور در مسؤولیت‌ها مختلف رازهای ناگفته‌ای دارد که می‌گوید نمی‌توانم خیلی از آن‌ها را بازگو کنم و اصرار ما هم برای شنیدن رازهای سر به مهر راه به جایی نمی‌برد.

در آستانه فرا رسیدن ۲۲ بهمن سالگرد پیروی انقلاب اسلامی با حجت‌الاسلام احمد سالک از پیشگامان انقلاب اسلامی و نماینده ادوار مجلس شورای اسلامی به گفت‌و‌گو نشستیم که مشروح آن در ادامه آمده است:

شیخ محمود، آرام باش!

فارس: برای پیشگامان انقلاب اسلامی نام شیخ محمود سالک نامی آشنا است، اما شاید بسیاری از جوانان ندانند که پدر شما در مبارزات پیش از انقلاب اسلامی حضوری فعال داشته‌اند؛ گوشه‌ای از خاطرات ایشان را برای ما و مخاطبان‌مان بگویید.

سالک:کماندوهای شاه، ۱۵ خرداد ۴۲ به مدرسه فیضیه حمله کردند و طلاب را از طبقه دوم به پایین پرتاب کردند و کتاب‌ها و قرآن را بر زمین ریختند و بر روی آن‌ها رژه رفتند؛ همان شب بود که پدرم خواب دید درختی تنومند با بدنه صاف و بدون گره به آسمان رفته و شاخه‌های آن بر جهان چتر انداخته و برگ‌های آن جلوی نور خورشید را گرفته  و حافظ این درخت حضرت امام(ره) و ۳ نفر دیگر از جمله پدرم و آیت‌الله مرعشی بودند.

پدرم تعریف می‌کرد: در عالم خواب دیدم هر ۲۴ ساعت یک‌بار، یک‌نفر به شهر می‌رفت و برای افراد غذا تهیه می‌کرد و وقتی پدرم برای تهیه غذا رفت و بازگشت، امام(ره) دور درختی حرکت می‌کردند که شاخه‌های آن خون‌آلود بود و وقتی از امام(ره) پرسیدند چه اتفاقی افتاده امام(ره)، دست به شانه پدرم زده و گفت: شیخ محمود آرام باش تا بگویم قرار بوده چه اتفاقی بیفتد؛ کماندوهای شاه به این درخت حمله کردند و تصمیم داشتند آن را از ریشه بکنند، اما شمشیر آن‌ها به شاخه‌ها گرفت که آن را پانسمان کردم.

مدتی پس از این خواب، روزی پدرم به دیدار امام(ره) رفته بود و امام(ره) بر شانه ایشان زده بودند و گفته بودند: شیخ محمود آرام باش و دقیقا صحنه خواب‌شان تکرار شده بود.

اتفاقی دیگر اینکه وقتی به قم حمله شد، ارتش، تانک‌ها را برای سرکوب مردم و طلاب وارد کرد و دانشجویان دانشگاه تهران به حمایت از طلاب به قم آمدند که یک دانشجو مقابل بازارچه خان با گلوله ساواک و نیروهای ارتش به زمین می‌افتد و طلبه‌ای عمامه خود را باز می‌کند و جلوی خونریزی او را می‌گیرد که با گلوله دوم آن طلبه را به شهادت می‌رسانند و اینجا بود که خون حوزه علمیه و دانشگاه به‌هم پیوند خورد.

 

فارس: نام حاج احمد سالک برای بسیاری از مردم قبل از اینکه یادآور یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی باشد با پیشگامی مسیر انقلاب و مبارزه گره خورده است؛ این پیشگامی حاج احمد سالک چطور رقم خورده است؟

سالک: پس از ارتحال پدرم، با مشورت وصی پدرم، آیت‌الله فقیه‌ایمانی به قم رفتم؛ در آن زمان دیپلم ریاضی داشتم و در انگلیسی قوی بودم و از سمتی در حوزه نیز تدریس می‌کردم و به همین دلیل در کنار مدرسه فیضیه، اصول‌الفقه درس می‌دادم؛ اما نیمی از بحث را ساواک‌شناسی تدریس می‌کردم؛ در این کلاس به یکی از دوستانم سپرده بودم تا جلوی حجره بایستد تا وقتی ساواکی‌ها می‌آیند، اطلاع بدهد و بلافاصله بحث را تغییر می‌دادم و روایت می‌خواندم و بعد که دستگیر شدم مامور همین موضوع را به من گفت و متوجه شدم در بین شاگردانم نفوذی گذاشته بودند.

درس‌هایی که دادم را به چشم دیدم

درس ساواک‌شناسی که آن زمان تدریس می‌کردم را در زمان دستگیری چشیدم و تمام آنچه که ساواک پس از آن بر سرم آورد همان‌هایی بود که تدریس می‌کردم و می‌دانستم در ادامه هر شکنجه باید خودم را برای چه چیزهایی آماده کنم.

فارس: در اصفهان چطور؟

سالک: در مدارس، دانشگاه، بازار و حوزه اصفهان، شبکه تشکیلاتی و جلساتی داشتیم و روند آن به این صورت بود که ابتدا در مدارس افراد مورد وثوق شناسایی می‌شدند، پس از آن بهترین افراد به مساجد دعوت می‌شدند و در نهایت تعداد محدودی از آن جمع به خانه می‌آمدند که با این روش حلقه قابل اطمینانی برای مبارزات انقلاب شکل می‌گرفت.

 

ماجراهای مسجد الهادی

در آن زمان پایگاه‌ و پاتوق ما مساجد شهر بود که من در طول یک هفته، ۱۳ مسجد از جمله ستاری، محمدی، مسجد سید، الهادی و... را اداره می‌کردم که در مسجد الهادی در دوران خفقان، صبح‌های جمعه، ۱۶۰ جوان نمایش اجرا می‌کردند و کتاب می‌خواندند  که ۴ بار ساواک به آنجا حمله کرد.

در کنار فعالیت در مساجد، برخی از اقدامات اجتماعی مثل تشکیل راهپیمایی‌ها را هم داشتیم که خود این راهپیمایی‌ها هم چند دسته می‌شد؛ بچه‌ها از تمام مساجد در مسجدالهادی جمع می‌شدند و در صف‌های ۳ نفره با همراهی هم به سمت مسجد حاج‌رسولی‌ها که آیت‌الله خادمی در آنجا حضور داشتند می‌رفتند؛ امادر مسیر هیچ شخصی شعار نمی‌داد و فقط مطالبات‌مان را از حکومت شاه بیان می‌کردیم که وقتی ساواک می‌آمد و می‌پرسید: رئیس‌تان کیست، می‌گفتند: آخر صف و آخر صف می‌گفتند اول صف؛ این حرکت تمام مغازه‌داران چهارباغ را همراه می‌کرد و وقتی وارد مسجد حاج‌رسولی‌ها می‌شدیم، جمعیت پر بود و یک سخنران، صحبت‌های آتشین داشت.

 

حرکت دوم تظاهرات توأم با شعار بود، اما میان کار ساواک و شهربانی وارد می‌شد و تظاهرات را بر هم می‌زد ولی برخی اوقات هم این حرکت به مقصد می‌رسید؛ حرکت سوم که حدود ۴ سال ادامه داشت، از مسجد امام تا مدرسه امام صادق حرکت می‌کردیم و هربار یک‌ نفر از جمله آیت‌الله بهشتی سخنرانی می‌کرد که برای این کار باید از شهربانی اجازه تظاهرات می‌گرفتیم.

ماجرای تظاهرات در مدرسه صائب

اقدام دیگرمان در دبیرستان‌ها بود؛ امام در فرانسه بیان کرده بودند قدرت تفکر را از دشمن بگیرید و بعد از این سخنرانی، جلسه‌ای گرفتیم که چطور این کار را انجام دهیم و به این نتیجه رسیدیم که کار را به شبکه‌های مدارس بسپاریم و در همین امر من و آقای محمود نباتی‌نژاد مسؤول تظاهرات در دبیرستان صائب شدیم.

به این شکل که وقتی ساعت ۱۶ که معلم‌ها از کلاس خارج می‌شدند، دانش‌آموزان در طبقات مدرسه شعار «یا مرگ یا خمینی» سر ‌می‌دادند و ما هم فضای بیرون از مدرسه را آماده می‌کردیم.

 

یک بار وقتی نیروهای ساواک به سمت ما حمله کردند چون تنها روحانی جمع من بودم طبیعی بود که اول به سراغ من می‌آیند لذا سریعا به سمت میدان صارمیه فرار کردم و آنجا حاج محمود نوری که یکی از اشخاص انقلابی بود، درب مغازه ایستاده بود، به داخل مغازه او رفتم و زیر میز تا غروب پنهان شدم که در نهایت وقتی اوضاع آرام شد بیرون آمدم و به خانه رفتم.

اینجا دیگر خانه شما نیست، خانه اسلام است

فارس: یکی از محورهای حرکت مبارزان انقلابی در اصفهان، آیت‌الله خادمی و یکی از اقدامات شاخص شهر، تحصن مادران و همسران زندانیان سیاسی در منزل ایشان بود؛ این فعالیت از کجا و با حضور چه کسانی آغاز شد؟

سالک: قبل از ۵ رمضان و تحصن، منزل آیت‌الله خادمی با مادران زندانی‌ها در ارتباط بودیم و یکی از این زندانی‌ها فضل‌الله صلواتی بود؛ مادرش زن قهرمانی بود، به او پیشنهاد دادیم وقتی تیمسار تقوی خواست وارد محل کارش بشود جلوی ماشین او دراز بکش و وقتی این کار را انجام داده بود، تقوی از ماشین بیرون آمده بود و گفته بود تا پسرم را آزاد نکنید همینجا می‌مانم.

در ادامه با چند نفر از بچه‌ها و مادران و همسران زندانی‌ها که حدود ۱۵ نفر بودند، به منزل آیت‌الله خادمی رفتیم و تا ۵ رمضان آنجا ماندیم و تیمسار تقوی دائماً با آیت‌الله خادمی تماس می‌گرفت که تحصن‌کنندگان را بیرون کنید...

 

فارس: یکی از اقدامات اعتراضی مردم در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در اصفهان و دیگر استان‌ها پایین کشیدن مجسمه شاه از میادین اصلی شهر بود؛ شما در پایین کشیدن مجسمه شاه در اصفهان هم حضور داشتید؟

سالک: یکی از اقدامات اجتماعی در اصفهان پایین کشیدن مجسمه شاه بود؛ من و آقای اژه‌ای مأمور شدیم به سبزه میدان برویم و مجسمه را پایین بیاوریم، جلوی کلانتری نزدیک میدان همراهان شعار می‌دادند و در نهایت مجسمه را پایین کشیدیم و نیروهای کلانتری آنجا را به رگبار بستند.

سر شاه بر زمین افتاد و آن را زیر عبایم قایم کردم و فرار کردیم  که یکی از خانواده‌ها در را باز کرد و حدود ۲ ساعت آنجا ماندیم، بعد از آن به عبدالرزاق رفتیم و آنجا هم مجسمه را پایین کشیدیم.

فارس: در طول سال‌های مبارزه چند بار دستگیر شدید؟

سالک: هر بار که برای تبلیغ می‌رفتم دستگیر می‌شدم و در همین راستا در شهرهای مختلف مانند داران، شهرکرد، بندرعباس و... دستگیر شدم که ساواک شهرکرد وحشناک‌ترین ساواک بود.

شکنجه‌ها متنوع بود

فارس: از شکنجه‌های ساواک فراوان خوانده‌ایم اما شما به‌عنوان شخصی که با پوست و خون خود این شکنجه‌ها را چشیده‌اید، آن‌ها را چطور توصیف می‌کنید؟

سالک: شکنجه‌ها متنوع بود؛ یک‌بار قرار بود شاه به شیراز برود که روز قبل یکی از روحانیون در مسجد جامع شیراز علیه شاه سخنرانی کرد که از وسط جمعیت به او تیراندازی می‌کنند، روز بعد قرار شد من برای سخنرانی بروم. یکی از دانشجویان رابط شد تا باهم به شیراز برویم و با اتوبوس راه افتادیم.

در مسیر از او پرسیدم چیزی همراه خودت نداری؟ یک ماژیک و چند اعلامیه همراه خود داشت اما چیزی به من نگفت؛ میان راه جایی برای استراحت ایستادیم و حدود ۲۰ ساواکی با کت سفید و شلوار آبی استاده بودند و پشت سرمان را چک می‌کردند؛ جوانی که همراهم بود به سرویس بهداشتی رفت و بر روی دیوارها شعار نوشته بود که ساواکی‌ها این صحنه را می‌بینند؛ بعد از نماز سوار اتوبوس شدیم که از درب عقب اتوبوس رئیس ساواک آباده سوار اتوبوس شد و همان موقع باز هم از همراهم پرسیدم چیزی همراهت نداری؟ که ماژیک را نشان داد و همان موقع آن را به سمت عقب پرتاب کردیم.

 

رئیس ساواک بالای سرمان آمد و با جدیت به او گفتم «تو که هستی؟» و گفت وقتی  پایین رفتیم متوجه می‌شوی؛ ما را از ماشین پیاده کردند و ما را چشم بسته به ساواک بردند؛ به همراهم چند شلاق زدند که همان موقع قلبش گرفت.

چه کسی از پشت گردن تا کمرت را اره کشیده؟ 

پس از شکنجه آن فرد مرا هم به زیر شکنجه بردند و آن موقع نفهمیدم چه‌کاری کردند اما وقتی به زندان عادل‌آباد رفتم یکی از حاضران گفت چه کسی از پشت گردن تا کمرت را اره کشیده؟ پاسخ دادم شب‌ها کمرم می‌سوخت و نمی‌توانستم روی آن بخوابم اما نمی‌دانم چطور شده بود.

یک روز عصر دستور آمد که مرا از عادل‌آباد به شیراز ببرند و کل مسیر را به صورت چمباتمه زیر صندلی جیپ بودم؛ وقتی رسیدیم دالان مشت آماده بود، از پله‌ها که بالا رفتم با مشت و لگد از این سمت به آن سمت پرتابم می‌کردند.

پس از آن به زیرزمین رفتم و حدود ۴۰ روز در سلول انفرادی بودم و دیگر زمان از دستم رفته بود؛ آنجا ۲ مورچه زرد کوچک مهمانم بودند وقتی از طاق به زمین می‌آمدند می‌فهمیدم ظهر است و همان وقت یک بشقاب غذا از زیر در می‌دادند که زیر آن لوبیا بود ولی با پشم‌های پتوها پوشیده شده بود.

روایت شب قتلگاه

از این ۴۰ روز، حدود ۱۵ روز از ساعت ۹ شب تا ۴ صبح حدود ۱۸ نوع شکنجه را بر روی ما انجام می‌دادند و روز آخر به اسم شب قتلگاه معروف بود؛ در شب قتلگاه شکنجه‌گر مشروب خورده بود و از عقب با شلاقی که روی آن لاستیک و وسط آن میله مسی بود دو ضربه بر سرم زد؛ همان وقت فلج شدم و حافظه‌ام را از دست دادم و نمی‌توانستم با دستانم کاری کنم؛ حدود ۷ ماه خمیر نان بچه‌ها را جمع کرده بودیم و با آن نرمش می‌کردم.

خانواده‌ام در آن مدت از من اطلاعی نداشتند و بعد از ۸ ماه پیدایم کردند اما وقتی مادر و همسرم به ملاقاتم آمدند آن‌ها را نمی‌شناختم...

ای کاش بعد از شکنجه‌ها به‌هوش نمی‌آمدیم

یکی دیگر از شکنجه‌ها دستبند قپانی  بود؛ در این شکنجه یک دست را از بالای شانه و دست دیگر را از پشت به هم نزدیک می‌کردند و روی مچ دست‌ها یک دست بند فلزی می‌زدند و با کلید آن را قفل می‌کردند، بعد از آن با قلابی ما را به طاق آویزان می‌کردند و افرادی که لاغر بودند بعد از ۱۵ دقیقه و افرادی که چاق بودند بعد از ۵ دقیقه بی‌هوش می‌شدند؛ در این فرایند پرده دیافراگم کش می‌آمد و وقتی می‌خواست به حالت عادی بازگردد درد فراوانی داشت.

پس از آن وقتی بیهوش بودیم بدن‌هایمان را روی تخت‌های آهنی با زنجیر می‌بستند و وقتی به‌هوش می‌آمدیم اول درد و سختی بود.

فارس: سختی‌های فراوانی را تحمل کردید اما می‌توان گفت لحظات شیرینی که تلخی این سختی‌ها را از بین می‌برد، ۱۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود؛ آن روزها چطور گذشت؟

سالک: ۱۲ بهمن از آباده با ۲۱ اتوبوس به تهران رفتیم و در فاصله  صد متری امام(ره) نشستم؛ در آن روز همه برای استقبال امام(ره) به تهران آمدند؛ ایشان در ابتدا از خانواده شهدای مبارزات عذرخواهی و قدردانی و در ادامه با استدلال‌های فقهی،‌عقلی و شرعی بر عدم مشروعیت شرعی و قانونی عناصر دولت پهلوی بحث کردند و در آخر هم اعلام کردند من با پشتیبانی ملت حکومت تشکیل می‌دهم.

 

در روز ۲۱ بهمن هم پس از اعلام فرمان حکومت نظامی، امام(ره) دستور دادند که مردم به خیابان بیایند؛ آن روز آیت‌الله طالقانی به امام تذکر داده بودند که نیروهای حکومتی تهدید به کشتار کرده‌اند اما ایشان پاسخ داده بودند اگر فرمان از جایی دیگر آمده باشد چه می‌گویی و در اینجا آیت‌الله طالقانی سکوت کردند و در نهایت مردم به خیابان‌ها آمدند و پیروزی انقلاب را جشن گرفتند.

فارس: بعد از ۲۲ بهمن هم که سپاه اصفهان را تشکیل دادید.

سالک: بله، امام(ره)، ۲۳ بهمن حکم کمیته انقلاب اسلامی را به آیت‌الله مهدوی کنی دادند و من و جمعی از دوستانمان کمیته دفاع شهری اصفهان هم را به راه انداختیم و به تبعیت از آیت‌الله مهدوی کنی کارمان را شروع کردیم.

کمیته دفاع شهری پس از مدتی تبدیل به شورای فرماندهی سپاه شد و آقای پرورش اولین عضو آن بود و در ادامه به من گفتند من باید جای دیگری باشم و لذا پس از آن من فرمانده سپاه اصفهان شدم که افرادی از جمله سردار شهید حجازی و سردار رحیم‌صفوی و... در آن حضور داشتند و کار انقلاب در اصفهان دنبال می‌شد...

*گفت‌و‌گو از بهار یوسفیان

پایان پیام/۶۳۱۲۵/آ/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول