گروه زندگی- فاطمه زهرا نصراللهی: بعضی از آدم ها بمبِ انرژی مثبت و حال خوب هستند. آنقدر خوب که انگار خداوند خاک و پیکرشان آنها را با حال خوب درست کرده است. اینجور آدم ها علاوه بر اینکه خودشان زندگی شاد و پر آرامشی دارند، برای اطرافیانشان هم نعمت هستند.
خانم دکتر «مرضیه میناییپور» استاد حوزه و دانشگاه، مسلط به زبان اسپانیایی، آمریکای لاتین و عربی و مترجم مهمانان زن جهان اسلام در آمریکای لاتین که فعال در حوزه زنان هستند و به عنوان کارشناس امور زنان در رسانه ملی برنامه زنده تلویزیونی دارند.به گفته خودش خستگی ناپذیر است و خواب در چشمانش نیست. ما هم با این بانوی موفق ایرانی به گفتوگو نشستیم تا از شیرینی مسیر رسیدن به امروزشان بگوید.
*بانویی بیش فعال با روحیه ای مطالبه گر/ عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد!
آنطور که از حرف های خانم دکتر مینایی پور دستگیرم شد، او از کودکی هم بیشتر از دو یا سه ساعت نمیخوابید، اما هیچ وقت احساس خستگی نمیکرد. او معتقد است: «همین بیخوابی و کمبود خواب باعث میشد شبهایی که بیدار هستم که کتاب میخوانم یا فیلم میبینم یا مینویسم یا خیلی فکر کنم. ایده بدهم. در ابتدا که در مورد یک موضوعی فکر میکردم غصه میخوردم. بعدتر میآمدم در حالت مطالبهگری و مدام «چرا» هایی که با یک علامت سوال تقویت شده و بولد شده و بزرگ در ذهنم بود و مطالبهگری میکردم. از این سازمان به آن سازمان. از این مسجد به آن مسجد.
در سن ۱۹ سالگی در حوزه بسیج محلهمان، مسئول عقیدتی سیاسی بودم. میدیدم هیچ جا هیچ کاری انجام نمیشود. وقتی وارد دانشگاه شدم هم همین روحیه در من زنده بود. ضرب المثلی هست که میگویند «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد». من یک استادی داشتم که حرفهایشان کاملا متضاد با باورهای من بود. وقتی ایشان حرف میزدند، خیلی ناراحت میشدم. چراکه من یک دختر ۱۹ساله بوم که قلبم با عشق اهل بیت و امیرالمومنین عجین شده بود، از اینکه نمیتوانستم پاسخِ در خوری به استادم، بدهم و به قول معروف «او را سرجایش بنشانم»؛ حرص میخوردم.
اما میرفتم کتاب میخواندم یا با استادهای دیگر به صحبت و بحث مینشستم که آیا حرف فلان استاد درست است یا نه. من سر کلاس میدانستم که آن استاد اشتباه میگوید، اما نمیتوانستم حرف دلم را بر زیان بیاورم، چراکه او استاد بود و من دانشجو و معلومات من در حد خانواده و دور و اطراف بود و هیچ وقت علمی و عمیق نبود.
* صبری که لبریز شد و شد، آنچه که باید میشد!
از آن به بعد شُبهه را میدانستم ، پاسخ هم میدانستم اما نمیتوانستم، پاسخ بدهم. لذا از آن موقع به خودم گفتم من باید پایههای علمی خودم را قوی کنم. وقتی رشته علوم سیاسی هم پشت سر گذاشتم، دانشگاه را کنار گذاشتم و وارد حوزه علمیه شدم. در کنار درسهای حوزه شروع کردم انواع کتابها و سیر مطالعاتیها و کارهایی که میتوانست مرا قوی کند را انجام دادم.
اگر حرفهای آن استادم اتفاق نمیافتاد و با او مواجه نمیشدم، ممکن بود من هم مانند خیلی از دختران نوجوان و جوانی که وارد دانشگاه میشدند در محیط دانشگاه هضم شوم، اما کتابها و مطالبات و مقالات را خواندم و در کلاسهای درس استادها مانند بنیاد مهدویت، بینش مطهر و سیر مطالعاتی، اندیشههای حضرت آقا و. . شرکت کردم و آنها در یک بستهای برای خودم داشتم. تا بتوانم از باورهایم دفاع کنم.»
*عشقی که باعث شد، پایم را فراتر بگذارم!
از خانم دکتر مینایی پور میپرسم: چطور شد که به سمت یادگیری زبان اسپانیایی رفته است؟ میگوید: «همانطور که گفتم از کودکی پر انرژی و پر جنب و جوش وبودم، از نوجوانی زبان انگلیسی را یاد گرفتم. اما از کودکی زبان اسپانیایی را دوست داشتم. شیفته لباسها و سنت اسپانیا شدم. فیلمهای اسپانیایی را میدیدم با اینکه نمیفهمیدم چه میگویند. دوست داشتم بروم آموزشگاه زبان اسپانیایی اما آموزشگاهی نبوده که زبان اسپانیایی تدریس کند. در حال حاضر هم آموزشهای زبان اسپانیایی مثل زبانهای دیگر در کشور ما قوی نیست.
زبان انگلیسی را در عرض ۳، ۴ سال را یاد گرفتم و بعد از آن به طور خودآموز زبان انگلیسی و مکالمه ام را کامل کردم و پایان نامه ارشدم را ترجمه کتاب «مهدیها و هزاره گراها» انجام دادم. کتاب معتبری از انتشارات کمبریج در سطح شیعهشناسی بود. در مورد ۴ فرقه غلو کننده که ادعای مهدویت داشتند و خودشان را امام زمان معرفی کرده بودند. جالب اینجا بود که من این کتاب را در حین اینک ترجمه کردم، نقد و بررسی هم کردم.
من وقتی وارد حوزه شدم، زبان اسپانیایی را فرا گرفتم. چون یک زمانی طلبه بودم و حوزه علمیه درس میخواندم. از طرف مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران، دورهای را برای ما گذاشتند و تربیت مبلغ بین الملل در سه حوزه عربی، انگلیسی و اسپانیایی انجام میدادند. من آن موقع بال در آوردم. زبان عربی و انگلیسی را بلد بودم، و اکنون زمانش رسیده بود که به عشقم برسم و وارد آموزش زبان اسپانیایی شدم.»
* زبان اسپانیایی زندگیام را متحول کرد
این بانوی موفق معتقد است؛ تمام زندگیاش به دو دوره تقسیم شد؛ قبل از زبان اسپانیایی و بعد از زبان اسپانیایی. عشق به این زبان با او کاری کرد که در طول آموزش همه زندگی اش حتی برنامه های تلفن همراهش، صوت و فیلم و کتابش به زبان اسپانیایی شد. لذا این چنین بود که او در عرض یک سال مکالمه زبان اسپانیاییاش را قوی کرد.
*عشقی که برای رسیدن به هدفی بالاتر، وسیله شد!
میپرسم: چرا اسپانیایی؟ میگوید: «اسپانیاییها بسیار آدمهای خاص و شادی هستند و این مربوط به دولت و اقتصاد نمیشود، بلکه در درونشان است. من وقتی زبان اسپانیایی را فرا گرفتم، کشورهایی که اسپانیایی زبان هستند را شناسایی کردم. عاشق و شیفته آرژانتین شدم. کشوری اسپانیایی است و بسیار مردم خون گرمی دارد.زبان اسپانیایی دومین زبان پر جمعیت دنیاست. حتی از زبان انگلیسی هم پر جمعیتتر است. بعد وارد آموزش قرآن به زبان اسپانیایی برای تازه مسلمان شدهها شدم. چون طلبه بودم و از ته دل میخواستم دین را تبلیغ کنم.»
* من یک بار هم به او نگفتم: مسلمان شو!
میپرسم: چطور دین را تبلیغ میکردید؟ میگوید: «با دوستانی در آرژانتین ، ونزوئلا و کشورهای آمریکای لاتین آشنا شدم. یکی از آنها که خانم « مونیکا» نام دارد، ساکن ونزوئلا است تا حالا مرا از نزدیک ندیده و فقط در دنیای مجازی با هم در ارتباطیم.
من در فضای اینستاگرام عکس نوشتههایی به زبان اسپانیایی در تبلیغ دین اسلام میگذاشتم در مورد مباحثی که در مورد ایران است مانند عید فطر یا مناسبتهای بین المللی به زبان اسپانیایی در صفحه خودم به صوت ویدئو کلیپ ضبط میکردم و منتشر میکردم. مونیکا مرا در فضای مجازی لایک میکرد و کم کم با رد و بدل شدن پیامها با هم دوست شدیم. بعد از ۳ سال دوستی با من، مسلمان شد. اما من یک بار هم به او نگفتم مسلمان شود!»
به اینجای مصاحبه که میرسیم، در ذهنم فرموده پیامبر اکرم (ص) پر رنگ میشود؛ «کُونُوا دُعَاةً لِلنّاسِ بِغَیْرِ ألْسِنَتِکُمْ». مردم را با غیر زبانتان دعوت به دین کنید. این تعبیر هم عجیب است! با اینکه در دعوت به حقّ و تبلیغ دین، زبان باید در کار باشد ولی وقتی میخواهند کم اثر بودن گفتار عاری از کردار را نشان بدهند، اینگونه تعبیر میکنند که گویی اصلاً زبان در امر دعوت به دین کارهای نیست. دعوت به دین باید طوری باشد که: «لِیَرَوْا مِنْکُمُ الْوَرَعَ وَ الاِجْتِهَادَ وَ الصَّلاةَ وَ الْخَیْرَ». تا مردم از شما پرهیز از گناهان و کوشش در بندگی و نماز به معنای حقیقی و مطلق کارهای نیک را ببینند.
*وقتی مونیکا، مسلمان میشود!/ تو با او چه کردی؟
از او میپرسم چطور با غیر از زبان و غیر از دعوت مستقیم، موفق شد، مونیکا را به سمت مسلمان شدن علاقمند کند؟ میگوید: «از دین حرف نمیزدیم. فقط دوست بودیم و لزومی نداشت من چیزی در مورد دینش به او بقبولانم. یادم میآید چند سال پیش پدر مونیکا مریض شد و عمل جراحی لازم داشت. مونیکا خیلی نگران و ناراحت بود. من در آنجا به او گفتم: من برای پدرت دعا و نذر میکنم تا شفا پیدا کند. مونیکا پرسید: نذر چیه؟ گفتم نذر یک مقدار پولی هست که ما برای یک حاجت قلبی که داریم میدهیم که خدا برآوردهاش کند.
مونیکا از نذر خوشش آمد اما پرسید چرا برای من نذر میکنی مگر من کیام که تو میخواهی برای من پول خرج کنی؟ گفتم: برای ما مسلمان ها فرقی نمیکند تو چه کسی هستی. حتی اگر در خیابان یک غریبه مشکلی داشته باشد برایش دعا میکنیم و صدقهای میدهیم یاکمکش میکنیم تا برایش رفع بلا شود.
بعد از آن بود که مونیکا در مورد اسلام تحقیق میکرد و میآمد از من میپرسید این چی هست و آن چی هست. یک بار برای من صوت صلوات فرستاد. خیلی گنگ حرف میزد و از او پرسیدم چی داری میگویی: میگفت صلوات میفرستم. با لهجه خودش میگفت. بعدتر استغفار و شهادتین میگفت. من به او گفتم: آنها بار معنایی دارد.
تا زمان گذشت و بحث شهادت «حاج قاسم» پیش آمد. مونیکا به واسطه اینکه خبرنگار بود، یک سری مقالات در مورد حاج قاسم نوشت. یک سال و نیم پیش جناب «شیخ سهیل اسعد» یکی از اساتید بنده که در حوزه آمریکای لاتین با وی کار میکنم، یک سفری به آمریکای لاتین داشتند. من به استاد گفتم دوست من در والنسیا هست و همدیگر را ملاقات کنید به مونیکا هم شماره استاد را دادم تا هرچه سوال دارد را رو در رو بپرسد. بعد از چند روز استاد به من پیام دادند که مونیکا والنسیا و من کاراکاس هستم و شش ساعت فاصله زمانی بین مان است و با صحبت تلفنی قرار شد که مونیکا یک روز به کاراکاس بیاید، اما تو با او چه کار کردی؟ مونیکا خیلی شیفته شماست و سر و ته همه حرف هاش به شما میرسد!
*چون تو مسلمان هستی، میخواهم مسلمان شوم!
بعد از اینکه مونیکا، جناب شیخ سهیل را دید همان یک سال و نیم پیش مونیکا در مرکز اسلامی کاراکاس شهادتین خود را گفت و به جمع مسمانها پیوست. مونیکا قبل از اینکه شهادتین بگوید با من تلفنی صحبت میکرد و گفت: چون تو مسلمانی من میخواهم مسلمان شوم. هربار اینکه من از دوستان خارجیام این را میشنوم، یا اینکه میگویند همه مسلمانها مثل تو هستند؟ من این حدیث امام صادق (ع) را سرلوحه کارم قرار بدهم؛ «مردم به غیر از بیان و زبانتان به دین دعوت کنید.»
* فعالیت فرهنگی من فقط بین المللی نیست
این بانو موفق میگوید: «دوستان زیادی از افراد خارجی در ایران یا خارج دارم که به این شکل مسلمان شدند. فعالیت فرهنگی من فقط بین المللی نیست. چند بار خواستم در حیطه دختران و بانوان کار انجام بدهم اما نشد. مدام منتظر بودم، همان روحیه مطالبه گری در من زنده بود. مدام میگفتم، فلانی انجام بدهد؛ مسجد، بسیج، پایگاه یا فلان سازمان اما دیدم نمیشود، بالاخره آنها برنامههای خاص خودشان را دارند.
با خودم گفتم: من به عنوان یک آدم مسئولی که درس خواندم. یک طلبه و استاد دانشگاه هستم، چه کار میتوانم انجام بدهم؟ یک کمپی را راه انداختم به معنای واقعی کلمه یعنی اردو و تفریح با مسئولیت اجتماعی. هیچ کدام از بچههایی که در کشورهای دیگر وارد کمپها میشود، بدون مسئولیت اجتماعی وارد آن نمیشوند. یا دوستدار محیط زیست هستند یا احترام به والدین.در این کمپها باید یک کار انجام شود و یک مدال در آخر اردو کسب میکنند. اما اردوهای دانش آموزی ما این چنین برگزار نمیشود، در نهایت یک تفریح است خوش میگذرانند و و یک کلاس آموزشی است. اما من قالب کمپها در کشورهای دیگر را رصد کردم و مشاهده کردم مباحثی که میخواهند کلاس آموزشی بگذارند در طبیعت و به فراخور حال مخاطب بیان میکنند.
یعنی سخنرانیها کوتاه و مستمر است. شاید ده دقیقه، ده دقیقه. اما بیست بار در طول روز که بچه ها خسته نشوند و بزنگاه است. یعنی الان مخاطب درگیر آن است که این را میگوید. مثلا میآید در مورد یک شاخه شکسته شده در جنگل یا الان اینجا آتش سوزی نشود یا نعمت خدا یا آیات الهی که در اینجا وجود دارد یا هر مسئله دیگر که هست را همان لحظه میگوید و مخاطب این در ذهنش هک میشود.
* یک کافه دخترانه؛ هرچه دل تنگتان می خواهد بگویید!
من بعد از رصد این کمپها یک کمپِ دخترانه «کافه گفتوگو هوما» راه انداختم. یک سری دانشجوهایی داشتم و افرادی که دنبال کننده من حتی در فضای مجازی بودند، مدام به من میگفتند خانم میناییپور ما چطور میتوانیم با شما در ارتباط باشیم؟ میخواهیم از این سخنرانیها یا مباحث شما رو در رو ارتباط بگیریم. پس دیدم این حلقه ارتباطی نزدیک و چهره به چهره باشد.
این کمپ راه انداختیم. هر هفته میرفتیم در یکی از کافه ها. قبلش من اعلام میکردم که دوستانی که میخواهند در بحثهای ما مشارکت داشته باشند، همراه ما باشند. از قبل هم با هیچ کافهای هماهنگ نمیکردیم و کاملا خودجوش و دوستانه. از جمع ۵، ۶ نفره شروع شد و تا قبل از کرونا به جمعهای ۳۰، ۴۰ نفره رسید. حتی کسانی در کافه میآمدند و مربوط به گروه ما نمیشد اما در کافه حضور داشتند و خودجوش به جمع ما میپیوستند.
* هیئتی متفاوت و دخترانه
قدمت این کمپ به ۵ سال رسید. در آن یکی مخالف و یکی موافق بود و همه جوره بحث و تبادل نظر صورت میگرفت. تا به اینجا رسید که از جمع این کافه گفتوگو، «هیئت دخترانه باب السلام را در راه انداختیم. این هیئت شد یک جای امن برای دختران از هر نوع قشری. نامش هیئت است اما بیشتر دورهمی است. زمانی است که ما جایی را پیدا نمیکنیم در آن راحت باشیم، یک حسینیهای هست که ما بریم در آن درد و دل کنیم هم مشاوره بدهیم هم نظراتمان را بگوییم. یکی هست گوش شنواست. هم به ما مباحث هنری و مهاتی یاد میدهد هم ما را استعدادسنجی میکند.همه اینها را برای دختران نوجوان و جوان در نظر گرفتیم.
*سه روز برای دلم، سه روز برای خدا/ مسجد در اختیار دختران است!
اکنون هم هیئت دخترانه باب السلام برنامه «اعتکاف معنویت عاشقانه» را دارد. با شعار «سه روز برای دلم سه روز برای خدا.» این اعتکاف ما اصلا خانمهای سن بالا جا ندارند فقط دختران. یعنی مسجد قرار است جو دخترانه پیدا کنند. مسجدی که دختران فکر میکنند برای آنها نیست، برای آنها شود. سه روز این مسجد در اختیارشان است. از مشاوره، گفتوگو، یادگیری، همراهی با دوستانشان و از شیطنت دخترانه شان در مسجد باشد.
همیشه میبینیم که برای پسران کارهای فرهنگی جدی و خوب و زیادی انجام میشود. هیئت ویژه پسران داریم. اصلا مسجد برای پسرهاست. مکبر و اذان گو میشوند. امام جماعت را میبینند. اما دختران چه؟ دختران پشت پرده هستند و هیچ ارتباطی با محیط مسجد و محراب و معنویت مسجد ندارند چون حتی محراب هم آنور پرده است و دختر زیبایی مسجد را نمیبیند.
لذا این سه روز اعتکاف کاملا خلوت عاشقانه با خدا کند. حتی برود در محراب بنشیند و با خدا در محراب صحبت کند. اکنون در مورد برنامهها نمیگویم، چون لو میرود. یک جورهایی راز هست و یک جورهایی باید دختران بیایند گنجی که در برنامه اعتکاف است را از میان خاکها کنار بزنند و در بیاورند. »
*یک حرم گردی ویژه به صرف ساندویچ با نوشابه!
از خانم دکتر میپرسم چطور دختران را در کنار خودش نگه میدارد و چطور با آن ها همدل و همراه میشود؟ میگوید: «باید بدانیم اگر متولی امر امور فرهنگی، سازمانی یا با برنامه و ابلاغی باشد، آنقدر کارساز نیست، بلکه برنامه ریزی برای دختران باید انعطافپذیر و جاذبههای خاصی داشته باشد، حتی در نوع چیدمان و پذیرایی. دقت شود، وقتی پسران یا دختران را اردو میبریم. پسران هنگام گرسنهشدن، غذایشان را میخورند، اما دختران حاضرند گرسنگی بکشند، اما اگر غذایی که باب میلشان نباشد، را نمیخورند.
چند وقت پیش دخترها را مشهد بردیم و یک حرم گردی گذاشتیم و بعد قرار شد یک دوره آموزشی داشته باشند و باغ موزه را ببیند. اما دیدیم برنامه ها خیلی طولانی میشود. با همفکری با اساتید دیگر گفتیم اگر دختران بروند و بیایند و استراحت کنند و برگردند هتل خیلی خسته میشوند پس یک جاذبهای برایشان رقم زدیم، البته و این جاذبه بدون رایزنی و اصرار ما و همکاری خادمان و انتظامات حرم امکان نداشت؛ ما با حرم هماهنگ کردیم که حدود ۱۲۰ تا ساندویچ در حیاط امام رضا(ع) ساندویچ خوردند و باورشان نمیشد که بتوانی در صحن جمهوری امام رضا با دوستانشان یعنی ۱۲۰ تا دختر، ساندویچ بخورند، آن هم با نوشابه! خیلی جذاب بود حتی برای زائرها و خادم ها. این تجربه شد که اردوهای دانش آموزی یا نوجوان این را هم بچهها را امتحان کنند.»
* نوجوان درونم زنده است!
شور و شوق استاد مینایی پور در کلام به خوبی مشهود است، این شور و اشتیاق در من هم که یک دخترم سرایت میکند و میپرسم : خانم دکتر چرا انقدر دغدغه دختران نوجوان را دارید؟ میگوید: « یکی از دلایل اصلی آن این است که با اینکه سنم از دوره نوجوانی گذشته است، اما هیچ وقت دوره نوجوانیام را فراموش نمیکنم. برخی ها میگویند: «کودک درونمان زنده است!» اما من «نوجوان درونم زنده است!» واقعا دوره نوجوانی یک دوره بسیار عالی و خاصی میتوان باشد، اما دخترهای نوجوان ما الان آن احساس رضایت را از دوران نوجوانیشان ندارند و من میخواهم آن هویت دوباره بهشان برگردانده شود.
دومین دلیل دغدغه ام برای دختران نوجوان و جوان این است که خودم صاحب دو دختر نوجوان هستم. و دغدغه این دو دختر نوجوان را دارم و آن فرکانسهایی که از آنها میگیرم باعث میشود که به من کمک کند تا بدانم که چه کاری میتوانم برای نوجوانها انجام دهم. همین بحث برپایی اعتکاف را با چند نوجوان پرسیدم که اگر شما برگزار کننده آن اعتکاف بودید چیکار میکردید؟ و از آنها کمک گرفتم.
* باید پروسه ای، فرآیندی و قدم به قدم همراه با نوجوان شد
حالا این اتفاق افتاده است و من با این دو دغدغه که داشتم، توانستم قدری به آنها کمک کنم. در حقیقت در حوزه دختران نوجوان کار فرهنگی، کار یک دفعهای و آنی نیست. باید پروسه ای، فرآیندی و قدم به قدم همراه با نوجوان بود. دوستان امور متولی کار فرهنگی همه کار میکند، اما فقط به یک برنامه بسنده میکنند. برنامه تمام میشود و میرود تا سال دیگر. بعد از این برنامه نوجوان رهاست. خوب وقتی رها بود، بعدش چه؟برای این مدتی بعد از یک ماه دو ماه یا فصل بعدی که برنامه بعدی از طرف یک مکان یا سازمانی اجرا شود بچه چه کند؟ مثل اینکه بچه گرسنه میشود و مادر بگوید من الان به تو ناهار دادم، اما فردا ناهار نداریم! این غلط است، فرایند و پروسه ناهار باید هر روز اتفاق بیفتد!
ما این را از طریق فضای مجازی و کانال و کمپ کافه گفتوگو هوما و هیئت دخترانه تلفیق کردیم و نوجوان رها نمیشود. خدا هم همینطوری بندگانش را رها نمیکند. برنامه اعتکاف، سپس نیمه شعبان، سپس ماه رمضان، سپس شب قدر و سپس محرم را دارد. یعنی مدام میروی و خدا میآوردت. دوباره عید است و مبعث است. در حال رفت و برگشت هستیم. چون خدا میداند که اگر بروی و مشغول دنیای بشوی، یعنی وارد یک باتلاق شده ای. نمیتوانی دست و پا بزنی و باید آرام در آن بایستی تا یک نفر پیدا شود و نجاتت دهد و خیلی سخت است نجات یافتن تنهایی در باتلاق. دنیا مانند باتلاق است و هرچقدر دست و پا بزنید بیشتر میروید داخل باتلاق.
به همین دلیل من به دنبال این هستم که این جو فرهنگی و قالب ما اجازه ندهد که بچههای ما دچار باتلاق و دنیا گرایی شوند. دنیا را بهشان میدهیم، اما دنیایی که آنها را به معنویت برساند . دنیا بد نیست. اتفاقا باید دنیا را داشته باشید. از هرچیز هم بهترین را داشته باشید. خداوند خودش گفته است تو بخواه. کم نخواه. خدا این میل جاودانگی و کمال را که به انسان میدهد، میگوید همه قدرت و کمال را به تو میدهم، اما از مبادی درستش. اگر مبادی نادرست هم بروی بهت داده میشود، اما چقدر خوب است که آدم از مبادی درست به دست آورد که هم دنیا و آخرت توأمان همراه باشد.»
*مادری با ۳۰۰ فرزند/ خوشحالی یا غم شان برایتان مهم باشد!
از دکتر مینایی پور میپرسم:اگر بخواهید به اساتید و مربی ها یک نصیحت کنید تا بیشتر نوجوان ها را به سمت خودشان جذب کنند و همراهشان باشد، چه میگویید.
میگوید: «تمام بچههایی که در گروه خودمان مربی میشوند، بهشان میگویم اگر ۵ نفر با تو هستند باید بدانی این ۵ نفر امروز غمناک هستند یا خوشحال. باید رصدشان کنند. الان حدود ۳۰۰ نفر در هیئت باب السلام هستند من حدودا نیم ساعت استوری چک میکنم. نه هر روز اما هفتهای یکبار از همهشان سراغ میگیرم. یک روز نیست که من از کل بچههایم که ۳۰۰ نفر هستند غافل شوم. نهایت این است که هفتهای یکبار استوری یا وضعیت شان را ببینم و برایشان یک لبخند یا قلبی بفرستم تا بدانند من هستم.
همین باعث میشود سر بحث باز میشود. بسیاری از این دخترهای هیئت به من میگویند: «مامان». یکی از بچهها به من پیام میدهد : «مامان چطوری؟» گاهی خودشان پیام میدهد و دو روز طاقت بیخبری ندارند.
من حواسم هست که بچهها چه چیزی دوست دارند یا چه چیزی دوست ندارند. نمیدانم تا حالا اتفاق افتاده است یا نه، اما ما در مسجد فیلم پخش کردیم، البته با نقد و تحلیل. آنقدر برای بچه ها جاذبه داشت. به بهانه فیلم دیدن به مسجد آمدند و الان جزء کسانی هستند که به مسجد سر میزنند که از ما میخواهند برایشان برنامه بگذاریم.
باید متناسب با زمان پیش برویم و نوجوانها را جذب کنیم. تا به ما اعتماد کنند. در پروسه اقناع اصلا به دنبال قانع کردن کسی نیستم. من جذب میکنم، اعتمادسازی میکنم و الگو میدهم. کسی که جذب شود، اعتماد کند و الگو بگیرد، اصلا لازم نیست قانع شود. خود به خود شبیه شما میشود. اگر این را بلد بودیم، آنقدر در سخنرانیها و منبرهایی که میرویم مدام این تکرار نمیشد که «این گونه باشید»، بلکه گفته میشد: «این گونه هستیم». بنابراین ما باید یک جور دیگر باید رفتار کنیم.»
صحبت های شیرین مان با خانم دکتر مینایی پور در اینجا تمام نمیشود.
ادامه دارد...
پایان پیام/ ت 649