گروه زندگی -سمیه دهقانزاده: باورتان میشود یک ماه و نیم از تابستان گذشت؟ چشم بر هم بزنیم این فصل هم با همه گرما و خوشی و ناخوشی و روزهای طولانی و شبهای کوتاهش تمام میشود، پس چه بهتر بعضی وقتها، آخر هفتهها قید تا خود ظهر خوابیدن را بزنیم و یک ماجراجویی خانوادگی را رقم بزنیم.
خانواده ما هم با نظرسنجی که این بار انجامدادیم دلش طبیعت میخواهد، البته یکی دو نفری هم به پارک و بوستان هم راضی بودند، پس برنامه ترکیبی پارک جنگلی و قله سرخه حصار را که جلویشان گذاشتم، لبخند رضایت روی صورت همه مهمان شد.
استقلال با طعم گلاب-زعفران
این آخر هفته، طبق معمول تابستان، هوا بس ناجوانمردانه گرم است، ولی خب خانواده ما از آن خانواده ها نیست که کم بیاورد، بچه ها همه شان ردیف شده اند برای کمک، شربت گلاب زعفران را دخترمان از سفرش به یزد یاد گرفته، زعفران سائیده را با احتیاط در لیوانی می ریزد و چند قالب یخ کوچک هم رویش، آن یکی کوچکتر جمع، بشقابی کوچک میآورد که دم آوری زعفران تکمیل شود، من با کمی دلشوره ماجرا را نگاه میکنم، اما لبخند میزنم تا بچه ها، استقلال را از یک شربت درست کردن شروع کنند.
بقیه آب یخ را درست میکنند و دخترم آب را شیرین میکند و محلول زعفران دم کرده و گلاب را به آب اضافه میکند و کمی میچشد و میگوید، خوشمزه شد مامان! و ما لبخندزنان به دنبال زیرانداز و کمی تنقلات خانه را بالا و پایین میکنیم.
ماشین سواری تا پارک جنگلی
لباسهای خنک و کلاه لبه دار و شربت دسترنج دختر خانواده یک طرف ماجراست. وسایل پیاده روی و کوهپیمایی هم که پسرها آماده کردهاند، پدر خانواده هم تنقلات را در سبد چیده است و اما در این طبیعت گردی هیجان انگیز مادربزرگ و پدربزرگ بچه ها مهمان ویژه ما هستند . حالا همه چیز آماده است و ما آفتاب نزده باید خود را به پارک سرخه حصار برسانیم. پارکی با وسعتی ۹ هزار هکتاری با پوشش گیاهی و جانوری انبوه و متنوع که جان میدهد برای گشت و گذار.
برای رفتن به این پارک با ماشین شخصی، باید وارد اتوبان رسالت شرق شد، مسیر را تا انتها ادامه داد و در انتهای اتوبان وارد مسیر بزرگراه شهید یاسینی شرق شد. در همان اوایل اتوبان، پارک پیش چشمها نمایان میشود، از ایستگاه متروی فرهنگسرای وایستگاه چهارراه تهرانپارس خط BRT هم راه هست برای رسیدن به پارک سرخه حصار.
ولی رای خانوادگی ما به ماشین سواری است. پس به کمک هم وسایل را جا به جا میکنیم و خود را به پارک میرسانیم.
این هممسیرهای دوست داشتنی
در چند قدمی ورودی شماره دوی پارک، سرویس بهداشتی است، کمی توقف میکنیم تا همه مان مطمئن شویم، دیگر دستشویی لازم نیستم! حالا حرکتمان شروع میشود، پدر بزرگ که سر ذوق آماده از سایه سار درخت ها و جمع بودن جمعمان، می زند زیر آواز و ما هم گوش می دهیم و کمی همراهی می کنیم.
جاده هنوز آسفالت است و شیب کمی دارد، خانواده ای کمی جلوتر از ما راه می روند، مردی جوان از آن جمع میگوید، «ناز نفستون حاجی، ماشالله دل جوونی دارید، ما خونه مون نزدیک این پارکه و هر جمعه اگه بشه مییایم اما امروز با سرحالی شما، کیفمون کوکتر شد».
پیرمرد و پیرزنی کمی با فاصله از ما راه میروند و با هم خوش و بش میکنند، از خانم مسن میپرسم، قله میرید به سلامتی؟ با لبخند جواب می دهد:« بله دخترم، البته قبلنا خیلی بیشتر از اینا می رفتم الان اما هم قدم آقامون آخرهفتهها می یایم تا قله سرخه حصار و زودم برمی گردیم. شما جوون ها هم تنبلی نکنید راهی نیست تا قله.»
ادا بازی به وقت طبیعتگردی
ما که راهپیمایی خانوادگی مان را از ارتفاع 1312 متری از سطح دریا شروع کردیم، راه خود را در جاده آسفالت ادامه میدهیم و به مسیر دوچرخه سواری میرسیم. کمی به تماشای دوچرخه سوارها می ایستیم و چشم می چرخانیم تا آلاچیق درندشتی پیدا کنیم، بچه ها زحمتش را میکشند و ما بساط دورهمیمان را پهن میکنیم. این بار قرار گذاشته ایم موبایلهایمان جز برای عکس گرفتن، دستمان نباشد، کم و بیش هم داریم به قول و قرارمان عمل میکنیم.
چند نفری آن طرفتر بدمینتون بازی میکنند. ولی ما دلمان برای پانتومیم یا همان ادا بازی خودمان تنگ شده. پس یارگیری میکنیم. باید جمله یا عبارتی را انتخاب کنیم، بدون حرف زدن و فقط با پانتومیم بازی کردن ما، گروه مقابل متوجه کلمات و سر هم کردن جمله شود.
همه سر داشتن مادربزرگ با هم رقابت داریم، بس که خوب حدس میزند و چشم بهم نگذاشته میبینم هر کداممان داریم یا ادایی در میآوریم یا بلند بلند کلمات را میگوییم، فکرش را نمیکردم، ولی انگار دارد خیلی خوش میگذرد.
جشن سه نفره بر فراز قله
بچهها که جاگیر شدند من و پدر خانواده و یکی از پسرها، عزممان را جزم می کنیم، برای قله. جاده آسفالت را که تا ته میرویم به جاده خاکی و پای کوه میرسیم. دو پاکوب است. یکی با شیب کمتر و یکی بیشتر. به یکدیگر لبخند میزنیم با شیب تندتر را انتخاب میکنیم. نفس و قدممان را هماهنگ برمیداریم و در سکوت به راهمان ادامه میدهیم. نیم ساعتی گذشته و ما حالا باید از یال رد شویم.
گروهی از مسیر رو به رویمان در حال برگشتن هستند. سلامی میدهیم و خدا قوتی را جواب میگیریم. راهنمای گروهشان که معلوم است کوهی است و قدیمی است میگوید« برگشتنی اگه یه کم دست به سنگ بشید، میتونید غارها هم ببینید، میارزه به یه کم سختی راه» تشکر میکنیم و به راهمان ادامه میدهیم.
بعد از یال، چند تایی تپه را رد میکنیم و بالاخره قله به رویمان لبخند میزند. من از همه خوشحالترم. به سمت تابلو میروم و منتظر میمانم پدر و پسر هم بیایند و این صعود 1740 را سه نفری جشن میگیریم و یکی از کوهنوردها که برای تمرین هفتگی به سرخه حصار آمده، با خوش رویی از ما عکس میگیرد.
خوراکیهای پر شالمان را تعارفش میکنیم و بعد از جشن سه نفرهمان، مسیر رفته را از پشت یال برمیگردیم و در راه برگشت خرگوش و یک روباه میبینیم، یادم میآید جایی خوانده بودم این پارک حدود دویست سال قبل شکارگاه بوده و الان از بزرگ ترین پارک های ملی کشور. این ها را برای پسر هم تعریف میکنم. کمی که بیشتر راه میروی دیدن غاری که تعریفش را شنیده بودیم هم نصیبمان میشود.
غنیمتهای کوچک اما بزرگ
هوا رو به گرماست. با سرعت بیشتری خودمان را به آلاچیق میرسانیم. برای بقیهاز قله و غار و راه میگوییم، یک عکس خانوادگی میگیریم و حالا همه خانه لازماند و ما هم سمعا طاعتا. رسیده نرسیده به خانه، سرحال ترینمان چای دم میکند و ما دور هم چای مینوشیم و عکسهایمان را از سفر کوتاهمان نگاه میکنیم. همه خستهایم اما حالمان خوب است و همین برای شروع هفته پیش رو غنیمت است.
روز و روزگار شما هم پر از این غنیمتهای کوچک اما بزرگ.
انتهای پیام/