گروه زندگی – مریم سمایی: عجب اُبهتی دارد این مکان. عجب جای عجیبی است این حرم. همینکه از دور صدای نقارهها را میشنوی دلت هوایی میشود. دلت پر میکشد برای صحن و سرا، برای کبوترهای عاشق، برای ضریح طلایی که انگار تنها مآمن امن این دنیاست. «محمود محکی» یکی از خادمان جوان بارگاه رضوی که قصه حضورش در حرم را با آن رؤیا برایمان آغاز میکند میگوید: بچه مشهدم اما از دهسالگی در تهران بزرگ شدم، در همین شهر درس خواندم، سرکار رفتم و ازدواج کردم اما نشد که در همین شهر بمانم.
کمی مکث میکند و ادامه میدهد:« دو سال پیش بود. درست در ماه رمضان. پشت میزم نشسته بودم ناگهان احساس کردم هرلحظه اتاق کار برایم تنگتر و سیاهتر میشود. احساس خفگی میکردم. نمیتوانستم فریاد بزنم. در همان حال بودم که یک نفر دست مرا گرفت و به تالاری نورانی و سفید که فضایی امن و روشن داشت، کشاند. حال عجیبی بود وصفش برایم هنوز هم غیرممکن است صدایی شنیدم که گفت محل کار جدیدت اینجاست.چند روز بعد از دیدن آن رؤیا به خانه پدر همسرم رفته بودیم. شب احیا بود و به خاطر محدودیتهای کرونایی تمامی مجالس تعطیل بود و در خانه مشغول خواندن دعا بودیم که یکی از شبکههای تلویزیون حرم امام رضا (ع) را نشان داد. حال عجیبی بود. خانواده ما هرسال موقع سالتحویل به زیارت حرم امام رضا (ع) میرفت و سال را در آن فضای معنوی، نو میکرد اما آن سال به خاطر کرونا نتوانسته بودیم برویم و عجیب دلتنگ بودیم. چشمم که به ضریح طلایی امام رضا خورد بیاختیار دعا کردم که« یا امام رضا تمام زندگیام را به شما میسپارم. خودتان هر طور که صلاح میدانید مرا در مسیر خدمت به خود قرار دهید.»
سحرگاه بود که میخواستیم به خانه برگردیم. بچهها را سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. کمی که مسیر را طی کردیم ناگهان بدون اینکه قبلتر در این زمینه باهم صحبت کرده باشیم من و همسرم یکصدا گفتیم چرا به مشهد نرویم و آنجا زندگی نکنیم؟ همین جمله شد تصمیم جدی ما برای بازگشت به مشهد و بودن در کنار امام رضا (ع).
تصمیم ما تصمیمی ساده و بدون مشکل نبود. من و همسرم بیش از 25 سال در تهران زندگی کرده بودیم. خانوادههایمان در تهران بودند. شغل من در این شهر بود اما دلمان هوایی شده بود. خلاصه وقتی ماجرا را به خانوادهها گفتیم اول تعجب کردند و پرسیدند چرا؟ اما مگر میشود برای کار دل دلیل آورد؟
بههرحال تابستان سال 99 بود که راهی مشهد شدیم و چون از بچگی آرزویم این بود که خادم حرم امام رضا (ع) شوم اولین کاری که کردم ثبتنام در سایت خادمان بود. آن زمان مدرک تحصیلیام کارشناسی ارشد رشته مهندسی فناوری اطلاعات بود و میخواستم برای مقطع دکترا شرکت کنم. چند روز بعد از ثبتنام، پیامکی دریافت کردم که برای تکمیل مدارک به مرکز امور خادمین مراجعه کنید. روی پا بند نبودم. نمیدانستم از خوشحالی چه کنم. مدارک را تکمیل کردم و بعد از امتحان و مصاحبه منتظر تماس شدم.
رواق شیخ طوسی همان تالار رؤیایی
کمی مکث میکند. نگاهی به ضریح طلایی میاندازد. چشمهایش پر از اشک میشود و با صدایی لرزان ادامه میدهد: قبل از اینکه تماس بگیرند یکی از دوستانم گفت که با معاون تبلیغات آشنا هستم. بهتر است که برای خدمت به آنجا بروی. قبول نکردم و با عمویم که فراش حرم است تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. او به من گفت همهچیز را به خود امام رضا (ع) بسپار. خودش میداند که چه جایی برای تو خوب است و تو به درد کجا میخوری. هیچوقت یادم نمیرود روز اول ماه هشتم سال 99 بود که شماره 3200 روی موبایلم نقشبست. از حرم بود بیمعطلی جواب دادم. سرکشیک روزهای دوشنبه خودش را معرفی کرد و گفت شما برای رواق شیخ طوسی (رواقی که معروف به رواق عروس و دامادهاست) انتخابشدهاید. میتوانید از هفته آینده برای خدمت به حرم بیایید. بسیار شگفتزده شده بودم و گفتم نمیشود از همینالان بیایم.
اصلاً حال و هوایم وصف شدنی نیست. تلفن را قطع کردم و مسیرم را به سمت حرم چرخاندم. به سمت رواق شیخ طوسی راهی شدم.7،8 سالی میشد که این رواق را ندیده بودم همینکه چشمم به رواق خورد حالم منقلب شد همان تالار بزرگ همان نور همان درخشش. درست همان تالاری که در خوابدیده بودم.
جمعی از خادمان رواق شیخ طوسی
دلم هوای تو کرده شه خراسانی
لیوانی آب برمیدارد و جرعهجرعه مینوشد. میخواهد دوباره تعریف کند که بغض گلویش نمیگذارد کمی صبر میکنیم جرعهای دیگر آب مینوشد و میگوید: وقتی پیش سرکشیک رفتم گفت که باید لباس تهیه کنم. لباس خدامان. پیراهنی سفید و کتوشلوار سرمهای. رفتم برای تهیه لباس. داشتم دکمه آخر لباسم را میبستم که عمویم تماس گرفت. وقتی فهمید لباس خادمان را بر تن کردهام گفت بیا مسجد گوهرشاد. کاری با تو دارم.
آدم لباس خدامان را که میپوشد حال و هوایش عوض میشود. رفتارش، گفتارش همه تغییر میکند. هر کاری که میخواهد انجام دهد یاد خدا و ائمه میکند و از خودش میپرسد کار درستی هست یا نه. خلاصه آخرین دکمه لباس خدامی را بستم و به سمت مسجد گوهرشاد راه افتادم. وقتی عمویم را دیدم او گفت که بعد از مدتها که محدودیتهای کرونایی اعمال میشد و تمامی رواقها و صحنها بستهشده بود امروز اجازه باز شدن صحنها را دادهاند و ما میتوانیم افراد ویلچری را به سمت ضریح ببریم.
حالا شما تصور کنید که من لباس خدمت پوشیدم و بعد از یک سال که از دیدار ضریح محروم بودیم قرار است به کنار ضریح بروم آنهم در شرایطی که زیارت برای همگان میسر نیست و بسیار محدود انجام میشود. احساس میکردم پاهایم روی زمین قرار ندارد و دارم پرواز میکنم در اولین روز کاریام امام رضا مرا به جوارش پذیرفته بود و من قرار بود بالباس خدمت به حضورشان برسم. روز عجیبی بود اولین روز خدمت من.
حضور زوج های جوان سر سجاده نماز که مراسم عقد آنها در رواق شیخ طوسی برگزار شده است.
محل کارم محل رفتوآمد فرشتههاست
از او درباره فعالیتی که در رواق شیخ طوسی انجام میدهد میپرسیم و او برایمان توضیح میدهد که بسیاری از زوجین برای اینکه شروع زندگی خود را متبرک کنند خطبه عقد خود را در حرم میخوانند به همین منظور سامانهای طراحیشده به نام سامانه عقد رضوی که او در روز شیفت کاریاش که روزهای دوشنبه از ساعت 6 صبح تا 6 عصر است مسئول ثبت خطبههای عقد است.
میگوید: در این سامانه از نقاط مختلف جهان ثبتنام انجام میشود. مثلاً من شاهد عقد زوجی از نیجریه و نیوزیلند بودم. از شهرها و روستاهای دورافتاده هم تقاضا داریم که بهنوبت انجام میشود. وقتی خطبه عقد خوانده میشود ما به عروس و داماد فیش غذای حضرتی میدهیم تا اولین غذای زندگی مشترکشان هم متبرک به نام امام رضا (ع) باشد و آنها مهمان ایشان شوند. در اعیاد و ولادتها هم معمولاً هدایایی نظیر گلهای متبرک، نبات و نمک هدیه میدهیم. واقعاً مراسم روحانی و ملکوتی شکل میگیرد.
یادم است آن روز که به مادرم گفتم که من در رواق شیخ طوسی پذیرفتهشدهام و قرار است آنجا خدمت کنم با شوقی وصفناشدنی گفت: خوش به سعادتت. عجب جایی برایت در نظر گرفتهشده." رواق شیخ طوسی محل رفتوآمد فرشتههاست" میگویند هنگام خواندن خطبه عقد فرشتهها ناظر و شاهد مراسم هستند و حالا تو در محلی حاضری که فرشتهها قرار است حضورداشته باشند. این حرف مادرم هیجان مرا برای روزهای دوشنبه بیشتر و بیشتر کرد و حالا هر دوشنبه با شوقی بسیار راهی رواق میشوم و بعد از پایان خدمت برای یک هفته انرژی مثبت دارم.
۴ فرزند «محمود محکی» از خادمان جوان بارگاه رضوی
خلعت خورشید میبخشند در دربار تو
خانواده آقای محکی 4 فرزند دارد که یاسین و زهرا دو فرزند اولش هستند و فرزند سومشان یک دختر و پسر دوقلوست. قصه به دنیا آمدن دوقلوها هم جالب است. او دراینباره میگوید: از لحظهای که به مشهد آمدم زندگیام خیلی عجیبوغریب تغییر کرده است من دوره دکترا در رشته مدیریت رسانه قبول شدم و با نمره بالاترم های اولیه را تمام کردم. یکی از برکتهای عجیب زندگی من حضور دوقلوهایم است. یاسین پسر بزرگم 9 ساله و زهرا 7 ساله است برای فرزند سوم اقدام کرده بودیم اما به سرانجام نمیرسید. یادم هست که همسرم دهه فاطمیه از حضرت فاطمه زهرا (س) فرزندی طلب کرد و همزمان از امام رضا هم خواست که به ما فرزندی دیگر عطا کند. اسفندماه بود که ما متوجه شدیم که خدا به ما دوقلو عنایت کرده است. الآن یک دختر و یک پسر 8 ماهه دارم که معتقدم یکی را حضرت فاطمه (س) و دیگری را حضرت رضا (ع) به ما بخشیدهاند.
نمیخواهم غرور روحم را تسخیر کند
از او میخواهیم از معجزات و اتفاقات عجیب و نادر حرم هم برایمان تعریف کند. میگوید در اینیک سال و نیمی که خادم حرم رضوی شدهام ازایندست ماجراها کم ندیده و کم نشنیدهام. یادم است وقتی برای مصاحبه آمده بودم از مسئول مصاحبه شنیدم که یک پزشک متخصص و حاذق که بسیار سرشناس است درخواست خدمت داده و میخواسته خادم الرضا باشد. او میگفت این فرد کسی بوده که بیماران برای ویزیت شدن گاهی چند ماه در نوبت میماندند اما او هر هفته با هواپیما به مشهد میآمده و میخواسته که سرویسهای بهداشتی را تمیز کند. وقتی دوستان علت را از او جویا شده بودند او گفته بود که من به این خدمت نیاز دارم تا غرور مرا نگیرد. هر هفته میآیم تا یادم نرود من به خواست خدا پزشک شدهام و به خواست اوست که میتوانم بندگانش را مداوا کنم. برای شستن سرویسهای بهداشتی حرم میآیم تا مبادا غرور و تکبر روح مرا تسخیر کند.
از همهجا که بریدی به سمت ما تو بیا
ماجرای دیگری که دوست دارم تعریف کنم هم مربوط به یکی از همکاران ماست که اهل تبریز و جانباز شیمیایی است. او 12 سال است که ساکن مشهد شده و در حرم امام رضا خدمت میکند. روزی از او پرسیدم که چطور شد خادم شدی و او جواب داد که من کسی بودم که چندین پزشک مرا جواب کردند. تمام ریهام درگیر مواد شیمیایی بود و نمیتوانستم درست نفس بکشم. آخرین باری که پیش پزشک رفتم او گفت که تنها چند روز زنده هستی چون ریههایت کامل از بین رفته منم که حال خودم را میدانستم چیزی نگفتم فقط از همسرم خواستم که این چند روز پایان عمرم را به مشهد برویم و من در جوار آقا امام رضا (ع) باشم. به اینجا آمدیم و چند روزمان شد چند ماه و حالا چند سال است که هنوز دارم زندگی میکنم بدون هیچ سرفه و دردی. از همهجا که بریدی بدان ائمه هستند و خدا بالاتر از همه هست.
انتهای پیام/