خبرگزاری فارس مازندران ـ زینب پورمرادی| جملهها توی سرم میپیچند مگر در آن زمان بودم که بخواهم این تابوتها را درک کنم و قصه ببافم؟! عمرم قد نم دهد؛ بین مردم و در میان گردبادی از آدمها شاید هم حتی کمی دورتر از جمعیتی که با تقلا خودشان را جلو میکشیدند و من از هیاهو جا ماندم که بخواهم بنویسم، البته بعضیها بعد از مرگ همچنان زنده اند و من از سربازان حسین باید بنویسم.
دو روز شهرم رنگ و بویی دیگر دارد. دو تابوت از آن شهامت، از آن شجاعت، از آن غیرت ۸ سال دفاع مقدس آوردهاند. کسی چه می داند از کدام شهر است؛ آنها از کربلا آمدهاند. تابوتهایی که با پرچم مقدس پیچیده تا در این وانفسای عصر تکنولوژی مَحرم دل مردم دیارم شوند.
شهید
نمیدانم چرا در اینجا غربت میبینم، هر چه از این چشم خواهش میکنم فایدهای ندارد، چشمهایم تابوتهایی را میبیند که در آغوش پرچمی سهرنگ آرام گرفتهاند اما دلی پر درد دارند چون آنها غریبانه رفتند تا مردم در آرامش زندگی کنند و اما...
از ماشین پیاده میشوم و نفس عمیق میکشم، آفتاب سومین ماه بهار بعد از یک شب سرد زمستانی بیرحمانه توی رگهایم سرریز میشود، همه برای رسیدن به تابوت تقلا میکنند، اما تابوتها آن بالا به حالمان میگریند! چشم تار میشود «من که جنگ حق علیه باطل را ندیدم که بخواهم از شما بنویسم اما تابوتتان حرفهای زیادی دارد...»، سنگینی دست به تسبیح برخی کت و شلوار پوشان و بوی ادکلنهایشان روی شانهام سنگینی میکند: «آنها همانند کوه با بوی خاک رفتند»
راستی مادران و پدران چشم به راه چطور جان دادند؟ چند شب؟ چند روز؟ برای هر مناسبت در انتظار نشستند! حالا این همه جمعیت چه نسبتی با آنها دارند؟ اینها سوالاتی است که در ذهنم میچرخد، البته اگر عمیقتر ورود کنیم مادر این شهیدان را زینبوار میبینیم که صبورانه سکوت کردند تا جگر گوشههایشان برای اسلام فدا شوند، میدانید بازماندهها به این مادران بدهکارند! این تابوتها دستمزد این صبوری را با بلند شدن روی دستها نمیگیرند آنها برای آرامش این مردم جنگیدند...
راستی این تابوتها بیدارتان نکرد؟ تلاش کنید، میدانم سخت است و طاقتفرسا اما چشمهایتان را حتی اگر به خواب ابدی آرام گرفته باز کنید و خیره به تابوتهایی که از ناراحتی مردمان دل پر دردی دارند، این تابوتها همه با هم، سربند لبیک یا حسین (ع) را دور سر یکدیگر محکم میبندند و در مرز شلمچه صدایتان میزنند.
و اما من امروز چیز دیگری دیدم؛ مردمی که همیشه قدردان بودند و سیل جمعیتی که انگار هنوز درد ۴۰ سال قبل برایشان تازه است، باور کنید راست میگویم، چون دیدهام چطور برای رسیدن به معراج تقلا میکردند! گلاب میپاشند، سینه میزنند اما اگر از این لشکر هزار نفری ۲۰ نفر در مقام مسؤولیت کار خود را درست انجام دهند این شهیدان خوشحال بودند.
حال دو تابوت از آن شهامت، از آن شجاعت، از آن غیرت ۸ سال دفاع مقدس آمدهاند، کسی چه می داند از کدام شهر است اما آنها از کربلا آمدند و تابوتهایی که با پرچم مقدس پیچیده تا در این وانفسای عصر تکنولوژی مَحرم دل مردم دیارم شوند، فقط نمیدانم این چه فتحیست که بهایش خون است؟
میدانید حسین (ع) یک مکتب است؟ یعنی اگر ببیند ظالمی به ظلم خویش میبالد و مظلومی زیر دست، او یاران خود را میفرستند اکنون من اینجا ۲ یار از کربلا میبینم. استخوانهای که در حتی در عصر تکنولوژی صدایشان گوش فلک را کرده و برای مردمان وطنش التماس دعا دارند.
انتهای پیام/۸۶۰۶۱/ج