خبرگزاری فارس مازندران ـ سرویس فرهنگی| فریدون امیریان یکی از فعالان فرهنگی مازندران به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت شاعر تبریسرا زنده یاد رحمتالله (احمد) حسنپور قادی متخلص به تنهای سوادکوهی تقدیم کرد.
شهسوار ملک سخن/ واگویهای به بهانه اولین سالگرد چهره ماندگار و شاعری خوش قریحه و استادی فرزانه زنده یاد رحمت الله حسن پور همراه با رونمایی از سنگ بنای یادبود شاعرترین پسر شعر سرزمین مادری..
روزگاری سر شد اما رفتنت باور نشد، بیحضورت چشمه هم، همتای چشمتر نشد / رفتهای با خود سر و سامان ما را بردهای/ دل صبوری میکند اما غمت کمتر نشد
از مرداد ۱۳۹۹ که از قفس تن پرکشید لحظهها و روزها از پی هم گذشت و عزیزان و مریدانش برای دیدن رویش که نوستالوژی لطافت باران و تبسم و سخاوت بهاران بود مویهکنان با منظومه طالب طالبا گشتند تا نشانی از او بیابند گاهی به شب پناه بردند تا شاید رخ خندانش را در خواب بیابند اما غم خواب را هم به تاراج برده بود و گاهی نشانش را در آسمان یافتند و نامهها بر بال کبوتر بستند ولی همه بیجواب ماند و این داغ بیپرگار بیاندازه به جگرهای تشنه آه و حسرت یک دیدار میاندازد اندوهی که بر دلها قفلی سنگین زد و کلیدش به فغان داد و رنگ رخسار به برگ خزان سپرد.
سالها و دههها طول خواهد کشید تا ملک سوادکوه به مانند او بزاید کسی که دههها پیشوای فرهنگ و ادب این دیار کهن بود شاعر خوش قریحه و سخنوری ادیب که همچون پدران این سرزمین که از دل معادن البرز مرکزی زندگی را به سان رودخانه پر پیچ و خم تالار جاری میساختند نابترین و گرانبهاترین کلمات را از دریای سخن مادری با نگارگری و تشبیه و استعاره و کنایه و تلمیح استخراج میکرد و در دهههایی که هنوز جعبه جادویی وارد بسیاری از خانهها نشده بود خوشههای شعرش حکایتهای تمثیلی بکر و داستانهای تعلیمی و موعظههای اخلاقی شیرین و خوش ساختی برای خانوادهها تصویرگری میکرد.
شاعری که با نکتهسنجی، جزر و مدهای حوادث و مسائل اجتماع را بهخوبی میدید و از امتزاج و آمیختگی اصلاحات بکر مادری با فلسفه و عرفان و ادبیات منظومهای پدید میآورد که صدای مردم بود و هویتی از حرف و درد و رنج مردم داشت که هنرمندانه و با ظرافتی خاص و زیرکانه و هوشمندانه به نقادی موضوعات و رویدادهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی روز جامعه میپرداخت.
اگرچه متخلص به " تنهای سوادکوهی " بود ولی شجاعانه و عاشقانه صدای مردم بود و به همین دلیل می گفت؛ جغرافیای ناطق این سرزمینم! شاعری که صداقت و صمیمیت، شادمانی و بهجت، سادگی و شیوایی از طبع سخاوتمند و مهرباناش فرو میچکید.
بیتردید سخن گفتن از شخصیتهای بزرگ کاری بسیار دشوار است کمچالشترین آن این است که قادر به ادای حق مطلب نباشید و بر مظلومیت آن شخصیت بیافزایید ولی از جهت "ما لایدرک کله لا یترک کله" لاجرم آب جیحون را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید ...
به همین منظور از گنجینه دانایی و حکمت پادشاه سخن ایران زمین شیخ اجل سعدی شیرازی اثری فوق العادهای که بسیار حسب حال " تنهای سوادکوهی " بوده و گویی بیت بیت آن برای توصیف احوال و اوصاف ایشان سروده شده را برای کامل کردن حق مطلب استمداد میگیرم؛
بخت باز آید از آن در که یکی چون تو در آید/ روی خندان تو دیدن در دولت بگشاید صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را/ تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید/ این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد/ وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید/ نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشاید/ پیش نطق شکرینت چون نی انگشت بخاید بخاید
تنهای سوادکوهی استاد عزیز و یار دیرین وقتی در آن یلدای تابستانی برای گذر از یلدای زمستانی به حضرت حافظ تفال زدی این غزل لسانالغیب را هم نوا شدی؛ حجاب چهره جان میشود غبار تنم گ/ خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم/ چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست/ روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
در آن لحظات بهتزده که کوه را هم یارای صبر نبود با "حزین" همراه شدم؛ شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد و این کامنت دردناک خبری همچون پتکی بر دل همه آوار شد و قلب و فکر و روح همه عاشقان و مریدان را خراشید، با عکس نوشتهای از استاد گلایه کردم؛ شهسوار سخنی ، از چه تو خاموش شدی؟
اما اندکی بعد که هوشیار شدم دیدم که سوادکوه پر شد از نوای تیشهات ، یک شهر عاشقت شده بود، شالیهای شمال به احترامات دست افشانی میکردند و کودک و بزرگ با غزلهایت گلبارانت میکردند؛ چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند نای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید ...
و در آن هنگام تو را در افق بیکران زندهتر از هر زمان دیدم که با آن لبخند همیشگی و دلی سراسر از مهرت هم صدا با شیخ اجل گفتی؛ بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی/ در سینه های مردم عارف مزار ماست.
انتهای پیام/۸۶۰۴۸/ج