گروه سواد رسانه خبرگزاری فارس؛ کیست که هر از چندی، به دنیای پس از مرگ فکر نکند؟ یا لحظاتی که از غوغای جهان فارغ میشود، با خودش نیندیشد که خب، از کجا آمدهام و وقتی که زندگی دنیاییام تمام شد، کجا میروم و چه اتفاقی میافتد؟ البته غالباً انسان سعی میکند با غفلت و خودفراموشی، از این دغدغههای جدی دور شود. اما گاهی نیز، تذکری، فکری و اتفاقی او را به جهان عجیب پس از مرگ میبرد. این روزها یکی از این تذکرهای جدی که ما را متوجه زندگی پس از مرگ میکند، برنامه دیدنی «زندگی پس از زندگی» است که فصل دومش هم رو به پایان است، ولی هنوز خیلیها درگیر روایتهای مطرح شده تجربهکنندگان حاضر در این برنامهاند. عباس موزون، پژوهشگر و نویسنده، تهیهکننده، کارگردان و مجری این برنامه تماشایی است؛ مردی که با روایتهای ساده و دوستداشتنی خودش و با پرسشهای تخصصیاش، اعتباری دیگر به این مجموعه داده. جالب است بدانید این برنامه، با وجود شخصی اوج گرفته که چهار مدرک دانشگاهی و چند مدرک غیردانشگاهی دیگر هم دارد. در ادامه گفت و گویی جذاب و خواندنی با عباس موزون را می خوانید:
*فارس: فصل اول برنامه سال گذشته پخش شد، ولی اندازه فصل دوم دیده نشد. چرا؟
موزون: بله. یک علتش نخبگانی بودن جامعه هدف شبکه چهار است. زیرا مخاطبان این شبکه که بهطور سنتی و ذاتاً اقلیت جامعه هستند محدودهٔ جمعیتی مشخصی دارند و به همین دلیل اکثر مخاطبان سال 1400 برنامه، جزو غافلگیرانی بودند که از پخش فصل یکم در سال 1399 خبر نداشتند و در حد فاصل پارسال تا امسال سینه به سینه از پخش برنامه باخبر شده و به جمع بینندگان پیوستهاند.
*یعنی شبکه یا خود شما اطلاعرسانی نداشتید که مخاطبان بیشتری در جریان قرار بگیرند؟
طبق گفتههای برخی همکاران مطلع سازمانی، ظاهراً در سرتاسر عمر شبکهٔ چهار از زمان تأسیس تا کنون در سیاستهای کلان این شبکه تعریف نکردهاند که در فضای مجازی هم پای دیگر شبکههایی که مخاطبشان عمومی دارند هزینه و تلاش شود، زیرا اعتقاد بر این است که مخاطب این شبکه که نخبگانند و اقلیت جامعه، بدون نیاز به تبلیغات هم شبکه محبوب خود را میبینند. شاید بتوان گفت فقط هزینه تبلیغات فضای مجازی برخی برنامههای مشهور در دیگر شبکهها معادل یا حتی بیشتر از کل بودجهٔ ساخت فصل اول این برنامه باشد، که البته معتقدم اقدامشان خوب هم هست. اما در عین حال معتقدم صرفاً تبلیغات مجازی نیست که باعث دیده شدن برنامه میشود. برای نمونه از پارسال که فصل یکم برنامه پخش شد، تا کنون 10، 11 ماه زمان برد تا خبر وجود چنین برنامهای سینهبهسینه منتقل شده و باعث شد امسال برنامه بیشتر دیده شود. البته امسال ساخت دکور جدید و تصویربرداری جدیتر و بیشتر در شهرستانها نیز؛ قاعدتاً در تقویت جاذبهها مؤثر بوده است.
*جناب موزون، به چهره و رفتارتان میآید که زیاد اهل شهرت نباشید. درست است؟
شهرت را ابزار میدانم. ابزاری که کمک میکند برد محتوا و گستره صدای شما بیشتر شود؛ همین و بس. شهرت، حجم صدای بلندگوست. پس خوب و بدش، بستگی به نوع استفاده از آن دارد.
* برداشت من این است که شما در رفتار، زیاد نمیخواهید شبیه سلبریتیها باشید. از اینکه به وضع ظاهرتان هم مثل چهرههای دیگر رسیدگی نمیکنید، هم میشود چنین برداشتی داشت. و البته بیشتر حس میکنم به خاطر نوع حوزهای که برای کار انتخاب کردهاید، چنین بیاعتنایی به شهرت هم وجود داشته باشد. اینطور نیست؟
تا حد زیادی درست است. حقیقت این است که در این حوزه بسیار احساس تنهایی میکنم. از خدا خواستهام که تا زنده هستم بتوانم بزرگان مملکت را مجاب کنم که در سطح تحصیلات تکمیلی، رشته تحصیلی «Near-death Experience؛ یا NDE» یعنی پژوهش در تجربههای نزدیک به مرگ تأسیس شود.
در این حوزه شدیداً احساس تنهایی میکنم چون این رشته یک محتوای بینرشتهای است، یعنی باید چند رشته را بخوانید یا بدانید، چند زمینه را مطالعه کنید، متعهد به مصاحبههای خود باشید، معتقد و علاقهمند به این حوزه باشید و ... اما افرادی که مانند بندهٔ کمترین این علایق تلفیقی را توامان داشته باشند و همزمان چندین حوزه مورد نیاز NDE را مطالعه کنند نمییابم. آنان که به این حوزه علاقه نشان میدهند عموماً زمینه مطالعاتی و علایق دانشیشان تک بعدی است و همزمان به کل ابعاد آن علاقه و در آن تحقیق و مطالعه ندارند.
* به واقع باید قبل از برنامهسازی، یک پژوهشگر محض باشید؟
بله. شما باید در حد نیاز و در فصل مشترک این مبحث با چند حوزهٔ دانشی مطالعه نسبی داشته باشید. در حوزه علوم دینی مطالعه کنید و متوجه و علاقمند باشید به فلسفه، عرفان و کلام و علوم مرتبط که در تحقیقات NDE بسیار مهم است. پزشکی (روانپزشکی و فراروانشناسی) و مهمتر از همهٔ اینها روش تحقیق اصیل را به قوت بشناسید و در عین حال شیوههای گزارشنویسی علمی را بدانید. مرجعشناسی و منبع شناسی و ....
باید بدانید هریک از این دانشها را برای چه نیاز دارید. اصول و قواعدی از فراروانشناسی و روانشناسی و پزشکی را بدانید؛ نه برای اینکه ثابت کنید این تجربهها چه نوع ارتباطی با جسم مادی دارند؛ بلکه دقیقاً برای اینکه بتوانید ثابت کنید این تجربهها هیچ ارتباطی با این فعل و انفعالات جسم فیزیکی ندارند و کاملاً متافیزیکی هستند. شما تا وقتی که قواعد بنیادین و اصول اولیهٔ فراروانشناسی و روانشناسی را ندانید، قادر به اثبات این نخواهید بود که این تجارب، ارتباطی با کارکرد مغز و اعصاب انسان ندارند.
*یعنی میشود گفت تجربههای نزدیک به مرگ و مباحثی از این قبیل، غیرعقلانی هستند؟
کلمه مناسب و دقیق در این باره فراعقلانی است. چون ممکن است واژهٔ غیرعقلانی، ایجاد اشکال کند. ریموند مودی دراینباره میگوید مغز ابزاری است برای کاستن میزان اطلاعات ورودی از هستی به انسان؛ تا انسان بتواند در حد نیازهای روزمرهاش از هستی اطلاعات دریافت کند. من هم به این جملهها این را اضافه میکنم که: بدن مثل یک زیردریایی است در عمق اقیانوس. این زیردریایی پنج پنجره شیشهای دارد که میتوان از درون آن بخشهایی از اقیانوس را نگاه کرد. و مغز این پنج حس را اداره میکند. اما خروج از زیردریایی است که درک کامل و جامعی از اقیانوس و میزان وسعتش میدهد. یعنی دریافتهای مغز در برابر آنچه بیرون از بدن دریافت میشود بسیار ناچیز و نزدیک به صفر است. و به همین دلیل است که تمام علوم بشری ناقصاند.
*یعنی حتی فلسفه که مادر علوم دانسته میشود؟
حتی فلسفه. چون انسان در یک پیله گوشتی استخوانی به نام بدن گیر افتاده و فقط از طریق همان پنجرهها میتواند درون آب را ببیند. خب، اینجا اگر کسی بخواهد دیواره زیردریایی را سوراخ کرده و اطراف را نگاه کند چه میشود؟ زیردریایی از هم فرو میپاشد. مغز هم چنین است؛ اگر به یکباره در جریان اطلاعات خارج از خود قرار بگیرد، گنجایش نداشته و از دور خارج میشود. مغز کارکردهای عظیمی دارد، اما در برابر کارکردهای روح، به شدت ناچیز و ناتوان است.
* خیلی بحثها سنگین و پیچیده نشد برای مخاطب عام ؟
(باخنده) کاری ندارد که؛ ته مصاحبه هم دو تا بهترین و بدترین خاطره از برنامه و ... میزنیم و خواندنی میشود برای مخاطب ...
خب این هم هست... من درباره برنامه شما تعبیری دارم بدین ترتیب که: قصهات را بگو و برو. به نظرم دلیل موفقیت برنامه شما همین است، برخلاف بیشتر برنامههایی ازایندست در صداوسیما که میخواهند بیایند و ما را هدایت کنند و لاجرم همین تلاش برای هدایت مخاطب، کمی مخاطب را پس میزند. قبول دارید؟ حس میکنم برنامه شما عاری از این ظاهرسازیها و پیامهای مستقیم است...
تلاش بنده و همکارانم این بوده که خواستهایم صادقانه قصههای مهمانان و تجربهکنندگان منتقل شود. اما نکته مهمتر دیگری که وجود دارد، ظرافتهای طراحی ما برای چنین امری بوده. شاید برایتان جالب باشد بدانید که همه موارد برنامه، از دکور و زبان بدن و کادربندی و حتی پرسشها و تدوین، همه برنامهریزی شده است و شما اینطور متوجه میشوید که ما قصدی نداریم؛ یعنی صداقت. البته اصل داستان ما این است که ما صادقیم، ولی با این برنامهریزیها میخواهیم اثربخشی و هماهنگی موضوع و فرم را بیشتر و باز هم بیشتر کنیم. من از سال 85 زبان بدن تدریس میکنم و سمینارها و کلاسهای آموزشی مختلفی هم داشته و دارم، از 15 سالگی هم تئاتر کار کردهام. شاید کسی نداند و تا به حال هم متوجه نشده که فصل یکم برنامه هم از نورپردازی سبک سینمایی استفاده کردم و هم از کادربندی سینمایی. من دانشآموخته کارگردانی سینما هستم. بنابراین برای رساندن هدفم (پیام غیرمستقیم) از همه این مهارتها استفاده کردم و همهٔ اجزای برنامه حاوی هدایت غیرمستقیم است؛ البته نه گلدرشت، بلکه زیرپوستی برای رسیدن مخاطب به پیام مطلوب.
* یعنی به زبان سادهتر، جدیت یک سینماگر در ساخت یک فیلم را، در ساخت این برنامه اعمال کردهاید؟
بله، جدیت در کنترل اینکه به کارگیری مهارتها و فرمها و کادربندیها و ... تا مرز امکان از قابلیتهای سینمایی بهرهگیری کند. اتفاق خوبی که در بازتاب برنامه ما رخ داد چنین بود که برخی رسانهها آن را تاکشو و برخی مستند دانستند و این هم تعمد ما بوده تا کاری کنیم که همه در این دوگانگی بمانند.
و البته آرزویم این است که برای فصل سوم برنامه، اتاق فکر برنامه موافقت کنند با ذایقهٔ خود کار کنم: یعنی برنامهای بسازم که حضور استودیویی تنها 50 درصد آن باشد و باقی کار، مستند و پژوهش و حضور در محل زندگی تجربهکننده و ... باشد.
* نمیترسید شهرتی که به دست آوردهاید، باعث خرابی برنامه شما شود؟ مثلاً بخواهید برای اینکه ثابت کنید ارزش این شهرت را دارید، دست به کارهای عجیبی بزنید...مثل اینکه بازیکنی در لیگ بدرخشد و کلی از او تعریف کنند. و در بازی بعدی برای زدن یک قیچیبرگردان، همه پاسها را هم خراب کند. این است دیگر؟
بله، دقیقاً همینطور است. به نکته بسیار درستی اشاره کردید و احتمالش هست. نکته اینجاست که من ِ کمترین، فستفود فضای تلویزیون و رسانه و ... نیستم. من شبیه آن ترشی زیرخاکی در خراسان هستم. در این منطقه ترشیهایی وجود دارد که درست کرده و در ترشی را بسته و زیرخاک گذاشته و بیست سالی پنهانش میکنند تا خوب جا بیفتد؛ در نتیجه طعم فوقالعادهای دارد. حکایت من، حکایت این ترشی است که میداند سالها باید بگذرد تا جا بیفتد. حدود سه دهه تجربهها و تحصیلاتی در حوزه تئاتر، سینما، روزنامهنگاری، پژوهش، شعر و ... داشتهام. و بنابراین در همان سالها این خودآگاهی را کسب کرده و میدانم که هنرمند باید خود را نبازد؛ و بارها به بازیگران تئاترهایم نیز گفتهام که این کف و سوتها، کف روی آب هستند و باید کارتان را بکنید و کاری به این تشویقها نداشته باشید و خوشحالم که به لطف خدا این خودآگاهی را دارم.
البته همه میگویند این آگاهی را دارند، ولی در عمل خراب میکنند...
من برای فصل سوم، حواسم هست که ابتدا مراقب تشویقها و تمجیدها و سپس تنبیهها و نقدها باشم. حواسم هست که هر دو را کنترل کنم. درک میکنم که وقتی فردی یا پدیده یا اثری با اقبال روبهرو شود، باید همان مسیری را برود که موجب اقبال اولیه شده است.
*احتمالاً بعضی تهیهکنندهها با دیدن موفقیت این برنامه، بخواهند که نمونههایش را بسازند. نمیترسید که نمونههایی ازایندست، بدون پشتوانه پژوهشی و ...، زیاد شود؟
بسیار نگران این اتفاق هستم و به زودی هم به سازمان اعلام میکنم که اگر دیگران بخواهند این کار را انجام بدهند، من برنامه را تحویل میدهم و کنار میروم؛ نه به خاطر اینکه دوست ندارم از کار بنده کپیبرداری شود، خیر. بلکه به این دلیل که این مبحث مثل یک الماس ناب است که نباید خش بیفتد و عمق و ظرایف پیچیدهٔ پژوهشی را میطلبد که اگر دقت نشود، کار حتماً خراب خواهد شد. و در چنین صورتی کسی دقیقاً نمیداند تجربهگر دقیقاً تا چه حد درست یا غلط میگوید، نه کارگردان و نه تهیهکننده. و اگر در این زمینه برنامههای بیپژوهش تولید شود که بعضاً ضعفهای محتوایی در آن پدیدار و رسانهای است، آنگاه همهٔ تولیدات ما و آنها توسط مخاطبان با یک چشم دیده خواهند شد و این، یعنی عملاً انگار کاری نکردهایم. چون این روش مردم را به واقعیت ناب بدبین خواهد کرد.
انتهای پیام/