خبرگزاری فارس ـ گروه تعلیم و تربیت: در یک جامعه پیشرو، حوزه تعلیم و تربیت باید چند دهه جلوتر از حوزههای دیگر باشد و حتی آنها را به همراه خود به سمت پیشرفت و تعالی جامعه بکشاند؛ بر خلاف آنکه امروز، چند دهه عقبتر از حوزههای دیگر است!
نظام تعلیم و تربیت، سالهاست که در ایفای مأموریت خود، در تربیت فرزندانمان، برای پاسخگویی به نیازهای جامعه امروز و آینده، درگیر بحران است و در میانه راه، بحران دیگری نیز گریبانگیر این نظام و جامعه شد؛ بحران کرونا!
در بحران کرونا، ناگهان شوکی به نظام و جامعه تعلیم و تربیت وارد شد و نظام رسمی مجبور شد، به جامعه تعلیم و تربیت، فرصت رفتار انعطافپذیر و بعضا خلاقانه، نوآورانه را بدهد. نظامی که تاکنون باور نداشت و اجازه نمیداد که معلمان و شاگردان در رویکرد خودفراگیری و کلاس معکوس، کلاس چند سطحی را تجربه کنند، امروز با چنین تجربهای در عمل مواجه شده است.
نظامی که کتابهای درسی همگرا را به عنوان پیشفرضی اجتنابناپذیر تلقی میکرد، در عمل مجبور شد استفاده از منابع واگرا را توسط شاگردان و معلمان، تحمل کند. ما در حال تجربه یک پله گذار به سمت تحول مهمی در تعلیم و تربیت هستیم؛ نه آنگونه که در اسناد رسمی و بخشنامهها به صورتی مبهم تعریف شده است. بلکه تحولی عمیق و پایدار در تعلیم و تربیت، که با تصورات ما از تعلیم و تربیت گذشته کاملا متفاوت و در پارادایم دیگری، متاثر از پارادایم فضای سایبر است.
در پارادایم جدید فضای سایبر، ماهیت حاکمیت و حکمرانی دچار تطور و دگردیسی شدهاند. قدرت نرم به تدریج بیش از قدرت سخت، و نقش نهادها بسیار بیشتر از نقش سازمانها، اهمیت پیدا کرده است. و از همه مهتر آن است که سکوها در پهنه حاکمیت، نقش تعیین کنندهای پیدا میکنند. بخش مهمی از حکمرانی در پهنه سکوها رخ میدهد. همچنین ماهیت حاکمیت، و حوزه و شکل اقتدار آن، در عرصه بروز سکوها، دچار دگردیسی میشود.
حاکمیتی موفق است، که بتواند سکوها را در عرصه حکمرانی خود به کار بگیرد، و قواعد اقتدار در این عرصه را در بافت خود، جاری و هضم کند. کسی که بتواند زیرساختها و بسترهای راهبردی را ایجاد و پهنه آن را مدیریت کند، اقتدار حاکمیت بالاتری پیدا میکند؛ حتی اگر در جایگاه معمول حاکمیت قرار نداشته باشد. سکوهای غیرملی، اینجا نقش برهم زنندگی حاکمیتی خود را بیشتر نشان میدهند؛ و شهروندان جغرافیایی دیگر به شهروند سکوی غیر ملی تبدیل میشوند. مالکان دادههای بزرگ، شریکان اصلی حاکمیت محسوب میشوند.
سکوها نوع جدیدی از حاکمیت را ایجاد میکنند و بافت حاکمیت و حکمرانی را دچار دگردیسی و تطور میکنند. سکوها نقش محوری را در شکل گیری معماری گذار در پارادایم جدید بر عهده دارند. سکوهای آموزشی پدیدههایی پیچیده و دائما در حال تغییر و تحولند. در صورتی که نظام رسمی تعلیم و تربیت خودش را در بافت جدید پیدا نکند، بافت جدید بیرون نظام رسمی شکل خواهد گرفت، و نظام رسمی مجبور خواهد بود، برای ادامه حیات خود، خودش را در این بافت شکل گرفته، با پذیرش قواعد آن، به زور جا کند.
کتاب ”گذار در بحران، تعلیم و تربیت در گذار به سمت نظام برتر“ آخرین اثر اردوان مجیدی مشاور مدیرعامل خبرگزاری فارس و نیز مشاور گروه تعلیم و تربیت فارس است، که به این مسأله مهم می پردازد. برای بررسی ابعاد تحول تعلیم و تربیت در گذار سایبری و نیز به بهانه برگزاری رونمایی این کتاب توسط خبرگزاری فارس، میزگرد مجازی با حضور محمود امانی دبیرکل شورای عالی آموزش و پرورش، مهدی نوید ادهم مشاور عالی وزیر آموزش و پرورش، سید مهدی سجادی استاد صاحبنظر دانشگاه تربیت مدرس، سید هادی سجادی معاون تنظیم مقررات مرکز ملی فضای مجازی و اردوان مجیدی نویسنده کتاب برگزار شد.
مجیدی: یکی از کارهایی که در جریانسازی تعلیم و تربیت اتفاق افتاده بحث پوشش مسائل تحول نظام تعلیم و تربیت کشور است. یادداشتها و مقالاتی که توسط بنده و دوستان دیگر در فارس منتشر میشود، به ریشهیابی این تحول هم از زاویه مشکلات و هم از زاویه تببین راهکارها پرداختیم.
این نشست فقط مسأله رونمایی «کتاب گذار در بحران» نیست، در واقع کتاب گذار در بحران، مسأله دوم نشست است و اصل ماجرای نشست و موضوع آن، بحث تعلیم و تربیت و تحول آن در گذار سایبری است. یعنی اتفاقی که در این یکسال اخیر به خصوص خیلی مملوس تر با آن مواجه شدیم؛ البته ماجرایی بوده است که سالها با آن درگیر بودیم و آموزش و پرورش باید زودتر به آن ورود پیدا میکرد ولی به هرحال در این یکسال مجبور شد به آن ورود پیدا کند و در این گذار سایبری با مسائل و پدیدههایی مواجه است.
* نوید ادهم: چه مناسباتی بین تعلیم و تربیت و فناوری قرار است برقرار شود؟
انقلاب ما انقلاب فرهنگی است و اصلیترین ادعایش، تربیت انسان دیگر با اندیشهها، منش و رفتاری دیگر است و این رسالتی است که بر دوش نهادهای تعلیم و تربیت و به خصوص نهادهای آموزشی و فرهنگی نهاده شده است و امیداوریم که این نوع گفتوگوها زمینه دستیابی به تربیت چنین انسانی را بیش از پیش فراهم آورد.
آشنایی بنده با آقای مجیدی تقریبا به سال 1380 برمیگردد. زمانی که کتاب قبلی «نظام برتر» را منتشر کردند. در آن زمان مرحوم علاقهمندان در سازمان پژوهش بودند و بنده معاون سازمان بودم که از آقای مجیدی دعوت کردیم به سازمان آمدند. از آن زمان تا کنون باهم مراودات و گفتوگوهای فراوان داشتیم و از نظرات و دیدگاههای ایشان استفاده کردیم و به سهم خودم حمایتهای لازم را از اندیشهها و عملیاتهای اجرایی ایشان به عمل آوردم.
از ویژگیهای آقای مهندس مجیدی، این است که با اینکه رشته ایشان فنی ـ مهندسی بود اما به سمت تعلیم و تربیت سوق پیدا کرد و دردمندانه با یک فهم و علاقهمندی خوب در این حوزه وارد شدند و هم کار نظری و هم کار عملی کردند که جای تقدیر دارد.
این انتقاد و انتقال آن تجربیات در دیدگاههای ایشان به خوبی خود را نشان میدهد. به کار بردن واژه «معماری» که در برنامههایشان از آن نام میبرند و در این کتاب هم نام بردند، متأثر از همان تجربه فنی مهندسی ایشان است که مغتنم است. از دیگر ویژگیهای ایشان، این است که صرفا نقد نمیکنند و همانطور که در کتاب خودشان آوردند، ساختارهای جایگزین ارائه میدهند و این هم حسن تلاشهای جناب آقای مجیدی است.
ممکن است بنده با روش نقد ایشان یا برخی از گزارههای منتقدانهشان یا حتی با پیشنهاداتشان موافق نباشم اما این نوع سبک کار را بسیار میپسندم که منتقدان و صاحبان اندیشه و فکر در کنار نقد، راهکاری را برای مجریان ارائه دهند. این کار، کار بسیار سختی است. بنده که توفیق داشتم در فرایند تدوین سند تحول بنیادین آموزش و پرورش در خدمت جمع کثیری از دوستانمان باشم، این توجه را دارم که نقد کردن یک بحث است و ضروریست که باید این اتفاق بیفتد اما اینکه بتوان طرح بدیلی را پیشنهاد داد و جایگزین شود، آن بحث بسیار ویژه، تخصصی و کار جدی است.
به خصوص اجرا و عملیاتی کردن آن، بیش از طراحی، نقش دارد و با پیچیدگی روبرو است، چون سنخ این پیشنهادها و این گفتوگوها در میدان عمل با واقعیتها میتواند در تعارض زیادی باشد یا واقعیتهای موجودی که یک عدهای به آن خو کردند را قرار است شما تغییر دهید و یک تحولی ایجاد کنید و آنها معمولا مقاوم هستند و از وضع موجود دفاع میکنند. به همین دلیل کار سخت و پیچیدهای است و اینکه آقای مهندس در عمل این تجربیات را دارند، فرصت مغتنمی است که باید از آن استفاده شود.
اما در مورد محتوای کتاب و عنوان این نشست، چند مورد را میخواهم تقدیم حضورتان کنم؛ اولین بحث، کرونا است. این پدیده غیر قابل پیشبینی بود. البته نه فقط برای ما و در داخل کشور ما، بلکه در سطح بین الملل بود؛ این پدیده از یک منظری یک قدرتنمایی الهی بود؛ در اوج ادعای علم و فناوری بشر، او را به تسلیم وا داشت و یک پدیده عجیب و منحصر به فرد بود.
دو مواجهه با کرونا شده است که روی بحث ما تأثیر دارد. یک مواجهه این است که یک بیماریست که زود یا دیر واکسن آن ساخته میشود و مهار خواهد شد و ما به زندگی عادی قبل از کرونای خود باز خواهیم گشت و همان روندها، تعلیم و تربیت، سبک زندگی و همان کسب و کار را ادامه خواهیم داد؛ یک اکثریتی چنین فکر میکنند. اما یک نگاه دومی هست و هر چند ممکن است تعداد آنها محدود باشد اما به نظر واقعگرایانه است و بنده خودم مدافع این نظر دوم هستم که این موضوع، یک پدیدهای است که به مثابه یک پیچ تاریخی است یا به تعبیر تافلر یکی از آن موجهای تاریخی زندگی بشر است که از یک مرحلهای به مرحله دیگر میرود.
یک نقطه عطف تاریخی است که ما را وارد یک مرحله جدیدی کرده و با اقتضائات خاص خودش، روندها و فرایندها و ویژگیهای خاص خودش است. اگر چنین نگاه کنیم، صورت مسأله متفاوت خواهد شد. حتما عزیزان حاضر در جلسه جمله هابرماس یکی از بزرگترین فیلسوفهای زمان حاضر را شنیدهاید که چقدار نمیدانیم و این علمی که داریم، چقدر ناتوان در تجزیه و تحلیل پدیدههاست.
اگر در آموزش و پرورش در روزهای اول حتی واژگان فناوری را بلد نبودیم که درست به کار ببریم اما امروز این توانمندی را داریم و معلمان در جای جای کشور با این پدیده کار میکنند
اگر این چنین به قضیه نگاه کنیم، وارد عصر جدید دیگری شدهایم؛ قبل از کرونا تاکید بر حضور فیزیکی بچهها در مدرسه بود و تاکید جدی بر این بود که بچهها در کلاس درس و مدرسه حضور یابند اما قطعا در پساکرونا، این دیگر اتفاق نخواهد افتاد چون خیلی چیزها عوض شده است. هم توانمندیها و ذائقه معلمان و دانشآموزان عوض شده است و هم ویژگیهای جامعه و تناسبات جامعه و اجتماع تغییر کرده است و در این تفاوتها هم فرصتها و هم تهدیدهایی است.
اگر ما در آموزش و پرورش در روزهای اول حتی واژگان فناوری را بلد نبودیم درست به کار ببریم اما امروز این توانمندی را داریم و معلمان در جای جای کشور با این پدیده کار میکنند و این مهارت را کسب کردند. در این فضا زندگی میکنند و درس میدهند، امتحان میگیرند و تمامی کارهایی که در فرایند تعلیم و تربیت وجود دارد، اتفاق میافتد. بنابراین دوره پساکرونا از نگاه من با قبل از کرونا خیلی متفاوت است و یک اقتضائات دیگری دارد و یک آموزش و پرورش و نظام تعلیم و تربیت دیگری را میطلبد.
بحث دوم، خود این فناوری است که امروز با آن درگیر هستیم؛ این هم از آن بحثهایی است که در سالهای اخیر بیش از گذشته فناوری در زندگی انسان به خصوص در آموزش و پرورش و در تعلیم و تربیت حضور پیدا کرد و آن نگاهها وجود دارد؛ یک نگاه، ابزاری است یعنی یک ابزار در کنار سایر ابزارهای دیگر یادگیری که مدیر، معلم، دانشآموز باید از این ابزارها استفاده کنند، است و فرایند تعلیم و تربیت را شکل میدهد. نگاه دوم که به نظر نگاه دقیقتری است و بنده باز طرفدار نگاه دوم هستم، نگاه پارادایمی است. این ابزار صرفا یک ابزار نیست بلکه ورودش به دنیای تعلیم و تربیت خیلی چیزها را تغییر داده و تغییر خواهد داد و یک اقتضائات دیگری دارد و یک اکوسیستم جدیدی را به وجود میآورد.
اگر این چنین نگاه کنیم، خیلی نکات قابل تأمل در آن وجود دارد که برخی را آقای مجیدی در این کتاب به خوبی تبیین کردند اما بعضی جاهای آن به نظر من هنوز جای کار دارد که ایشان و عزیزان دیگر باید به آن بپردازند. به خصوص در مبانی نظری و فلسفی این بحث تأملات جدی نیاز است که به وجود آید و به اقتضای شرایط کشور، باورهای دینی، فضای فرهنگی، تبیین دیگری از این فناوری انجام شود و من فکر میکنم بحث اصلی کار در اینجاست نه نسبت به تغییر کارکرد برخی از مؤلفهها که در کتاب به خوبی به آن پرداخته شده است؛ اینکه تا دیروز معلم و دانش آموزان یک نقش را داشت و امروز باید این نقش را داشته باشد یا این محتوا هم گرا و واگرا بود و .... بحثهای خوبی است که مطرح شده ولی لایه بالاتر و عمیقتر این بحث، بحثهای مبانی نظری است و اصلا چه مناسباتی بین تعلیم و تربیت و فناوری قرار است برقرار شود و این مناسبات را چگونه میبینیم، آیا بر پایه فناوری قرار است تعلیم و تربیت شکل بگیرد؟ یا نگاه دیگری قرار است باشد؟
فناوریها را خنثی نمیبینم و معتقدم در ذات فناوریها ارزشهای فرهنگی نهفته است
حدود ۲۰ سال پیش در یک سمینار در کانادا که برای همین جامعه اطلاعاتی تشکیل شده بود و من هم آنجا حضور داشتم، به طور خیلی جدی بحثی بین آیتیمنهای حاضر در آن جلسه و متخصصان تعلیم و تربیت در گرفت و هنوز هم این بحث ادامه دارد و جای تأمل است. آیا آیتیمنها و مهندسان فناوری، میدان دار عرصه تعلیم و تربیت باشند یا صاحب نظران، متخصصان، فیلسوفان تعلیم و تربیت میدانداری کنند تا در عرصه فناوری بتوانند یک تعلیم و تربیت دیگری را به اقتضای اکوسیستم جدید و زیست بوم جدید ارائه دهند؟
نگاهی که بر پایه فناوری اطلاعات و ارتباطات شکل بگیرد، معتقد است که فناوری پایه، پردازش، نگهداشت، بازیافت پیام بوده و توسط ابزاهای پردازش دهنده و دیجیتال کار انجام میشود یا شبکههای دیجیتالی شکل گرفته و در جای جای تعلیم و تربیت این اتفاق شکل گرفته است. اما اگر شما وقایع این سیستم را تغییر دهید و نگاهتان، به تعبیری سیستم اجتماعی ـ تکنیکی باشد، آنوقت فضای مجازی، امتداد فرهنگ و اجتماع انسانی در محیط شبکههای اطلاعاتی در بستر فناوری اطلاعات و ارتباطات است؛ یعنی این فضای مجازی که الان از آن سخن میگوییم یک کلیت نظاممند متشکل از بازنمایی تعاملات انسانها و ماشین بر بستر شبکههای اطلاعاتی است.
این نگاه دوم خیلی با آن نگاه اول، متفاوت است، افراد مختلفی هم در این زمینه نظرات متفاوتی را ارائه دادند و تفاوتهای جدی به نظرم در اینجا نهفته است. از منظر حکمرانی هم که بنده مدتی توفیق داشتم و مسؤولیت این کار را در آموزش و پرورش داشتم، از نظرم بحث بسیار جدی است و میدانید که این فناوری مرز زمان و مکان را در نوردیده است و دور را نزدیک کرده و نزدیک را دور کرده است. اگر قرار است آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت ما در این بستر، مطرح شود، مدیریت این فناوری و حاکمیت این فناوری کجا خواهد بود؟
اگر بخواهیم مقهور مدیریت جهانی فناوری نشویم، چه باید کنیم و چگونه باید حکمرانی کنیم که این نظام تعلیم و تربیت خودمان را با همه ارزشها و پیامهایی که دارد بتوانیم حفظ کنیم. اگر از منظر اجتماعی ـ تکنیکی به قضیه نگاه کنیم، این بحث یک بعد فناورانه دارد که زیرساختها، خدمات سرویسها و پلتفرمها و بحثهای این چنینی است و از ابعاد دیگر نیز باید واکاوی شود که از این منظر احساس میکنم آقای مجیدی در این کتاب فرصت نکردند که به این نوع بحثها هم بپردازند؛ بحثهایی که بسیار ریشهای و اساسی است و بسیار تعیین کننده روی استراتژیها و جهتگیریهای ماست که چگونه میخواهیم به این بحث بپردازیم.
بعضیها معتقدند که فناوریها و تکنولوژیها خنثی هستند و یک ابزاری هستند که هر کسی میتواند از آن استفاده کند. حرفهای سادهای که میزنند مثل چاقویی است که هم میشود با آن میوه پوست گرفت و هم کسی را زخمی کرد. اما من این اعتقاد را ندارم و فناوریها را خنثی نمیبینم و معتقدم در ذات فناوریها ارزشهای فرهنگی نهفته است. شاید عدهای حرف من را قبول نداشته باشند که به اصطلاح فناوریها بار معنایی با خود دارند، خنثی نیستند و فرهنگی را با خودشان حمل میکنند.
تجربیات کشورهای دیگر هم این را نشان میدهد. آنهایی که از فناوری ها استفاده کنند و آن را خنثی دیدند، الان در گذشت زمان به عملکرد کلان آنها نگاه میکنیم میبینیم که خیلی از ارزشهای فرهنگی خودشان را از دست دادند.
*سید مهدی سجادی: زمانی که موتور زبان روشن می شود، موتور فکر روشن میشود
در راستای فرمایشان مهندس نوید یک مقدار بحثم را تغییر میدهم که خیلی تکراری نشود اما سعی میکنم وجهه پاسخ به پرسشهای اساسی آقای نوید را هم داشته باشد و بعضا نقد آنچه که در عرصه سیاستگذاری نظام تعلیم و تربیت دارد اتفاق میافتد، هست. برای اینکه بحثم را شروع کنم یک مقدمهای را خواهم داشت و به واسطه آن مقدمه، به اصل بحث ورود خواهم کرد.
در پایان نیمه اول قرن بیستم یک رویکردی در فلسفه به نام رویکرد تحلیلی یا رویکرد فلسفه زبان، ظهور کرد؛ فلاسفهای در این رویکرد حضور داشتند و تاکید این رویکرد فلسفی این بود که بر کاربست زبان در حوزه اندیشه و تفکر تأکید کنیم؛ منتهی بلافاصله با این چالش اساسی مواجه شدند که من امروز میخواهم بگویم ما هم شبیه همین چالش را در حوزه فناوری داریم؛ چالشی که فلاسفه تحلیلی با آن مواجه شدند در واقع طرح این پرسش بود که اساسا آیا زبان، یک ابزار است یا چیز دیگریست؟ در رویکرد اول، فلاسفه تحلیلی بر این باور بود که زبان، ابزار فکر است. این به چه معناست؟ زبان ابزار فکر است یعنی اینکه فکر جای دیگری اتفاق میافتد، تأمل، تعمق، اندیشه ورزی و پژوهش، یک جای دیگر و توسط یک عده دیگر اتفاق میافتد.
نقشی که این فلاسفه برای زبان قائل بودند، نقش کاملا ابزاری بود که آقای مهندس نوید هم در حوزه فناوری به آن اشاره کردند. یعنی زبان یک جعبه ابزاری بیش نبود و هر زمان لازم بود در جعبه ابزار را باز میکردیم و به سراغش میرفتیم و زمانی که دیگر نیاز نبود درِ جعبه را می بستیم. اما تفکر، سیاستگذاری، اندیشهورزی در جای دیگر و در مقامی دیگر در حال اتفاق است. بنابراین زبان به عنوان ابزار صرف، کارش فقط انتشار واقعیت و پردهبرداری حقیقت و واقعیات است، یعنی واقعیت هست و قبلا تولید شده است و حالا ما فقط با ابزار زبان آن را پرده برداری و رونمایی میکنیم و میگوییم بفرمایید این چیزی است که ما درست کردیم.
زمانی که پرده برداری صورت گرفت، زبان دیگر فایدهای ندارد و دنبال کار خودش میرود. اما واقعیت امر این است که بعد از مدتی یعنی دو، سه دهه بعد متوجه یک شیفت و چرخشی در حوزه زبان شدند؛ به این معنا که واقعیت زبان چیزی غیر از ابزار است و زبان به جای اینکه ابزار و خادم فکر باشد، خود فکر است یعنی اینکه زمانی فکر آغاز میشود که زبان به کار آید؛ زمانی که موتور زبان روشن می شود، موتور فکر روشن میشود. این تعبیر بنده است؛ دکارت میگفت «من فکر میکنم پس هستم».
این تعریف زبان به این معناست که زبان یک هویت است، خالق معنا، تفاسیر مفاهیم و تعابیر است و هرچه زبان را بیشتر به کار ببریم، طبعاً معلومات و یافتههای بیشتر خواهیم داشت؛ هر چه آن را بیشتر ببندیم، معلومات کمتری خواهیم داشت؛ به عبارت دیگر زبان یک دریچهای است که اگر آن را باز کنیم، چیزی خواهیم دید و اگر آن را ببندیم چیزی نخواهیم دید.
بنابراین میخواهیم با این مقدمه به اصل بحث ورود کنیم. در حوزه تعلیم و تربیت به فلسفه تعلیم و تربیت، دو نگاه داریم که من دو گذاره را در این بحث تحت عنوان «فلسفه تربیت فناورانه» و «فلسفه فناورانه تربیت» را آوردم. بسیاری از فلاسفه جامعه کنونی ما معتقد گذاره اول هستند یعنی فلسفه تربیت فناورانه. دوستانی که در کار تدوین اسناد بالادستی از جمله سند تحول بنیادین بودند به صراحت به این تلقی از فناوری اشاره کردند که جناب مهندس نوید آن را به خوبی نقد کردند.
فناوری به جای اینکه در خدمت تربیت باشد، مخدوم تربیت است
اما در سند تحول بنیادین به طور اساسی در تعریف تربیت فناورانه آمده که تربیت فناورانه یعنی کمک کنیم به یادگیرنده برای اینکه به این ابزارهایی مثل مولتیمدیا و اینترنت مسلط شود تا آن اهدافی که برای تعلیم و تربیت داریم به خوبی محقق شود، یعنی در واقع به فناوری حتی در بطن و متن اسناد بالادستی نظام تربیتی، متاسفانه ابزاری نگاه شده است. یعنی سیاست گذاری، اندیشهورزی و نظریه پردازی تربیتی در جای دیگر اتفاق میافتد مثل زبان؛ برای اینکه آن سناریوی تربیتی که دوستان نوشتند و این پداگوژی در کلاس درس محقق شود، طبعا به دنبال یک ابزاری به نام فضای مجازی هستیم.
در این پداگوژی میگوید معلم چه کاره است؟ در اتاقش ایستاده و منتظر است کسی درب بزند و بگوید آقا بفرما این نظام تربیت، این محتوا، این هم روشها، مبانی، اصول و حالا بفرما این را انتقال به دانشآموز بده و بگو بفرما تفهیم شود و... معلم تنها از این فضا برای انتقال کامل و سالم آن اهداف تربیتی به دانشآموز بهره میگیرد. پس در واقع فضای مجازی اینجا از خودش اثر و ثمر ندارد فقط تماشاچی و ناظر است.
درست یک رویکرد مقابل که آقای مهندس هم به آن اشاره کردند و جالب بود، نگاه دیگری به فناوری است. درست همان چرخشی که به بحث زبان داشتیم؛ یعنی «به جای اینکه بگوییم زبان ابزار فکر است بگوییم زبان خود فکر است»، این چرخش دوم وجود دارد اگرچه متاسفانه به آن در سیاست گذاریهای تربیتی توجه نمیشود و این است که فناوری به جای اینکه در خدمت تربیت باشد یعنی خادم تربیت باشد، مخدوم تربیت است.
یعنی اینکه فناوری برای خود یک هویت دارد و این درست مثل بخشی از اندام بدن انسان است. چطور من خودم را به اعتبار دستم، سرم، زبانم، چشمم تعریف میکنم که این یعنی من هستم، امروز تکنولوژی هم بخشی از اندام و پارهای از پیکر ماست و نه تنها واسطه ما با جهان بیرون است بلکه من را تعریف میکند و من به اعتبار آن تعریف میشوم.
بنابراین تکنولوژی یا فناوری یا فضای مجازی، خالق است، خالق ایدهها، مفاهیم، تفاسیر و معانی است. یعنی ما هرچه بیشتر این فناوری را استفاده کنیم به معناها، تفاسیر، یافتهها و اندوختههای بیشتری دست پیدا میکنیم و هرچه کمتر از آن استفاده کنیم به یافتههای کمتری میرسیم.
مقاومت به این معناست که ما نمیخواهیم بپذیریم که فناوری امروز خالق تربیت است
میخواهم عرض کنم که وقتی میگوییم فلسفه تربیت فناورانه یعنی همان رویکرد اول؛ فلسفه یعنی چه؟ یعنی چیستی و چرایی و چگونگی تربیت است. فلسفه تربیت فناورانه یعنی چرا و چگونه از فناوری استفاده کنیم؟ چیستی استفاده از فناوری چگونه است؟ در جهت تحقق اهداف تربیتی که جای دیگر تدوین شده است.
اما اگر بیاییم فلسفه فناورانه تربیت را بگوییم، یعنی اینجا هم باز چیستی، چرایی و چگونگی را داریم منتهی چیستی، چرایی و چگونگی تربیتی که محصول فناوری است. یعنی ما باید بپذیریم به عنوان یک واقعیت اگرچه متاسفانه مقاومت همچنان وجود دارد؛ مقاومت به این معناست که ما نمیخواهیم بپذیریم که فناوری امروز خالق تربیت است در واقع به جای اینکه بازنمایی تربیت کند، یعنی تربیتی که دیگران درست کردند را برای دانشآموز به نمایش بگذارد، فناوری امروز را پرزنت میکند که تربیت و هویت مخصوص به خودش دارد.
ما ۵۰ سال قبل، هویت دیجیتال نداشتیم و اگر کسی هم مطرح میکرد شاید میخندیدند. اما الان مفهومی به عنوان هویت دیجیتال داریم. یعنی دیجیتال که آمد، یک هویتی برای خود آورد؛ اگر برود، این هویت هم میرود یا اگر نبود، این هویت هم نبود. باید جسورانه بپذیریم که این فناوری دارد تربیتی ویژه خودش درست میکند و هویت، اهداف تربیتی، مناسبات، فرهنگ و تعاملات ویژه خودش را میسازد.
ما کجای کاریم؟ ما هنوز در سیاست گذاران تربیتی هم با چالشی روبرو هستیم که بر سر آن چالش با هم دعوا یعنی مجادله علمی میکنند. این چالش بر سر چیست؟ اینکه آیا تربیت رسانهای یا رسانه تربیتی؟ بعضی میگویند تربیت رسانهای بگوییم یعنی بچهها را مسلط کنیم تا از آن فضا به خوبی استفاده کنند و بعضیها هم میگویند ما یک مفهوم رسانه تربیتی داریم. یعنی بعضی از این فناوریها و رسانهها، تربیتی نیستند؛ به این معنا که در راستای اهداف مصوب و متعین اهداف تعلیم تربیت که نوشته شده نیستند و ما را به اهداف مصوب نمیرسانند پس به سراغ رسانههایی برویم که ما را به آن اهداف مصوب و چشمانداز میرسانند.
اگرچه مجادله بین تربیت رسانهای و رسانه تربیتی است ولی باز نگاه ابزاری است یعنی ما از آن ابزار چگونه در جهت خوب استفاده کنیم و اگر ابزار بد بود، استفاده نکنیم. من میخواهم بگویم متاسفانه چالشهای نظری که در حوزه نظام تربیت و سیاستگذاری داریم باز از جنس ابزاری است و نهایتا وقتی به نتیجه نمیرسیم، راه دیگری پیدا میکنیم که ساده تر است. میگوییم حالا که ابزاری آمده که تربیتی نیست آن را چکارش کنیم؟ همان کار که در حوزه تربیت، فرهنگ و غیره میکنیم.
اما اگر بپذیریم فناوری برای خودش یک داستانی دارد؛ بحثم از حوزه ضعف و انفعال نیست، بلکه موضع اذعان به یک واقعیتی است که این است که فناوری، امروز وجود دارد، موجودیت و هستی دارد؛ مثل منی که وجود دارم، شمایی که هستی و نمی توانیم انکارش کنیم و حرف برای گفتن دارد. ما باید چکار کنیم؟ باید در مقابلش بایستیم یا انکارش کنیم؟ یا ندید بگیریم که الان هم که این کار را میکنیم.
حتی اسناد بالادستی چشم انداز که نوشته شده و باز هم دارد نوشته میشود، نگاه ابزاری به فناوری دارند؛ در حالی که ما باید بپذیریم و این ریسک را بکنیم تا فلسفهای برای تربیت بنویسیم که منبعث با اقتضائات فناوری باشد. هر کاری میکنیم فناوری میآید کار خودش را میکند چه خوب است که ما در واقع پیشدستانه این کار را کنیم؛ پیش دستانه یک تربیت مبتنی بر چیستی، چرایی و اقتضائات فناوری باشد.
این اقدام، جسارت و جرأت میخواهد که این اتفاق باید در سطح کلان جامعه ما و در سطح سیاستگذاری اتفاق بیفتد اما این آرزوی من و توصیه من با یک مانع جدی روبروست و این مانع نگاه یا تأکیدی بر گفتمانی به نام سند نویسی است.
ما بپذیریم که تکنولوژی هست، هویت، هستی و واقعیت دارد و به ما دارد شوک وارد میکند. ما چه کنیم؟
اکثر مقالاتی که من در این سه چهار سال چاپ کردم نقد گفتمان سند نویسی در نظام تربیتی است، چرا؟ چون ذات نگاه گفتمان سند نویسی، کم توجهی است. یعنی چیزی که از دست میرود و اکنون است. ذاتا نگاه چشم انداز، توجه به آینده است و بی توجهی به اکنون است. در حالی که تکنولوژی و فناوری فضای مجازی دارد فضای اکنون ما را میسازد.
ما در اسناد سند بالادستی اهدافی را برای بچهها تدارک میبینیم که قرار است بعدا محقق شود حالا حیات طیبه؛ اما همین فناوری در کلاس درس، هویت، افکار و رفتار بچه ما را شکل میدهد همین پداگوژی که ما الان در اثر کرونا داریم که باعث شده است از دور، سیستم آموزشی را تدارک ببینیم. یک زمانی تمام هنر سیاستگذاران درسی این بود که یک فضای پداگوژی طراحی کنند که مثلا معلم وارد کلاس شد، چکار کند، از کجا شروع کند، چه سؤالی را مطرح کند و چگونه بپرسد، اما این فضای مجازی به خصوص با ظهور بیماری کرونا، یک پداگوژی دیگری را به ما داد که در این پداگوژی، رابطه معلم و شاگرد عوض شده و محتوا تدوینش عوض شد، اهداف دارد تغییر میکند. فضا و کانتکس تعلیم و تربیتی که به خوبی آقای نوید به آن اشاره کردند در حال تغییر است.
در حال حاضر با یک پداگوژی کاملا مغایر با سیاستهای کلان نظام تربیتی مواجهیم که میبینیم در کلاس درس اجرا میشود اما همچنان به دنبال این هستیم که چگونه از این ابزار در جهت اهداف پیش رویمان بهتر استفاده کنیم. ما باید اهداف را به روز کنیم و اهدافمان را منطبق بر اقتضائات فناوری کنیم.
ما نیز بپذیریم که تکنولوژی هست، هویت، هستی و واقعیت دارد و به ما دارد شوک وارد میکند. ما چه کنیم؟ آیا جلوش بایستیم و متلاشی شویم یا نه انعطاف نشان دهیم و بر بال تکنولوژی بنشینیم و با او پرواز کنیم و این مستلزم یک نگاه شجاعانه، نگاه انتقادی و بعضا نیازمند یک نگاه غیر متافیزیکی نسبت به تعلیم و تربیت است.
*امانی: چرا الگوی پارادایم آموزش صنعتی برپاست و ما را رها نمیکند؟
اول باید یک تشکر صمیمانه و غیر تعارفی از آقای مجیدی کنم چون یک بابی را گشودند برای اینکه ما اندیشهورزی عمیق کنیم. چند وقت بود که از این فکرها نکرده بودیم و چند وقت بود که انقدر درگیر مسألههای روز بچهها، کشور و آموزش و پرورش شدیم، اینکه برگردیم و فکر کنیم که چه اتفاقی دارد میافتد واقعا مجالش به راحتی فراهم نمیشد.
شما سبب شدید با این کتاب و با زحمتی که کشیدید برگردیم و به این مسائل بیندیشیم.ادعا نمیکنم که کتاب را صفر تا صد، همه مطالبش را خواندهام البته بخشهای زیادی از کتاب را مشخصا مطالعه کردم و خلاصه کتاب را هم همینطور خواندم و کل کتاب را نیز تورق زدم.
چند نکته را میخواهم امروز تقدیم حضور دوستان کنم. اولین نکته این است که آقای مجیدی در یک کار فوقالعاده مهم، به یک نقد همراه با ارائه الگو دست زدند و نظام کنونی آموزش و پرورش را نقد کردند که اسمش را پاردایم آموزش صنعتی گذاشتند و اقدامات گلوگاهی هم برای این گذار ترسیم کردند.
من در تمام این بخشهای که ایشان ترسیم کردند، نکتههای قابل تأمل و درستی میبینم اما میخواهم یک درجه برگردم و ریشهایتر به این مسأله نگاه کنم تا تکلیف خود را بتوانیم روشنتر کنیم. این سؤال را باید جواب دهیم که چرا این الگوی پارادایم آموزش صنعتی برپاست و ما را رها نمیکند؟ و چرا پارادایم آموزش برتر که به دنبال این است تا یادگیری خودانگیخته را در بچهها به وجود آورد، مورد انتخاب قرار نمیگیرد و به آن اهتمام نمیشود. آیا نتیجه ناآگاهی و نا آشنایی است؟ آیا نتیجه بدخواهی است؟ آیا نتیجه تعقل ناطلبی است؟ میخواهم بگویم هیچکدام از اینها نیست. البته ممکن است هرکدام از اینها یک سهم ناچیزی داشته باشد اما عمده قضیه اتفاقی است که در جای دیگری فراتر از اینها افتاده و آن، بحث کارکرد است.
چرا الگوی پارادایم آموزش صنعتی برپاست و ما را رها نمیکند؟ و چرا پارادایم آموزش برتر که به دنبال این است تا یادگیری خودانگیخته را در بچهها به وجود آورد، مورد انتخاب قرار نمیگیرد
یک کتابی چندسال پیش در ایران چاپ شد که عدهای به آن توجه کردند که نامش «مرد مرد» بود و کتاب خواندنی بود. انگلیسیاش خیلی سنگینی داشت و مترجم این کتاب آقای فریدون معتمدی است و از پس ترجمه واقعا به خوب برآمده است.
این کتاب نکتههایی در باب پرورش فرزندان، پرورش نسل جدید و پرورش پسران به طور خاص دارد. حالا ایشان خیلی روی آن تأکید میکند و در آنجا یک داستانی میگوید که خودش میگوید این داستان ریشه آریایی دارد و در ایران و هند مورد اقبال است، نقل میکند و البته نه اینکه داستان را یکجا نقل کند بلکه آدم را خون به جگر میکند تا این داستان را به پایان برساند چون قطره قطره به خورد آدم میدهد و مفصل راجع به آن صحبت میکند.
داستان یک شکارچی است که به شهر میآید و به پادشاه میگوید «من مرد کارهای سخت هستم، اگر اینجا کار سختی هست انجام دهم یا به یک شهر دیگر بروم»؛ پادشاه میگوید «خوش آمدی اتفاقا خیلی جایت خالی بود، در کنار شهر ما جنگلی است که آدمها به این جنگل میروند و دیگر برنمیگردند و مشکل ما این است که الان یک هراسی نسبت به این جنگل به وجود آمده است».
این شکارچی میگوید «خوب شد و من خوراکم اینجاست» بدون هیچ سلاحی فقط با سگش به سمت جنگل حرکت میکند تا به یک برکهای میرسد؛ در کنار این برکه که اتراق میکند، یک لحظه میبیند که یک اتفاقی افتاد و او نمیفهمد که این اتفاق چیست فقط متوجه میشود که سگش به داخل برکه بلعیده شد.
پیش خودش میگوید که پس مسأله را پیدا کردم و محل آن، اینجاست. به شهر برمیگردد و به پادشاه میگوید «نمیدانم موضوع چیست اما محلی که باید حل شود را پیدا کردم. به من، سه مرد شجاع بدهید».3 فرد شجاع انتخاب کرده و به همراه خودش میبرد و آنها شروع میکنند و آب برکه را با سطل خالی میکنند تا برکه خشک میشود و میبینند که یک آدمی یا یک موجودی بزرگ و تنومند در ته این برکه خوابیده و تمام بدنش هم موهای بسیاربلندی دارد که خرمایی رنگ و مثل آهن زنگ زده است و از اینجا، آن داستان «آیرون جان» که عنوان اصلی این کتاب است، شکل میگیرد.
نویسنده این کتاب، برنده جایزه پولیتزر است و این بحث را نماد پرورش انسان، فرزند و پسرها میداند. یک ماجرایی را این کتاب نقل میکند که دیگر نه به عنوان داستان بلکه به عنوان نقد تاریخی است که میگوید در مناطق زیادی از انگلستان، خانوادههایی زندگی میکردند که مردهای خانواده در معدنها و عمدتا ذغال سنگ کار میکردند. هنگامی که این مردها صبح سرکار میرفتند، زنها برای آنها یک بقچه غذایی میپیچیدند و به آنها میدادند و وقتی که اینها شب از سرکار به خانه برمیگشتند، همسرانشان لباسهای آنها را میگرفتند، بشکه آب گرمی فراهم میکردند تا آنها خود را تمیزکنند بعد مردها میآمدند بین خانواده شام میخوردند و همه قدردان این بودند که این مرد چه زحمتی میکشد تا چراغ این خانه را روشن نگه دارد.
این جریان ادامه داشت تا سر و کله معلمها پیدا شد. معلمها که آمدند در روزها که مردها داخل معدن بودند، به این خانهها میآمدند و به بچهها میگفتند درس بخوان که مثل بابایت نشوی.
یواش یواش این موضوع، یک فرهنگی را آورد که مدل پدر را محکوم میکرد و میگفت که مثل این پدر شدن، مطلوب نیست. خانمها شروع به غر زدن کردند که عجب زندگی است. ما هر روز باید آب گرم کنیم، بریزیم، تمیز کنیم، لباس بشوییم. این ماجرای یقه سفیدها و یقه آبی ها از آنجا شکل گرفت.
سکوهای آموزشی به وجود خواهند آمد و جریان قوی از تجاری سازی آموزش رقم خواهند زد
ببینید کارکرد آموزش و پرورش روی جامعه تأثیر میگذارد. این پدری که قبلا الگو بوده و همه میخواستند مثل او شوند، حالا او را کنار میگذارند. ما الان سوال اصلیمان این است که چه چیز را از آموزش و پرورش انتظار داریم؟ آیا هدفمان آن چیزی است که آقای مجیدی میگویند تحت عنوان یادگیری خودانگیخته، تحت عنوان رشد و تحت عنوان توانمند شدن در تمام ابعاد است؟؛ در واقع فرد مومن، تلاشگر، مجاهد و کنشگر شدن است؟ یا اینکه یک نظامی طراحی شده که کارکرد دیگری را در جهان دنبال میکند؟
یعنی نظامی که اسمش را بلیه رسمیسازی می گذارم؛ این بلیه رسمیسازی، اعتبار و اثر مدرک در برخورداری از مواهب بیشمار، سبب شده است که نظام ما در خدمت وجوه تمایز، رتبهبندی و جداسازی قرار بگیرد و نتیجه این کارکرد است که آن نظام صنعتی را مجبوریم انتخاب کنیم. به عبارت دیگر در این نظامی که پارادایم آموزش برتری که آقای مجیدی میدهند اصلا این اتفاق نمیافتد. آن جداسازی و برخورداری از مواهب بیشمار مدرک نمیتواند اتفاق بیفتد چون در این نظام همه موفق هستند.
فطرت الهی و انسانی میگوید همه میتوانیم در این عالم موفق شویم اما نظامی که ناشی از تأثیر رسمی سازی است، به دنبال خود هزاران تبعات دیگر دارد؛ آیا میشود از این نظام، خود را خلاص کنیم؟ به اعتقاد من، بسیار دشوار است. حالا خود نظام رسمیسازی از کجا میآید؟ از اینکه ما میخواهیم دست به مدیریت در سطح یک کشور، نظام و حکومت بزنیم؛ همین که نظام مدیریتی میآید، جریانات، حساب و کتاب پیدا میکنند؟ همین که حساب و کتاب پیدا کرد، راههایی برای رسمیسازی به وجود میآید.
رسمیسازی که به وجود میآید، از روح خود خالی میشود و هدف گرفتن آن مدرک و توانمند شدن و برخوداری از آن مواهب میشود. اینجاست که محور اصلی، ارزشیابی میشود. تمام فخر فروشیها و سیطرهها، از همین طریق اتفاق افتاده است. چرا استاد میتواند بر دانشجو سیطره داشته باشد، به خاطر اینکه ارزشیابی نمره در دست اوست که میتواند نمره بدهد یا ندهد. پس آزادی از این دانشجو گرفته میشود.
از این مسأله بنیادی نباید غفلت کنیم؛ آقای مجیدی، اینکه مردم به سراغ آموزش برتر و به سراغ پارادایمی که شما ترسیم فرمودید، نمیروند، ناشی از یک انتخابگری است. اینها میخواهند به عبارتی آینده بچههایشان را بسازند و آینده را هم از این جهت میبینند.
آیا میتوانیم بین اینها جمع کنیم؟ من پیش بینیام از آینده این است؛ نمیگویم آینده را باید اینگونه بسازیم، دارم آینده نگری میکنم یعنی تصور خودم را از آینده می گویم؛ در آموزش آتی، فضا و مکان و جغرافیا تقریبا از بین می رود. اعتبار به مدارک کشورها کاهش پیدا میکند یا ارزشش کم شده و در مقابل مدارک بدون یک ملیت خاص یعنی مدارکی از جنس مدارک استاندارد جهانی سر و کلهاش پیدا میشود. البته متنوع شدن کارکردهای این مدرک هم حتما اتفاق خواهد افتاد.
اما آن چیزی که شما تحت عنوان ایجاد سکوهای آموزشی در این عرصه مورد تاکید قرار دادید، من هم جزو افرادی هستیم که در این موضوع طرح نوشتم؛ این سکوها از دید من به وجود خواهند آمد و جریان قوی از تجاری سازی آموزش رقم خواهند زد. نمیگویم تجاری سازی آموزش بد یا خوب است، اما هرچه که هست، خیلی دشوار است به تنهایی بگویید که این تجاریسازی در خدمت آن پارادایم آموزش برتری که شما ترسیم میکنید، در آید.
به احتمال قریب به یقین اتفاقا پارادایم آموزش صنعتی در این فضا به طور بسیار پررنگتری، بیم میرود، تقویت شود و نمونههایی که در داخل کشور هم میبینیم از کسانی که سرمایههای عظیم داخل آموزش و پرورش آوردند، به نحوههایی قلههای ارزشیابی را بلندتر میگیرند که آدمها هزینهی بیشتری کنند برای اینکه از آن قله عبور کنند اینها ممکن است سردمدار این غائله ممکن است بشوند و کسی معلوم نیست که بتواند آن را کنترل بکند. آینده آموزش آینده بسیار بسیار خطیری خواهد بود.
* سید هادی سجادی: جریان ایدهها و تحولات پیش رو
کتاب آقای مجیدی همانطور که آقای امانی در کتاب آیرون جان عنوان کردند، جان آدم را به لب میآورد که تا آن نکته را بگوید. چون کلی مثال میزنند و باید حوصله داشته باشی و همه کتاب را بخوانی. بخش راهبردهای کتاب بسیار خوب است و استفاده کردیم.
بحث جریان ایدهها و تحولات پیش رو را مطرح کنم. چیزی که ما از جریان ایده در ذهن داریم. قیاس جریان ایده و جریان انرژی را دارم. جریان عبوری ایدهها بین افراد مختلف همانند آنچه که در فیزیک داریم، در رفتار افراد و سازمانها تغییر ایجاد میکند و ما به عنوان جریان ایده تعبیر میکنیم.
گسترش یک ایده درون شبکه شبیه گسترس ویروس فلو است. ویروس فلو در هر مبادله از یک شخص بیمار به شخص جدید یک احتمال و شانس معینی وجود دارد که ویروس فلو شخص جدید را بیمار کند. اگر تعداد زیادی تعامل وجود داشته باشد و شخص جدید حساس و مستعد پذیرش به ویروس باشد آنگاه آن شخص، ویروس را می گیرد. اگر اغلب مردم مستعد باشند نهایتا میان اکثریت جمعیت گسترش مییابد.فلوی ایدهها شبیه به ویروس فلو است.
فرایند یادگیری اجتماعی، این حقیقت را بیان می کند که اگر تعامل زیادی بین افرادی که رفتار را از خود بروز میدهند(مدل نقش) و یک شخص جدید وجود داشته باشد و اگر شخص جدید استعداد پذیرش را داشته باشد، آنگاه احتمالا ایده جدید در شخص ریشه میزند و رفتار شخص جدید را عوض میکند.
پارهای از حقایق قابل تأمل
خیلی از ایدههای سنتی که درباره حود و جامعه داریم محل تأمل و چالش است:
1- لزوما کسی که بهترین ایده را دارد، فرد برجسته و درخشان نیست بلکه آن کسی که در برداشت کردن ایده از همه بهتر است، درخشان محسوب میشود.
2- نه تنها هدایت کننده تغییرات و پیش برنده آن مهم است بلکه کسی که بتواند به طور کامل با همفکران خودش تعامل کند، مهم است.
3- پرستیژ یا ثروت، دیگر عامل انگیزش مردم نیست بلکه توانایی کسب احترام و اخذ کمک از هماسانان، عامل اصلی انگیرش محسوب میشود.
بیشتر افراد به واژه ایستا مثل رقابت، قواعد و پیچیدگی فکر میکنند ولی میشود به واژههای خیلی پویا و تحولی مثل جریان ایدهها درون شبکهها، ایجاد و خلق هنجارهای اجتماعی و فرایندهایی که پیچیدگی را تولید میکنند، اندیشید.
خیلی از افراد به استفاده از چارچوبی که بر روی فرد متمرکز شده است، میاندیشند. در حالی که میتوان به واژههایی مانند فرایندهای رشد درون شبکه اندیشید.
شرط تاب آوری
اگر جوامع بخواهند در برابر رقابتهای جهانی، تغییرات محیطی و عجز دولتها در عمل تاب بیاورند باید ساختارهای اجتماعی خلاق، همکار و بهرهور ایجاد کنند.
فهم چگونگی تحول جوامع انسانی
در گذشته پاسخ به این پرسش از طریق پارادایمهای فکری روشنفکرانی مثل جان لاک و آدام اسمیت که در سطح وسیعی موجب تحولات فرهنگی شده است، جواب داده میشد.
بر اساس نظرات آنها شاهد جوامع پلورالیستی بودیم که توزیع کالا و سیاستهای دولت با رقابت و سود شکل گرفت. جامعه مدنی به صورت شدیدا بالا به پایین به وجود آمد. انتخابات سیاسی در اغلب کشورها نهادینه شد، بازار آزاد و جوامع متمرکز شکل گرفتند. ولی در چند سال اخیر، زندگی به وسیله شبکههای متشکل از کامپیوترها و انسانها تبدیل به حالتی شده است که مشارکت خیلی بزرگ و تغییرات سریع را در بر داشته است.
رخدادها سریع و سریع حرکت میکنند و زندگی ما در لبه پرتگاه خارج از کنترل قرار دارد. با مشاهده پستهای توئیت مرتبط با گوش کردن بورس یا مداخله دولتها به ناگاه جامعه ما ترکیبی از انسانها و تکنولوژیها و کاملا متفاوت از قبل شده است.
متأسفانه نمیدانیم چه کنیم. با این شرایط جدید، ما هنوز وقتی می خواهیم درباره مدیریت جامعه خود صحبت کنیم از بازارها و طبقات سیاسی صحبت میکنیم. اینها مفاهیم مجردی هستند که رخدادها مطابق با آنها آهسته حرکت میکند. طوری که همه افراد، اطلاعات یکسانی دارند و زمان لازم برای عمل عقلانی را در اختیار دارند.
ولی در شرایط فعلی این زمان و فرصت برای عمل عقلانی وجود ندارد و افراد از اطلاعات یکسانی برای تصمیم گیری برخوردار نیستند. در روزگار با سرعت نور و متصل با ابرپیوندها، این مفروضات شکسته میشوند. امروزه میتوان در لحظهای جمعیت مجازی با حضور میلیونها نفر از سراسر جهان تشکیل داد. ما باید اثرات اجتماعی پویا که بر تصمیمات فردی ما نفوذ میکنند و به وجود آورنده حبابهای اقتصادی، انقلابهای سیاسی و اقتصاد اینترنتی هستند را در نظر بگیریم.
ادام اسمیت این را فهمیده بود که آنچه دست نامرئی را هدایت میکند، محصول اجتماعی ما است نه فقط رقابت. او در کتاب تئوری احساسات اخلاقی استدلال کرده است که طبیعت انسانی نه تنها کالاها را مبادله میکند بلکه موجب مبادله ایدههل و کمکها و دوستی میشود. آدام اسمیت برای جامعهای حرف میزد که همه همدیگر را میشناختند و فشار اجتماعی برای افراد جامعه که شهروندان خوبی باشند، وجود داشت.
بدون تعهدات افراد که ریشه در پیوندهای قوی اجتماعی دارد کاپیتالیسم مورد نظر آدام اسمیت، درنده خو و سیاست سمی و زهردار میشود. در دنیای جدید متصل با ابر پیوندها، اغلب پیوندها ضعیف هستند و همه بیش از حد دست نامرئیاند و وظایف دیگری ندارند.
ما باید دنبال توسعه مفاهیمی باشیم که تفکر سیاسی و اقتصادی را نه تنها با استفاده از نیروهای رقابت بلکه به وسیله مبادله ایدهها، اطلاعات، فشار اجتماعی و وضعیت اجتماعی گسترش میدهد تا از این راه به طور کامل و بهتر بتواند رفتار انسانی را توضیح دهد.
ما نه تنها باید این را توضیح دهیم که چگونه تعاملات اجتماعی بر اهداف و تصمیمات فردی اثر میگذارد بلکه بیشتر از آن باید این را تبیین کنیم که چگونه این تأثیرات اجتماعی، دست نامرئی آدام اسمیت از نوعی دیگر را که مرموز است، تولید میکند.
استفاده از دادههای عظیم برای فهم چگونگی تحول جوامع انسانی
دادههای دیجیتال در فضای جدید به صورت همه جا حاضر و مرتبط با همه جنبههای زندگی انسان قابل دسترس هستند. ادراکات جدید از طریق تحلیل الگوهای تجربه انسانی و مبادله ایده در درون خرده نانهای دیجیتالی که ما هر روزه آنها را پشت سر می اندازیم، عمل می کند.
رکوردهای تماس، تراکنشهای کارت اعتباری، مکان های حضور و موقعیت های جغرافیایی ما در GPS نمونههایی از این خرده نانهای دیجیتالی هستند. این دادهها بیان کننده زندگی هر روزه ما هستند. چیزهایی که ما آنها را انتخاب کردهایم. اینها خیلی با آنچه در فیس بوک هستند، متفاوت هستند. اینها بیان کننده هر آنچه انجام میدهیم، هستند نه آنچه در فیس بوک مینویسیم و میگوییم.
فرایند تحلیل الگوها درون این خرده نانهای دیجیتالی را واقعیت کاوی گویند. بر اساس این تحلیل ها می توانیم بگوییم که آنها کیستند. مثلا آیا مشابه دیابتی هستند و یا بعضی افراد وام هایشان را چرداخت می کنند یا خیر. به علاوه از این طریق خیلی چیزها را که عموما به عوامل غیبی نسبت می دهیم می توانیم توضیح دهیم. مثل انقلاب ها، حباب ها و سقوط کردن ها را. اهمیت این موضوع آنقدر زیاد است که از واقعیت کاوی به عنوان یکی از ده تکنولوژی که جهان را تغییر خواهد داد، نام می برند.
روش مورد استفاده با آنچه در اغلب علوم اجتماعی استفاده میشود، متفاوت است چون اساس کار بر آزمایشگاههای زندگی استوار است. آزمایشگاه زندگی چیست؟ یک اتاق تصویربرداری را تصور کنید که در اطراف کل یک جامعه قرار دادهایم و هر بعد و شکل از رفتار، ارتباطات و تعاملات اجتماعی میان اعضا را ضبط کرده و نمایش دهد و در حالی که مردم مشغول زندگی روزمره خود هستند، این کار برای چند سال انجام میشود. به این کار، آزمایشگاه زندگی میگویند. روش ساده است: با جمعآوری خرده نانهای دیجیتالی از سنسورهای تلفنهای همراه، پستهای رسانههای اجتماعی، خریدهای انجام شده با کارتهای اعتباری و ....
ای میلیاردها رکورد به دانشمندان لنزهای جدید میدهد تا جامعه را بتوانند با جزئیات و ریزدانگی مناسب بررسی کنند. با جمع آوری خرده نان ها میتوان سوشسکوپی ساخت که ساخت و بهکارگیری آن، انقلابی را در مطالعه رفتارها ایجاد میکند.
اغلب علوم اجتماعی فعلی یا بر اساس آنالیز پدیده های آزمایشگاهی بنا شدهاند یا آنکه بررسی و تحقیق مبتنی بر میانگین یا کلیشه ها هستند. این روشها برای پیچیدگیهای زندگی واقعی به کار نمیآیند. اطلاعات مهمی از میلیاردها رکورد میتوان به دست آورد که از روشهای سنتی قابل حصول نیست مثل سقوط های مالی.
ما نیاز داریم این میکروپترنها را بفهمیم. دادههای عظیم کمک میکند و این شانس را به ما میدهد که جامعه را با همه پیچیدگیهایش از طریق مبادله فرد به فرد ببینیم. اگر ما چشم خدایی داشتیم، میتوانستیم بفهمیم جامعه چگونه کار میکند و مراحل حل مشکل را انجام بدهیم.
پدیدههای اجتماعی به طور واقعی حاصل میلیونها تراکنش کوچک بین افراد است و ما باید این میکروپترنها را بشناسیم چون آنها از روشهای میانگینگیری و روشهای کلاسیک فهم اجتماع به دست نمیآیند.
شبکه های اجتماعی به مثابه سازمان های اجتماعی جدید هستند که میلیون ها انسان با مهم از طریق آنها مرتبط و در سایه این ارتباط قادر به خلق ثروت، فرهنگ و ارتقای دولت ها هستند. در این زمینه سؤالات مهمی مطرح هستند از جمله اینکه این سازمان اجتماعی به چه سمتی میرود؟ چگونه میتوانیم جهات مورد نظر را در آن تعریف کنیم؟ ناوبری آن چگونه است؟ تعهدات در این ناوبری چیست؟ هنجارها، عادات و رفتارها چگونه در این فضا شکل میگیرند؟ تصمیمگیری و انتخاب در این سازمان چگونه است؟
چگونه در شبکههای اجتماعی، رفتار انسان را به وسیله مبادله ایدهها هدایت میکنند؟ نقش شبکههای اجتماعی در خلق قدرت و دانش در آینده چیست؟ شبکههای اجتماعی میتواند دنیایی بدون جنگ، بدون هدررفت انرژی و بدون وقفه در آشکارسازی بحرانها ایجاد کند. این معنی چگونه میتواند محقق شود؟ فضای بزرگی از فعالیتها و اقدامات در این زمینه مطرح است.
* مجیدی: تبیینی از نظام گذار برای بازکردن میدان بررسی
ما در حال حرکت از نظام صنعتی تعلیم و تربیت، به یک نظام برتر هستیم. در میانه این حرکت، امروز یک نظام میانی تشکیل شده، که ما به آن نظام دوران گذار میگوییم. در این کتاب سعی کردم این نظام را تبیین کنم و بگوییم که اکنون چه اتفاقی دارد میافتد. بحث این نیست که در آینده به این نظام گذار میرسیم، بلکه همین الان دارد اتفاق میافتد.
این کتاب ادعا نمیکند در مورد تمام مسائل لایههای مختلف بحث، از مبانی فلسفی و مسائلی که در حوزه فلسفی است، استفاده از فناوری، و گذار به تمدن جدیدی که در حال شکل گیری است، اظهار نظر و صحبت کرده است. بلکه فقط یک طرح بحث و باز کردن میدان گفتگو در این موضوع است، که صاحب نظران بزرگواری که اینجا حضور دارند، و صاحب نظرانی که در اینجا حضور ندارند، به آن ورود پیدا کنند. و این مساله باید خیلی دقیقتر و عملیاتیتر، مورد کالبدشکافی جمعی، قرار گیرد.
کاری که در این کتاب شد، فقط یک تحریک است برای اینکه حواسمان باشد که اتفاقی دارد میافتد؛ و باید به این اتفاق، از زوایای مختلف پرداخت. و اینکه این اتفاقی که دارد میافتد، نسبت به آنچه که معمولا تصور میشود، خیلی عمیقتر است. الان تصور از این تغییر این است آموزش و پرورش کامپیوتری شد، شاگردان کارشان را با تبلت و گوشی انجام میدهند؛ و نظایر آن. نمیخواهم وارد این بحث شوم که این اتفاق خوب است یا بد! خود این هم یک معضل است که بچه مدام سرش در گوشی باشد؛ و اینها ابعاد مختلفی دارد که میشود به آن پرداخت.
من فقط از این زاویه خواستم سوالی را مطرح کنم که باید به آن جواب داد. اعلام هم نکردم که خودم به آن جواب دادهام! بلکه سعی کردم ابعاد سوال را در این کتاب باز کنم، و تکه جوابهایی را هم به آن بدهم. بخصوص برای اینکه افراد را امیدوارم کنم که میشود به این سوالها جواب داد؛ واین موضوعات و سوالات، لاینحل و غیرقابل پرداختنی نیست. به تکههایی از مساله هم پرداختهام؛ برای اینکه روشن کنم و آنقدر پدیده عظیم، پیچیده و غیرقابل فهمی نیست.
تبیینی از تغییر پارادایم
ضمن آنکه به بخشهائی از مساله از زاویه خاصی ورود پیدا کردم، تا بتوانم کاربردها و مسائل عینی را، وارد میدان تحلیلی و تبیینی کنم. اعلام نکردم که نظریه پردازی محض کردهام، و مسئله را از تمام زوایای فلسفی و مبانی نظری، تبیین کردهام. بلکه تنها به این موضوع اصلی ورود پیدا کردهام، که اتفاقی که دارد میافتد یک تغییر پارادایم است، و ما در رخداد یک تغییر پاردایم واقع شدهایم.
در این تغییر پارادایم، یک هسته مقاوم در پارادایم صنعتی وجود دارد. منظور من از پارادایم صنعتی، در اینجا پارادایم قبلی یا کنونی حاکم بر نظام تعلیم و تربیت است. پارادایم صنعتی، با پارادایم جدید در حال جنگ است. هسته مقاوم پارادایم صنعتی، با هنجارها و سنت سازی خود، به شدت از آن دفاع میکند، و اجازه مخدوش شدن آن را نمیدهد.
ما قبلا قواعدی را برای تحلیل مسائل تعلیم و تربیت، و مسائل نظام تعلیم و تربیت داشتیم. بسیاری از حرفهای مطرح شده در حوزه نظام تعلیم و تربیت، بر اساس آن قواعد انجام شده است. حتی بسیاری از تبیینهایی که برای آینده کردیم، مثلا بحثهای سند تحول، در قواعد پارادایم گذشته انجام شده است. به عبارت دیگر بر اساس قواعد پاردایم گذشته، تحلیل کردهایم که در آینده چه اتفاقی میافتد، و باید بیافتد. به همین دلیل، پیش بینی های ما و برنامه ریزی های ما، درست از آب در نمیآید. برای اینکه قواعد میدان عوض شده، و در حال تغییر بیشتر نیز هست.
تغییر پدیده ها در تاروپود تغییر قواعد
ما اگر این تغییر قواعد را درست فهم نکنیم، در این میدان نمیدانیم که میخواهیم چکار کنیم. مثلا در مورد اینکه سکوهای آموزشی ایجاد میشود، در کتاب سعی کردم تحلیل کنم که خصوصیات و ملزومات اولیه اتفاقاتی که در این سکوها میافتد چیست، و چگونه باید با آن برخورد کنیم؟
مساله این نیست که ما چند ابزار داریم و باید از این ابزار استفاده کنیم. بلکه مساله این است که این ابزار، فناوری جدید، و نوع نگاه جدید به میدان و فضای کار، چگونه است؟ ما قبلا در فضای کار، تصوری را از کلاس، مدرسه، معلم، کتاب، برنامهدرسی و نظایر آن داشتیم. این فضای کار عوض میشود. در این میدان، سکوها و پلتفرمها وارد میدان میشوند. سکوها، معادلات این میدان را تغییر میدهند.
در این فضا اگر شرایط میدان را خوب درک کنیم، متوجه میشویم که بالطبع سکوهای متعددی، با خصوصیات و ویژگیهای مختلف شکل میگیرد. توسعه دهندگان سکوها، دارند میدان تعلیم و تربیت را طبق قواعد خودشان باز میکنند.
قاعده سازان میدان تغییر ماهیت برنامه درسی
اگر من و شما درست فهم نکنیم که چه اتفاقی در حوزه تعلیم و تربیت میافتد، یک دفعه میبینیم همانطور که گوگل تمام مسائل روزمره زندگی ما را تحت شعاع قرار میدهد، در حوزه تعلیم و تربیت هم با سکو یا سکوهایی مواجه خواهیم شد، که قواعد نظام تعلیم و تربیت ما را شکل خواهند داد، و تعریف میکنند.
در این کتاب فقط میخواهم به این اشاره کنم، که میدان جدیدی باز میشود، که قواعد و پارادایم جدیدی بر این میدان حاکم است. فقط کمی به ابعاد آن از زاوایای مختلف میپردازیم. جنس برنامهدرسی در اینجا در حال تغییر است. بخاطر این هم در فصل سوم و چهارم، سازوکارهای محوری در برنامهی درسی در این پارادایم را مورد تحلیل قرار دادم.
اینگونه نیست که ما همان کتاب درسی را داریم، و طبق قواعد همان کتاب درسی در جائی مثل سکوی شاد، محتوای همان کتاب درسی را ارائه میکنیم! باید بدانم که اصلا جنس برنامهدرسی ما دارد تغییر میکند، و معیارهای متفاوتی در مورد آن مطرح میشود. باید فهم کنیم که برنامهدرسی در این میدان چه ماهیتی پیدا میکند، و چه اتفاقاتی در آن میافتد؟ باید درک کنیم که در فضای جدید، این برنامهدرسی چه خصوصیاتی خواهد داشت؟ و بر اساس آن باید ببینیم که در این میدان بازی و پارادایم متفاوت، چگونه میتوانیم تعلیم و تربیت خوب را محقق کنیم؟
و چگونه میتوان این میدان تعلیم و تربیت را مدیریت کرد؟ نه مدیریت کردن از جنس کنترلی که در پارادایم قبلی تصور میکردیم. مدیریت کردن هم در این پارادایم عوض میشود. اکنون گوگل دارد زندگی ما را مدیریت میکند؛ منتهی نه از جنس مدیریتی که مثلا یک رئیس جمهور یا رئیس یک سازمان زندگی ما را مدیریت میکند. و با همان نحوی که گوگل و...که در لایههای این پاردایم فناوری و فضای سایبری در واقع دارند جریان سازی میکنند و ما در میدانها داریم بازی میکنیم و آنها خصوصیات این میدان را دارند عین همان هم ما باید در فضای تعلیم و تربیت آن را کنترل کنیم و جنس مدیریتی که در این فضا معنا دار و درست است و میتواند اتفاق بیفتد.
در سند تحول بنیادین آرمانهایی را تعریف کردیم، و مولفه ها را در چارچوبهائی مطرح کردیم که در پاردایم قبلی قابل فهم بود، اما در پارادایم جدید باید باز فهم و سازماندهی مجدد شود. مسائل باید با جنس جدید فضا، و ماهیت متفاوت برنامهدرسی در پارادایم جدید، مورد تحلیل قرار گیرد. و نوع حرکتهای تحولی، در این میدان و بافت تحول، با توجه به فضائی که در آن قرار گرفتهایم، تبیین شود.
پارادایم جدید از درون پارادایم قبلی، در حال تخریب و از بین بردن آن است. ما باید بتوانیم این اتفاق را خوب مدیریت کنیم. قطعا این اتفاق میافتد، و پارادایم قبلی از بین خواهد رفت. چه کسی میتوانست تصور کند که پیکان باقی خواهد ماند! سالها وزارت صنایع و ایران خودرو، به پیکان چسبیده بودند، و تولید آن را رها نمیکردند. با اینکه همه میدانستند که زمان پیکان به سر آمده! نظام رسمی ما الان به پیکان نظام تعلیم و تربیت گذشته چسبیده، و با زحمت آن را نگه میدارد، تا شیرازهاش از هم نپاشد؛ ولی قطعا این شیرازه از هم خواهد پاشید، و یک تغییر اساسی در آن اتفاق میافتد. کما اینکه امسال این را تا حدی تجربه کردیم. و البته باید این تغییر اساسی را مدیریت کنیم.
فهم جمعی تغییر پارادایم
این جمع مسوولین، فضای حاکمیت و حکمرانی، فرهنگ سازمانی، کارکنان، فرهنگ جامعه، مردم، است، که باید این اتفاق را درک و هضم کند. این تغییر نگرش باید در این جمع بیافتد. این جمع است که باید در میدان بازی جدید، با قواعد بازی جدید، بازی کند.
در بسیاری از موضوعات ما در فضای کشورمان سوار ماشین های عبوری دیگران شدیم. در سیستمهای عامل، در شبکه های اطلاعاتی، در رسانه ها و فضاهای رسانه ای و هنجارها و فرهنگ آن، در موتورهای جستجو، در پیام رسانها، در شبکه های اجتماعی، و .... ما سوار ماشین دیگران شدیم، و به قواعد آنها و مسیری که میروند، تن دادیم.
و البته این به آن معنا نیست که ما نمیتوانیم خودمان ماشین خودمان را راه بیاندازیم. در بعضی از موضوعات، ما ماشین را درست کردیم، و جاده را ساختیم. ما میتوانیم! اما به شرطی که جرات و جسارت آن را داشته باشیم، اراده کنیم، و البته هوشمندانه عمل کنیم. و البته نه آنکه بایستیم و وقتی پیچ و مهره ماشینمان باز شد و ماشین کهنهمان روی زمین پهن شد، حالا به فکر ساختن ماشین جدید باشیم. اگر این اتفاق بیافتد، قاعدتا باید سوار ماشین عبوری دیگران شویم.
حتی نظام آموزش عالی هم اگر مراقب نباشد، همین اتفاق در آن در حال وقوع است. کافی است آموزش عالی هم نگاهی بیاندازد، و ببیند که همین الان، درسها و مدرک تحصیلی یکی از مشهورترین سکوهای آموزش عالی در جهان، در بسیاری از دانشگاههای کشور ما، در جریان فرایند آموزشی، بصورت غیر رسمی، و شاید هم در آینده نزدیک بصورت رسمی، قرار گرفته است.
نظام تعلیم و تربیت ما اگر چشمش را باز نکند، به گونه ناخوش آیندی با واقعیت برخورد میکند. گفته اند کسی که با چشم بند راه میرود، به زودی از پهلو با واقعیت برخورد میکند.
فصلهای متفاوت، برای مخاطبان مختلف، از زوایای مختلف
این کتاب تذکری است برای اینکه افراد از زوایای مختلف درگیر این بحث شوند؛ و البته خودشان باید از زاویه خودشان، به مسئله نگاه کنند. معلمان و برنامهریزان برنامهدرسی، در فصل سوم و چهارم، میتوانند مسائلی را که بیشتر با آنها درگیر هستند، پیدا کنند. در فصل سوم، از منظر آسیب شناسی معماری برنامهدرسی کنونی، و در فصل چهارم به محورهای اصلی معماری برنامهدرسی گذار پرداختهایم. توسعه دهندگان بسترهای فناوری و سکوها، در فصل ششم سازوکارهای عملیاتی در این زمینه را مییابند. مخاطب فصل هفتم و هشتم، بیشتر برنامهریزان راهبردی هستند. و البته هم توسعه دهندگان سکوها، و هم برنامه ریزان راهبردی، علاوه بر فصول مطرح شده، به فهم مبنائی مولفه های برنامهدرسی در فصول 3 و 4 هم نیاز دارند. فصل پنجم هم با نگاه آینده نگرانه، به پلههای بعدی میپردازد. و اما فصل نهم، سازوکارهای عملیاتی برای نهادهای رسمی نظیر وزارت آموزش و پرورش، فعالان حوزه های مختلف تعلیم و تربیت، و مدارس و خانوادهها، را مطرح کرده است.
کتابی برای تفکر
من فقط با این کتاب به عنوان یک طرح کننده سوال، از عزیزان در حوزهها و رشتههای مختلف درخواست کردهام، که به این مساله فکر کنند، و به آن ورود پیدا کنند، و به آن پاسخ دهند. اشارههایی نیز به سرنخهای محوری، و ترکیب راهحلها در حد بضاعت خود کردهام. میشود این ترکیبها را کنار هم گذاشت، تا به یک معماری منسجم و یکپارچهای برسیم. این اتفاق باید با کمک همه صاحبنظران عزیز، به نتیجه برسد، تا یک تعلیم و تربیت در شان جامعه اسلامی ما، و نظام جمهوری اسلامی ایران، محقق شود. نظامی که شایسته بچههای ماست. الحمد لله رب العالمین.
به گزارش فارس، این میزگرد با همکاری خانه نوآوری تعلیم و تربیت و با حمایت وزارت آموزش و پرورش، دبیرخانه شورای عالی آموزش و پرورش، مرکز ملی فضای مجازی کشور، مرکز پژوهش های مجلس، مؤسسه مطالعات راهبردی فناوری اطلاعات، و خانه اندیشه ورزان ایران برگزار شد.
انتهای پیام/