به گزارش گروه دیگر رسانههای خبرگزاری فارس، به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت سردار دلها شهید حاجقاسم سلیمانی، خبرگزاری تسنیم گفتوگویی با سید محسن حکیم، نائبرئیس جریان حکمت ملی عراق انجام داده است که بخشهای مهم آن در ادامه میآید.
جلسه ساعت ۵ صبح!
حاج قاسم تنها یک ویژگی نداشت بلکه دارای خصوصیات متعددی بود. اگر بخواهیم شخصیت کاری ایشان را تجزیه و تحلیل کنیم، یکی از آنها، فعالیتهای شبانهروزی ایشان بود.
بنده یادم هست که یکبار جلسهمان با سردار ساعت ۵ صبح شروع شد. من بههمراه آقای سید عادل عبدالمهدی بودیم که در آن مقطع معاون رئیس جمهور عراق بود.
در تابستانها عموماً جلسات ایشان ساعت ۵ صبح آغاز میشد و در زمستانها که شبها طولانیتر بود، ساعت ۶ صبح.
ایشان بعضاً فعالیتهای ورزشی از جمله کوهپیمایی و راهپیمایی هم داشتند که ساعت ۳:۳۰ صبح انجام میگرفت و برمیگشتند، لذا آدم پرکار و فعالی بود و این یکی از ویژگیهای مهم جناب آقای سردار سلیمانی بود.
فقط مشکل را مطرح نمیکرد؛ راهحل هم میداد
بسیار خوشفکر، تحلیلگر، راهبردساز و استراتژیست کمنظیری بود. در هر زمینهای که با هم جلسه میگذاشتیم یا صحبت و همفکری میکردیم، همواره ایده، نظریه، تئوری و طرح برای حل مشکلات داشت، اینطور نبود که فقط مشکل را مطرح کند، طرحهای عملیاتی و میدانی هم برای حل مشکلاتی که بروز میکرد، داشت.
۱۲ شب داعش به اربیل رسید، ۵ صبح دو هواپیما سلاح و مهمات در اربیل بود!
ویژگی دیگر، حرکت سریع و قدرت جمعبندی ایشان بود، یعنی تصمیمگیری سریع و اجرا، خیلیها زود تصمیم میگیرند اما قدرت اجرایی سریع ندارند،
برای مثال، ساعت ۱۲ شب داعش به اطراف اربیل رسید، ساعت ۵ صبح دو هواپیما پر از سلاح و مهمات و لوازم نظامی مورد نیاز که بهدرد جنگ با داعش بخورد، در اربیل بود.
آقای بارزانی که پیام دادند، جناب آقای مسجدی آنجا بودند و با یک گروه مستشاری ۳۰نفره تشریف بردند اربیل و برای کمک به برادران پیشمرگه در آنجا مستقر شدند.
همیشه سعی میکرد طرف مقابلش راضی و خندان باشد
ویژگی دیگر حاج قاسم، سعه صدر ایشان بود. علیرغم فشار بیامان کاری که ایشان داشتند ـ بهخصوص بعد از ماجرای سوریه که خیلی از وقت ایشان را میگرفت ـ همیشه سعی میکرد طرف مقابلش راضی و خندان باشد و با راحتی جلسه را ترک کند، بعضاً در جلسات، صحبتها، افکار، دیدگاههای متفاوت و اختلاف نظر هم بود ولی ایشان این سعه صدر را داشت که با همه صحبت کند.
در ادب و احترام کمنظیر بود
مورد بعدی، ادب ایشان بود، واقعاً در قضیه ادب و احترام کمنظیر بود و کمالات اخلاقی را در حد اعلا مراعات میکرد. تواضع و فروتنی ایشان مثالزدنی است و هر کس که با ایشان در ارتباط بود این را تأیید میکند.
تک تک درخواستهای شخصی مردم را خودشان پیگیری میکردند
مورد بعدی، روح خدمت بود؛ بهویژه به خانوادههای شهدا که در این زمینه اهتمام زیادی داشت،
در خیلی از جلساتی که گاهی ساعتها هم طول میکشید، مثلاً میدیدیم زنگ میزدند و با ایشان صحبت میکردند، بعد میفهمیدیم موضوع صحبتشان حل کردن مشکل یکی از همین عزیزان بوده است.
در کرمان که ایشان در ایام فاطمیه(ع) روضه داشتند و ما هم خدمتشان میرسیدیم، از نزدیک میدیدیم که صدها نفر میآمدند و درخواستشان را با ایشان مطرح میکردند.
یک بار از ایشان پرسیدم «شما چقدر میتوانید به همه اینها رسیدگی کنید؟». تک تک این درخواستها را خود ایشان پیگیری میکردند که کار انجام شد یا نشد، شاید خیلی از این کارها هم مرتبط و متوجه ایشان نبود.
میپرسیدند که «کتابی که گفتم را خواندید؟»
یک بار زنگ زدند و گفتند «بیایید با هم برویم اربیل پیش آقای بارزانی.»، در تمام طول مسیر در هواپیما قرآن میخواند و قرآن که تمام میشد، دوتا کتاب همراه داشتند و کتاب میخواندند و گاهی برخی کتابها را هم با هم مرور میکردیم.
در دو سه سال اخیر عمرشان، کتابهایی با موضوع مرگ و حیات پس از مرگ میخواندند که به ما هم چند بار سفارش میکردند و حتی میپرسیدند که «کتابی که گفتم را خواندید؟».
بیشتر کتابهایی درباره سیره ائمه اطهار میخواند، مثلاً کتاب «الغارات» را یادم هست که خوانده بود که مربوط به زمان حضرت علی(ع) بود و گویا به زبان فارسی هم ترجمه شده است.
مشورتدادن به جوانان را جزئی از مسئولیت خود میدانستند
در بسیاری از موارد میدیدم افراد مختلف و خصوصاً جوانترها میآمدند و در موضوعات گوناگون با ایشان مشورت میکردند و ایده میگرفتند.
من به ایشان میگفتم «ماشاءالله با این حجم سنگین کاری که دارید ولی به همه اینها ایده و فکر میدهید و کمک میکنید.»، این را جزئی از وظیفه و مسئولیت خودشان میدانستند.
از لیبرال و سکولارش گرفته تا متدین؛ با همهجور آدم نشستوبرخاست میکرد
در موضوع عراق که ایشان مسئولیت داشتند، با همهجور آدم نشست و برخاست میکرد و با همه، جور بود از لیبرال و سکولارش گرفته تا متدین؛ هر کس که با ایشان دیدار داشت، ولو بعضاً یک دیدار، آثار شخصیتی ایشان بر آن شخص اثرش را میگذاشت، حتی کسانی که با ایشان اختلاف نظر داشتند هم به ایشان احترام میگزاردند و این بهخاطر همان پل ارتباطی و روحی بود که با دیگران داشت.
گفت: فقط من ماندم و من را هم حتماً خواهند زد
یک روز من به حاج قاسم گفتم که «فراق شما برای ما خیلی سخت است». قبلش ایشان به من گفته بود که «ما سه نفر در جبهه مقاومت بودیم؛ شهید عماد مغنیه از لبنان، آقای محمد سلیمان مشاور امنیتی آقای بشار اسد و من.»، خب، میدانید که عماد مغنیه را در سوریه شهید کردند و بعد از او آقای محمد سلیمان را در لاذقیه و از طریق دریا زدند و به شهادت رساندند، گفت: «فقط من ماندم و من را هم حتماً خواهند زد».
اگر بخواهم کارم را انجام دهم، باید خطرات را هم بهجان بخرم
حفاظت و مسائل دیگر را دوست نداشت. ما تأکید میکردیم که ایشان حتماً در تیررس و مورد هدف است. حاج قاسم میگفت «من با این حجم حرکت و فعالیتی که دارم نمیتوانم این مسائل را رعایت کنم و اگر بخواهم کارم را انجام دهم، باید خطرات را هم بهجان بخرم».
حاج قاسم گفت ۴هزار نیروی ایرانی و ۱۲ جنگنده پشت مرز آمادهاند
دهم ماه شش ۲۰۱۴ موصل سقوط کرد. شب سقوط موصل، من جایی بودم که مسئولان عالی کشور هم حضور داشتند و موضوع را پیگیری میکردند و اخبار میرسید که مثلاً داعش آمد از پل اول، پل دوم و پل سوم موصل رد شد و...، کل کشور عملاً فلج شده بود.
ایشان (حاج قاسم) روز ۱۲ ماه شش وارد عراق شد. ساعت ۱۱ شب ما بههمراه اخوی (سید عمار) خدمتشان بودیم، یک نقشهای را آوردند و روی زمین هم نشستند و شرح میدادند که داعش الآن کجاست و کدام نقاط را گرفته است، تقریباً به نزدیکی سامرا و تکریت رسیده بودند.
ایشان گفتند «ما ۴هزار نیروی کماندو بهعلاوه ۱۲ جنگنده و چندین هلیکوپتر آماده کردیم که اینها لب مرز هستند و اگر سامرا خواست سقوط کند، ما وارد عمل میشویم». ما هم مؤید این بودیم (حمایت میکردیم)، هم دولت عراق که آن موقع آقای مالکی بود و هم ماها که نیروهای سیاسی بودیم. خب، ما آن زمان در شیعه ۳ طیف بودیم؛ آقای صدر بودند، آقای حکیم و آقای مالکی.
بعد توضیح دادند که «طرح ما این است و سامرا نباید تحت هیچ شرایطی سقوط کند.»، برخی از جاهای دیگر را هم تعیین کردند.
فردای آن روز تشریف بردند بهطرف سامرا و به نزدیک بلد و غروب هم آمدند، بعد ایشان شروع کرد به کمک برای ساماندهی نیروها و گروهها.
خبر شهادت
همه ما در بغداد بودیم که این خبر تلخ و دردناک را شنیدیم. وقتی به ما گفتند که دو ماشین بودند، من اولین سؤالی که کردم گفتم «نوع ماشین چیست؟»، گفتند مثلاً «فلان مدل»، من گفتم «پس ایشان نبودند، اینها ماشینهای حاج قاسم نیست» ولی خب، گویا برنامه دیگری بوده و برای همین ماشینهایشان را عوض کردند. خود شهید ابومهدی هم شخصاً رفته بود ایشان را بیاورد برای اطمینان از اوضاع و مسائل، بعداً کاشف بهعمل آمد که ایشان است، خیلی برای ما تکاندهنده بود.
انتهای پیام/