اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

جامعه

چند روایت از جوانی که دوست‌ نداشت بمیرد

همه وجودش عشق به محرومان شده بود. بعضی وقت‌ها به او خرده می‌گرفتم چون نمی‌رسید که در کلاس‌های دانشگاه شرکت کند. وقتی از او می‌پرسیدم خب این چه مدل زندگی کردن است می‌گفت حلال زاده به دایی‌اش می رود. برادرم از رزمندگان دفاع مقدس بود و سال ها مفقود الاثر بودند.

چند روایت از جوانی که دوست‌ نداشت بمیرد

گروه اجتماعی خبرگزاری فارس - می‌گویند کار جهادی با همه زمختی‌اش لذتی دامن گیر دارد. سراغش بروی و طعم شیرین زدودن تلخی ها از زندگی محرومان را بچشی دیگر امیدی نیست مثل قبل باشی و پابند بیهودگی‌های هیاهوی شهری شوی. راه می‌کشی به دورافتاده‌ترین آبادی‌هایی که خبری از آبادی در آن ها نمانده‌است. اغلب پای غریبه‌ها به این پهنه‌هایی که حالا اسمش را گذاشته‌اند کم «برخوردار» نمی‌رسد. جوان‌های جهادی اما کوره راه‌های این روستا ها را درست مثل رگ‌های طلایی که روی دیواره سیاه معدنی افتاده باشد، دنبال می‌کنند. خودشان را به اهل آنجا می‌رسانند و با یک تک جمله «آمده‌ایم کمک» غریبگی شان می‌ریزد و آشناتر از هم آشنایی می‌شوند. «امیرمحمد اژدری»شهید راه سازندگی متعلق به همین جریان بود. کوتاه زندگی کرد اما برکت  کارهای ماندگارش در دل این روستا ها تبدیل به  قصه‌ای دنباله‌دار شده است.

***حاج وحید اژدری: پسرم در 13 سالگی جهادی شد

 یک سال و نیم از شهادت امیرمحمدش می‌گذرد. پسر ارشدش بود اما می‌دانست خیلی نباید روی در دسترس بودن او حساب باز کند. حاج وحید اژدری می‌گوید هر وقت می‌پرسیدیم کجایی و چه می‌کنی و چرا نمی‌آیی به یک جمله اکتفا می‌کرد:«بعدها می‌فهمید» خوب یادش هست که روحیه کمک به نیازمندان از چه زمانی در پسرش جوانه زد: «نوجوان 13 ساله‌ای  بود که تجربه کردن را دوست داشت. خیلی زود با بقیه می‌جوشید و برای کارهای سخت داوطلب می‌شد. در مدرسه معلمی از کمک به محرومان گفته  و داوطلب طلبیده بود. امیر دست بالا برد و خیلی زود فهمید در کلاسی که در آن  40 نفر نشسته‌اند فقط دست او بالا رفته است. از همین جا بود که انگار راه او از بقیه جدا شد.» حاج وحید اژدری می‌گوید این خصلت داوطلب شدن هم در پسرش جاسنگین شد و تا آخرین روز عمر کوتاهش آن را با ویژگی دیگری تاخت نزد: «بودن در جمع جهادی ها انرژی زیادش را مضاعف می‌کرد. کم کم با گروه‌هایی آشنا شد که از محله‌های جنوبی تهران پا را فراتر گذاشته بودند و برای کمک به نیازمندان راه‌های طولانی‌تری می‌رفتند. با همان سن کمی که داشت مواد غذایی بسته‌بندی می‌کرد. تهیه فهرست رسیدگی به نیازهای بعدی هم با او بود. کم کم دیدیم در کنار ارزاق بسته‌هایی از داروهای مختلف برای بیماران نیازمند تهیه می‌کند. گاهی اتفاقی عکس‌هایی از او  می‌دیدیم که در آن ها درست مثل یک کارگر ساختمانی لباس پوشیده بود و مشغول پر کردن سیمان یا حمل آجر بود. آن اوایل هر بار که به این سفرهای جهادی می‌رفت پیش خودمان می‌گفتیم این بار آخر است و پسر مهندس‌مان می‌آید و پای درس‌هایش می‌نشیند. درس‌های دانشکده مکانیک را پشت بند هم پاس می‌کرد اما از آمدن و یک جا نشستن و بی تفاوت شدنش به کار جهادی خبری نبود.»

***مادر امیرمحمد اژدری: بهانه می‌گرفتیم، می‌گفت حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود

با وجود پیوندهای عمیق عاطفی مادر و پسری می‌گوید از جزییات کارهایی که امیرمحمد در استان‌های دورافتاده انجام می‌داده خبر نداشته است:«همه وجودش عشق به محرومان شده بود. بعضی وقت‌ها به او خرده می‌گرفتم چون نمی‌رسید که در کلاس‌های دانشگاه شرکت کند. وقتی از او می‌پرسیدم خب این چه مدل زندگی کردن است می‌گفت حلال زاده به دایی‌اش می رود. برادرم از رزمندگان دفاع مقدس بود و سال ها مفقود الاثر بودند.» مادر جهادگر 25 ساله قصه ما می‌گوید پسرش روحیه جهادی را از دایی و مردم داری اش را از پدربزرگش به ارث برده بود: «پدرم بیش از 50 سال به مردم درکه خدمت کرد. در مساجد اینجا پیش‌نماز بود و محل رجوع بسیاری از نیازمندان می شد. امیرمحمد از کودکی با کارهای این دو بزرگوار آشنایی پیدا کرد و از آن ها تاثیر گرفت.»

***در گرفتاری‌ها به شهدا متوسل می‌شد

اسم روستای صعب‌العبور سیرکانه حتی به گوش برخی از اهالی شهرستان دلفان از توابع استان لرستان هم نخورده‌است. اما حالا در دل این روستا که 6 ماه از سال پا در برف ماندگاری می‌کشد پرچم مدرسه ای به نام شهید محمد اژدری به اهتزاز در آمده است. محمد مهدی عینی از جهادگران استان لرستان راوی آشنایی رفیق شهیدش با بچه های دبستانی این روستا می‌شود: «امیر روحیه غریبی داشت. از کار خسته نمی‌شد. همزمان ده‌ها کار را با هم جلو می‌برد. اعتماد به نفس بالایی داشت. دست خالی از تهران راه می‌افتاد و به اینجا می‌آمد و تیم تشکیل می‌داد. به سراغ همه نوع تخصصی هم می‌رفت و تعارف نداشت. با حضور گروهی از دندانپزشکان جهادی، اردوی درمانی در دلفان تشکیل شده بود. گفت می‌خواهد به روستاهای این حوالی سر بزند. آنقدر رفت تا از سیرکانه سر درآورد. روستایی که آب هم ندارد. شغل اندک ساکنانش دامداری است و به سختی روزگار می‌گذرانند. دیدن صحنه‌ای قلب او را به درد آورد. کلاس درس بچه ها در یک آغل بود. وسیله گرمایشی نداشتند و لباس‌های شان هم مناسب آن هوای بورانی نبود. به هر زحمتی بود اهالی آن روستا هم به فهرست ویزیت رایگان پزشکی اضافه شدند. امیرمحمد متوقف نشد. گزارشی از وضعیت روستا تهیه کرد و در اختیار مسئولان قرارگاه جهادی امام رضا (ع) گذاشت. طولی نکشید که پای مسئولان به این روستا باز شد. برای بچه‌ها لباس تهیه کردند و در زمین اهدایی یکی از اهالی، مدرسه‌ای بنا شد که حالا به نام شهید اژدری شناخته می‌شود.»عینی می‌گوید زمانی که مشغول شناسایی روستاهای محروم بودیم محال بود از گلزار شهدا عبور کنیم و امیر توقف نکند:«کم پیش می‌آمد که اظهار خستگی کند. زمانی هم که کارها به هم گره می‌خورد و راه چاره‌ای پیدا نمی‌شد به شهدا توسل می‌کرد. سر مزارشان می‌رفت و خلوت می‌کرد و با روحیه مضاعفی بر می‌گشت. می‌گفت برای هم دعا کنیم که شهید شویم. می‌گفت اگر شهید نشویم می‌میریم و من دوست ندارم بمیرم.»

***آخرین خواسته امیر محمد چه بود؟

دبیر قرارگاه جهادی امام رضا (ع) می‌گوید وقتی امیر محمد در مسیر شناسایی مناطق محروم جنوب کشور تصادف کرد و به شهادت رسید کار روی زمین مانده داشت:«بی وقفه تلاش می‌کرد. شاید آن‌ها که بیرون گود کار جهادی نشسته‌اند فکر کنند که ما جیب این بچه ها را با رقم‌های بالا پر می‌کنیم و می‌گوییم حالا بروید و فقط به کار فکر کنید. اما این طور نیست. مسئولیت یک گروه جهادی از تهیه اعتبار، تشکیل تیم، نیازسنجی، ایجاد بسترهای خدمت‌رسانی و حتی ایجاد امنیت برای اعضای گروه همه و همه به عهده سرپرست گروه است و امیر محمد اژدری با ویژگی‌هایی که داشت همه این کارها را با موفقیت به ثمر می‌رساند.»

مهدی مسکنی می‌گوید ذات کمک رسانی و محرومیت زدایی در این شهید جهادی به اوج خودش رسیده بود: «بین کارتن خواب‌ها و معتادهای درمانده محله‌های حاشیه‌ای غذا توزیع می‌کرد. برنامه‌های دنباله‌داری برای کودکان کار و آموزش دیدن و درمان بیماری های شان داشت. اردوهای درمانی بی‌شماری با حضور او در مناطق دورافتاده به سرانجام رسیدند. در هر کاری به سرعت سررشته پیدا می‌کرد. تلاش زیادی برای آزاد سازی زندانیان دیه انجام داد. برایش فرقی نمی‌کرد گروه هدف چه کسی باشد. وقتی متوجه شده بود کلیسایی برای رسیدگی به نیازمندان تحت پوشش خود به کمک نیاز دارد با هماهنگی هایی به کمک هم وطنان مسیحی‌مان هم رفته بود. در موکب‌های اربعینی با عشق کار می‌کرد. در سفر آخر همراه او بودم. آخرین خواسته‌اش این بود که در قالب یک اردوی درمانی به سامرا برود. به او گفتم امیر محمد آنجا می‌خواهی بروی چه کار؟ داعش هنوز در سامرا قدرت داشت. به او گفتم جایی که می‌خواهی بروی استان صلاح‌الدین است. آنجا الان سر می‌برند. جواب داد من می‌خواهم به مجاوران امام حسن عسگری (ع) خدمت کنم. با شیعه و سنی‌اش هم کاری ندارم. همین که مجاور امام هستند باید به آن ها خدمت شود. در همان سفر به آرزویش رسید و  با این شهادت مجاور همیشگی اهل‌بیت (ع) شد.»

انتهای پیام /

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول