به گزارش خبرگزاری فارس از یاسوج، استان کهگیلویه و بویراحمد در هشت سال دفاع مقدس با جوانان رشید و دلاور و ولایتمدار خود حماسهها آفرید.
فرزندانی از این دیار در مقابل استکبار جهانی در دفاع مقدس به پا خواستند که نام و یاد و خاطره ایثارگری آنها تا همیشه تاریخ زنده و جاویدان خواهد ماند که یکی از آنها سردار شهید جواد هرمزپور است.
سردار شهید جواد هرمزپور در سال 1332 در خانوادهای محروم برخاسته از روستایی محروم در میان روستاهای شهرستان بویراحمد به نام کالوس دیده به جهان گشود.
پس از آغاز توطئههای ضدانقلاب در غرب کشور بدون لحظهای درنگ برای مبارزه جهت تداوم انقلاب اسلامی روانه کردستان گردید و هنوز زجرها و خستگی جسمی رفع نشده بود که مملکت اسلامی از سوی رژیم صدام مورد تهاجم قرار گرفت و او که قلبش لبریز از عشق به خدا و امام بود به یاری رزمندگان در جنوب شتافت.
تقوا و وارستگی او در طول خدمت در سپاه زبانزد خاص و عام بود رشادت و جرأت در تصمیم او سایهای از روحیه مکتب صلابت حسین بن علی(ع) سرور آزادگان و یاور محرومان بود.
شهید جواد هرمزپور در جبهههای نبرد حق علیه باطل با رشادتی زایدالوصف و به یادماندنی در عملیاتهای متعددی که اکثراً مسئولیت فرماندهی یکی از گردانهای عملیاتی بر عهده ایشان بود شرکت کرد و همواره به علت صداقت و شجاعت سمت فرماندهی و رهبری عملیات را به عهده داشت.
چندین بار از جمله در عملیات فتح المبین به سختی مجروح گردید و هنوز زخمهای پرعمقش شفا نیافته خود را جهت عملیاتهای بعدی آماده میکرد.
روز 27 شهریورماه99 مصادف با سیوهفتمین سالگرد شهادت سردار رشید اسلام سرتیپ پاسدار جواد هرمزپور است.
همزمان با تشکیل سپاه پاسداران این نهاد برخاسته از درون محرومان به آنجا روی آورد و از اولین پاسدارانی بود که در سخت ترین شرایط افتخار یافت لباس مقدس سپاه را بر تن کرده و به علت علاقه شدیدش به اسلام و روحانیت از همان اوایل در مبارزه با ضدانقلاب و منافقین لحظه ای آرام نگرفت.
سرانجام (مین) این تله مرگ آفرین دشمن در تاریخ 27 شهرویور در زبیدات عراق هنگامی که سمت فرماندهی عملیات تیپ فاطمه زهرا (س)را به عهده داشت در کام خود بلعید و او را در راستای هدف پربارش و در جوار مرکب سالار شهیدان اباعبدالله الحسین یعنی درجه رفیع شهادت قرار داد.
سرداری که مطیع امر ولایت بود
در وصیت نامه این شهید والامقام آمده است: با درود بی کران به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و با سلام به تمامی شهیدان اسلام و راه حق از احد، خندق ، خیبر گرفته تا بستان ، دزفول ، شوش و آبادان رسیده و با سلام به تمامی شهدایی که به دست منافقین در داخل کشور به شهادت رسیده اند.
از جمله شهید مظلوم و بزرگوار آیت الله بهشتی و شهیدان باهنر ، رجایی ، قدوسی ، مدنی و دستغیب و همه شهدایی که با خون خود نوشته اند استقلال ، آزادی ، جمهوری اسلامی و با سلام به تمامی رزمندگان اسلام که از همه چیز خود ، از جان و مال ، زن و فرزند ، پول و خانه دست کشیدند و آمده اند جهاد کنند در راه خداوند تبارک و تعالی.
همان طور که آیه قرآن می فرماید : «الَّذینَ آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم» ایمان آورده اید و هجرت کرده اید و جهاد کرده اید در راه خدا با جان و مال های خود . شماها رستگاران عالمید .
و با سلام به ملت قهرمان ، مسلمان و خروشیده ایران که با خون و مال خود انقلاب اسلامی را یاری نموده و از سیل توطئه های دشمنان دور نگاه داشته ، سخن خود را آغاز می کنم . سلام بر پدر عزیزم و مادر بسیار مهربانم که مرا خوب تربیت کردند و در راه اسلام به خدا هدیه نمودند و به صاحب اصلی ام که همانا خداوند تبارک و تعالی می باشد به سلامتی پس دادند.
چون همه ماها امانتی هستیم نزد خدا که هر وقت خداوند خواست امانتش را پس می گیرد . آری ما به سوی خداوند باز خواهیم گشت زیرا که عاشق خدائیم و از خدائیم و خدای خود را شناخته و به یگانگی و عادلی او شهادت داده ایم.
خداوند می فرماید: آن کس که مرا طلب کند میشناسد ، و آنکس که مرا شناخت، دوستم می دارد، و آنکس که دوستم داشت، به من عشق می ورزد، آنکس که به من عشق ورزید، دوستش می دارم، و آنکس که دوستش داشتم، میکشمش و آنکس را که کشتم، خودم خون بهایش می باشم.
آری پدرم ، مادرم ،برادرانم ،خواهرانم ،همسرم و فرزند عزیزم مهدی جان، اقوام، خویشان، دوستان، همرزمان، و شما ای ادامه دهندگان راهم سلامم را بپذیرید، اگر خدا کرد من شهید شدم ناراحت نشوید.
هر وقت مرا به یاد می آورید خدا را ذکر کنید. برای شهدای اسلام فاتحه بخوانید. خودتان را به اسلام هرچه نزدیکتر کنید. رهبر انقلاب را دعا کنید. علمای بزرگ را دعا کنید. روحانیون را پشتیبان باشید ولایت فقیه را ولایت پیغمبر اکرم (ص) بدانید.
دعا کنید تا خداوند فرج آقا امام زمان (عج) را نزدیکتر بگرداند و تا انقلاب مهدی امام خمینی را برای ما نگهدارد. آری برای ناامیدی هرچه بیشتر منافقین وقتی پیکر گناهکارم را به دوش گرفته و به گورستان می برید دستهایم را از تابوت بیرون بیاورید تا همه بدانند چیزی با خود نبرده ام. چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند کورکورانه کشته نشده ام.
ماجرای وصله بر کفشهای فرمانده
بر سینهام یخ بگذارید تا به جای مادرم برایم گریه کنند. لبهایم را نپوشانید تا شاهد سرودن تکبیرم باشند. شکمم را با کارد کوچک و ارزان قیمت آشپزخانه ام چاک نموده و قلب غمگین و پر آرزویم که آرزویش لطف به بچه های وامانده از مادر و اخلاص یتیم های کوچولوی دیارمان بوده بیرون آورید تا لحظه ای خون سیاه درونش نمایانگر واقعیات گفتارم باشد.
سرانجام کفش پر وصلهام را روی قبرم بگذارید تا عابرین روستاهایمان شاهد باشند که مستضعفین یاران امام بودهاند و اگر مقدور بود قاب عکسی بی زرق و برق درون مقداری مشما گذاشته و کنار کفشهایم بگذارید، چشم های به حدقه رفته و گونههای سختی کشیده ام شاهدی دیگر باشد. برای آنهایی که کنار قبرم نشستهاند حتی یک ذره تعریف و تمجید ننمائید تا به جسم رنجورم بیشتر نگاه نمایند و محرومیت هایم را بیشتر حس نمایند.
بچه های یتیم و دخترهای بی مادر را یواش و ملایم از مرگم خبر نمائید تا قلبشان اندوهگین نگردد به کنار جوی آب و چشمه سارهای دیارمان بروید و به آنها بگوئید زمانی که درون آب قشنگ و زلالتان ادای غسل می نمودم بر تمیز بودنم گواهی دهند.
حاشیه دیوار گلی خانهمان را که هر بامداد پیران مومن وبچه های معصوم برای کنار آفتاب انتخاب می نمودند و جای من گنهکار در میانشان سنگینی مینمود ، اکنون جای مظلوم و مومنی باشد تا شاید یادشان افتم و به خدایشان طلب آمرزش نمایم. و به طبیعت قشنگ روستایمان و پرندگان به شاخههای خشک و تر شده درختان بگوئید شاید زمانی برای شما ظالمی بودم، مرا ببخشید.
همه و همه پیر و جوان ، سالم و بیمار برایم به درگاه خداوند طلب عفو نمائید، این بود قسمت ناچیزی از واقعیتهای درونم به مومنین و بازماندگان تا اینکه حداقل نام و نشانم با بمب و خمپاره های ظالمان نابود نگردد.
من کوچکتر از آنم که بتوانم برای ملت پیام بفرستم، امام ملت شهید پرور و مردم بویراحمد همان طوری که اماممان فرمودند که ملت در صحنه هستند و در صحنه بودن خود را نشان دادید.
حکایت تضعیف دولتها از نگاه سردار
این چند کلمه را بپذیرید ، ما انقلاب نکردیم برای شکم . منظورم این است که اگر کمبودی باشد از نظر اقتصادی تحمل کنید. دولت را تضعیف نکنید. تضعیف دولت ، تضعیف امام است. تضعیف امام ، تضعیف اسلام است. نگذارید که دشمنان داخلی و خارجی بین شما نفوذ کنند . روز به روز وحدت خودتان را حفظ کنید که ما پیروزیم.
به معلمان مسلمان و متعهد همان طوری که امام فرمودند، مدرسه سنگر است، سنگرها را حفظ کنید. شما معلمان عزیز امید کشور هستید. سرنوشت این بچههای معصوم به دست شماست. امیدوارم که خداوند این توان را به شما معلمان عزیز بدهد که این بچهها را در جهت اسلام تربیت کنید و تربیت شماست که کشور را از وابستگی فرهنگی نجات می دهد.
وصیت فرمانده به ادارات دولتی
وصیت دیگرم به ادارههای دولتی این است که مردم را اذیت نکنید و خود را خدمتگزار به این اسلام و مردم بدانید. از کشاورزان و دامداران عزیز می خواهم که در کار خود جدیت بیشتری به خرج بدهند و تولید را به هر قیمت افزایش بدهند تا از وابستگی اقتصادی نجات پیدا کنند.
از بازاریان عزیز می خواهم که آن مردم دور افتاده و بیچاره را در حقشان انفاق کنند، گرانفروشی نکنند. چون ما باید حیات اخروی داشته باشیم نه دنیوی. در آخر از همه ملت می خواهم که پشتیبانی خودتان را به امام امت خمینی کبیر و روحانیون متعهد و دیگر نهادهای انقلاب اسلامی را حفظ کنید و در صحنه بودنتان را عملاً نشان دهید و بچه هایتان را باز ندارید تا اسلام هر وقت احتیاج به جوان داشت، بسیج شوید و دمار از روزگار ظالمان و کفار و منافقین دربیاورید در ضمن از سپاه می خواهم که پسرم مهدی را زیر چتر فرهنگی خود بگیرند تا در آینده ادامه دهنده راه پدرش باشد، خداوند پشت و پناه همه شما باشد.
یقین به زنده بودن پدر دارم
دکتر هرمزپور فرزند شهید طی یادداشتی این گونه آورده است: پدر در بیست و هفت شهریور آن سال سخت پرواز کرد اینکه صبح یا ظهر یا عصر بوده است نمیدانم یک شنبه ای بود که سوار جیب تویوتا فرماندهی برای شناسایی رفته بودند و از آن جمع فقط جانبازی به نام زیبایی نژاد اهل شیراز مانده که از حادثه هیچ خاطره ای ندارد و انتظاری هم نیست چون دچار کوما شده و خاطرات را فراموش کرده است.
پیکر سوخته شهید هرمزپور را وقتی به یاسوج آوردند پدربزرگم برای شناسایی رفته بودند. میگفت دستش از بدن جدا شده بود چون قمر منیر بنی هاشم.
در این سالها شهادت او هیچ گاه آزارم نداده و یقین به زنده بودنش دارم اما زخمی است که چند وقتی بر دلم نشسته و التیام هم نمی یابد ....
برادران پدر که همه از او کوچکتر و در سن دانش آموزی بودند باید یک هفته بعد از شهادت پدر مدرسه میرفتند .آنها آن سال چطور مدرسه رفتند؟ آن خزان بر آنها چطور شروع شد؟ جای خالی برادری که آنان تکیه به آن داده بودند را چطور میشد پر کرد؟.
مادری که هماره چشمش به جاده خاکی یاسوج کالوس بود و منتظر بود تا جواد برای مرخصی بیاید و او لباس سبز پاسداری اش را بشوید دیگر دلخوشیاش چه بود؟ پدری که جواد قدرت زانوانش بود اینک چگونه بایستد؟ همسری که از کیلومترها دورتر و به عشق قافله سالار پاسدارن خمینی هجرت کرده بود و اینک باید تنها و با دو کودک قد و نیم قد گذر زمان کند ....
به یکباره غروب شده بود. آشیخ عبد الله میثمی نماینده امام در قرارگاه مرکزی خاتمالانبیا در اربعین جواد گفته بود سپاه یک ستون از دست داد نصیر ارجمند بعدها در مراسم تشییع برادر شهیدش در دهه هفتاد گفته بود من این همه مصیبت دیدم اما دو جا گریه کردم. یکی بر شهید مظلوم بهشتی و یکی هم بر جواد هرمزپور.
اما داستان خیلی زود برگشت تعریف میکرد در جبهه وِلوِله ای به پا شد .همه بچههای استان میگفتند میخواهیم انتقام شهید هرمزپور را بگیریم. تعدادی از یاران و همراهان بر خود نام جواد نهادند. شهید عنایت الله مرادی قبل از اعزام بچهها به خط مقدم برایشان وصیت نامه شهید هرمزپور را می خواند و شیرزنان سرزمین من بر تار و پود قالی نقش جواد هرمزپور را می بافتند و من بین خود و خدا به یقین رسیدهام او زنده تر از همیشه است و چه زیبا گفت خدایش عند ربهم یرزقون....
نجوای عاشقانه مرضیه هرمزپور در سیوششمین سالگرد پدر
نجوای عاشقانه ما بود و پیکرت
بابا نگاه کن به غزلهای دخترت
صدها ستاره محو نگاه حماسی ات
لبیک گوی، عاشق فرمان رهبرت
با یاد لحظه های غزل خیز جبهه ات
خمپاره بود و آتش و تصمیم دیگرت
رفتی هزار مرتبه باران گرفته است
ما ماندهایم و نام زبیدات و سنگرت
دارم مرور میکنم این شور و شوق را
شاید کمی تکان بخورد بغض دفترت
هر چند کودکیم پر است از نبودنت
امّا نشسته کنج دلم عطر پیکرت
باور نمیکنم که نباشی میان مان
تو زندهای تمام جهان خیس باورت
بابا دلم گرفته برایت و باز هم
حس میکنم نشستهام امشب برابرت
مادر هزار بار برایم سروده است
لحن نگاه و بوسه و لبخند آخرت
دریای بیکرانه عشق و غزل، پدر
هستیم تا همیشه دنیا شناورت
(دخترت، مرضیه هرمزپور)
انتهای پیام/2571