به گزارش خبرگزاری فارس از کرمانشاه، شهید دکتر محمدرضا فتاحی در سال 1337 در روستای لر از توابع شهرستان اسلامآبادغرب دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را در این شهرستان آغاز کرد و در سال 1356 با اتمام تحصیلات متوسطه در رشته پزشکی دانشگاه مشهد پذیرفته شد.
در اوج انقلاب ملت سرفراز علیه رژیم پهلوی در فعالیتهای دانشجویی و تظاهرات مختلف در مشهد و اسلامآبادغرب شرکت میکرد.
رفتن او به دانشگاه مصادف با شروع انقلاب اسلامی و تظاهرات ضد رژیم ستمشاهی بود. وی همواره در تمام تظاهرات و راهپیماییها بهخاطر تعهد خدایی و انسانیاش شرکت میکرد.
شهید فتاحی دو سال بعد از رفتن به دانشگاه در شهریور ماه 1358 ازدواج کرد و حاصل این ازدواج یک دختر بهنام کعبه (هدی) و دو پسر بهنامهای هادی (حنیف) و علی بود.
بسیار ساده میزیست، بهطوریکه بعد از شهادتش وقتی وسایل او را جمعآوری کردند، در یک وانتبار جا گرفت. دوران دانشجویی با دوچرخه رفت و آمد میکرد و دخترش را با دوچرخه به مهد کودک میبرد.
متواضع و افتاده بود و در کارهای منزل و حتی بچهداری به همسرش کمک میکرد و چون همسرش نیز دانشجوی رشته پرستاری بود، وظیفه خود میدانست که در خانه با مهر و محبت به امورات خانه نیز بپردازد.
شبهای ماه مبارک رمضان بیدار شده و غذا گرم میکرد تا مزاحمتی برای همسرش فراهم نکند و بعضی شبها نیز بیدار شده و شیر برای دخترش درست میکرد و به دهان او میگذاشت تا دوباره به خواب برود.
این شهید والامقام بعد از ازدواج؛ پدر، مادر، خواهران و برادرانش را فراموش نکرد. وابستگی اعضای خانواده و خواهرش به حدی بود که وقتی خبر شهادتش را به خواهر دادند، دچار شک شده و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
آثار علم و معرفت و معنویت و استعدادهای خاص در شعر و ادبیات در او آشکار و مشخص بود و به این دلیل که برادر بزرگش در زمان رژیم ستمشاهی بهطور مشکوکی ناپدید شده و سالها بود که از او خبری نبود، تمام امید خانواده به محمدرضا بود و او خودش نیز میدانست که چشم امید همه خانواده به اوست و همین انگیزه باعث تلاش مداوم و رشد بینظیرش شد.
محمدرضا برادر کوچکتری بهنام هادی داشت که نام شناسنامهای او شیرزاد بود و بچههای مذهبی به او هادی میگفتند. هادی پس از عزیمت به جبهههای غرب در تاریخ یکم آبانماه 1364 در ماه محرم در 20 سالگی به شهادت رسید.
محمدرضا با شهادت برادر یکی از همراهان، همفکران و دوستان خود را از دست داد و میگفت یاد هادی تا مغز استخوانم را میسوزاند. وی در اشعار و سرودههایش برای هادی عزیزش نیز شعر میسرود.
*خاطراتی از شهید محمدرضا فتاحی
در یکی از شبهای قدر در مسجد قمر بنیهاشم اسلامآبادغرب دوستانش در حال خواندن نماز قضا بودند ولی او به دیوار مسجد تکیه داده و در فکر فرو رفته بود. از او پرسیدند چرا نماز نمیخوانی و جواب داد من نماز قضا ندارم و همه نمازهایم را بهجا آوردهام.
*فرازهایی از وصیتنامه شهید محمدرضا فتاحی
در فرازهایی از وصیتنامه شهید محمدرضا فتاحی آمده است: اگر خدا توفیق عطا کرد و نعمت هجرتم داد که چه نیک، در همین رابطه آنچه لازم به توضیح است و آنکه واضح است که رفتن من به مرحله دیگر حیات صرفا بهخاطر حفظ جوهر مکتبی انقلاب بوده است. همان عاملی که حرکت خلق را در مسیر تکاملی خویش تداوم میبخشد. زندگی یعنی عقیده و مبارزه از اینرو گریه بر من فکر نمیکنم، کار چندان درستی باشد.
مادرم همه بدیهایم را ببخش و پدرم بعد از من همه دکترها فرزندت هستند و اما همسر عزیزم خوب میدانی که صادقانه دوستت داشتم.
*سرودهای از شهید محمدرضا فتاحی
بهنام آن خداوندی که هر شب دلم تا عرش او پرواز دارد
بهنام او که در بانگ اذانش دری از لطف و رحمت باز دارد
بهنام او که با او جان جانم نهان از چشم مردم راز دارد
بهنام او که دل در گفتوگویش نشان از عشق و سوز ساز دارد
بهنام او که پنهان است و پیدا هزاران آیت اعجاز دارد.
شهید والامقام محمدرضا فتاحی در تاریخ 24 دی ماه 1366در کردستان به شهادت رسید.
روحش شاد و یادش گرامیباد.
انتهای پیام/2700/ش20