به گزارش خبرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛ "کاروان رفته منزل به منزل/ قصه ساربان مانده بر دل". دکتر غلامحسین عمرانی شاعر این این مثنوی معروف است. "با نوای کاروان..." را هم او سروده و آهنگران شعرهایش را با صدای دل انگیزش خوانده است. بدون مقدمه ی دیگری به سراغ مصاحبه ی ما با ایشان برویم.
فارس: آقای عمرانی! متولد چه سالی هستید؟
چون حضورا دارد این مصاحبه انجام میشود، میتواند منبعی باشد برای اصلاح بسیاری از غلطنامههایی که در تاریخ تولد بنده و از جمله آقای بیگی حبیبآبادی 1332 را 1322 نوشتهاند؛ یعنی ده سال بنده را پیرتر کرده است.
بنده متولد شش خرداد هزار و سیصد و سی و دو هستم.
فارس: اگر مقدور هست در مورد دوران نوجوانی و جوانی خودتان توضیح دهید.
نوجوانیام به کسب تحصیلات ابتدایی و متوسطه گذشت. روستازاده بودم و در یکی از روستاهای فیروزکوه به دنیا آمدم.
نام روستا را بفرمایید.
روستای «زرین دشت» که اسم سابق و تاریخیاش «حبلهرود» است. الان مرسوم است که به آن زریندشت میگویند. حسن همجواری با استاد روان شاد امیر فیروزکوهی را دارم. در کودکی یکی از اتفاقهای جالب زندگیام این بوده که وقتی دانشآموز مقطع دبیرستان بودم در دوره دبیرستان به خودی خود به شعر روی آوردم.
فارس: خاطرتان هست چند سالتان بود که به شعر روی آوردید؟
دقیقا چهارده سالم بود. مثلا آن موقع میگفتند کلاس هفتم. تصدیق کلاس ششم را گرفته بودم و به کلاس هفتم رفته بودم.
فارس: یک جایی در زندگی شما میخواندم که کارهای توللی را مطالعه می فرمودید.
آن جا کتابهایی که به دستم میرسید از جمله آنها میشود به کتابهای توللی و مشیری اشاره کرد. آن موقع نیما را نمیشناختم. از ایستگاه زریندشت باید به ایستگاه سیمیندشت میرفتم و به استراحتگاه استاد امیری فیروزکوهی میرفتم که ایشان تابستانها آنجا اقامت داشتند و در حقیقت غزل سرایی را مدیون استاد هستم. راهنمایی استاد باعث شد که در شعر پیشرفت کنم.
فارس: جناب عمرانی! در همان سنین چهارده - پانزده سالگی با استاد امیری فیروزکوهی آشنا شدید؟
بله، این گفتوگوی شما باعث میشود که حداقل دوستان قدیمی خودم من را بشناسند. چون مثلا آقای نجفزاده بارفروش در کتابش به غلط من را «شاملویی» تصور کرده است و جالب است که یوسفعلی میرشکاک به نجفزاده توپ و تشر میزند که عمرانیای که ما می شناسیم از اول کلاسیک کار بوده است و بعد هم آمده است در جریان ملایم انقلاب اسلامی قرار گرفته است و به جهت این کتاب نجفزاده نیز مؤاخذه شد.
فارس: منظورتان کتاب «فرهنگ شاعران جنگ و مقاومت» است؟
بله، به نظر من خیلی از نکات این کتاب جالب نیست.
* تذکره دست کسانی افتاده که شناسنامهشان هویت فرهنگی نیست
فارس: با توجه به همین نارضایتیای که از دو کتاب که در حوزهی زندگی نامهنویسی و تذکره شاعران داشتید، روند فعالیتهای این چنینی را چگونه ارزیابی میکنید؟
تذکرهنویسی اگر بخواهیم به زبان امروزی بگویم یعنی همان شرح حالنویسی و زندگینامهنویسی و اگر خود نوشت هم بگویم درست است. خود شاعران متاسفانه از خودشان چیزی به جا نگذاشتند که دیگران بیایند و از روی آثار دست اول خود شاعران تذکره بنویسند. تذکرهنویسی بعد از انقلاب اسلامی دست جماعتی افتاده است که از گوشه و کنار سوءاستفاده میکردند! به خصوص دهه اول و دوم انقلاب اینگونه بوده است. چنان که در دهه سوم این سوءاستفاده را شاهد نبودیم. متاسفانه تذکره در این سالهای دهه اول و دوم دست انسانهایی افتاده است که شناسنامهشان هویت فرهنگی نیست!
فارس: پس شما این حرکتها را خوب ارزیابی نمیکنید؟
برای آقای مشفق هم اشتباه نوشتند. برای آقای گرمارودی هم اشتباه نوشتند! فکر کنم آقای دکتر گرمارودی از بسیاری از ایشان شکایت هم کرد و به همین جهت خود ایشان زندگینامهشان را نوشتهاند.
فارس: برگردیم به همان سالهای طلایی نوجوانی شما با استاد امیری فیروزکوهی، از آن سالها بیشتر برایمان روایت کنید.
امیری فیروزکوهی مثل یک پدربزرگ برای من بود. استاد اصلا حرکتش بیسابقه بود، یعنی پذیرفتن یک نوجوان از روستایی همجوار خودش بیسابقه بود. خودم را معرفی کردم و پدربزرگم را معرفی کردم و به من گفتند: «تو هم گر شعر میگویی؟ پدر بزرگت که میگفت».
* حبیب یغمایی "زاغکی قالب پنیری دید" را در زریندشت سرود
فارس: پدربزرگ شما را میشناختند؟
بله، میشناختند. در واقع «ملا درویش حسین» جد پدر من بود. پدر بزرگ من بیشتر شعرهای تعزیه را مینوشت. بنابراین بین پدر بزرگ من و استادامیری فیروزکوهی دوستی وجود داشت.
خاطرم هست یک روز «حبیب یغمایی» آمد محضر استاد امیری فیروزکوهی. «حبیب یغمایی» آن شعر معروف زاغکی قالب پنیری دید را همان جا در منطقه زریندشت سرود. یک جایی از زریندشت هست به نام «دریابک» و همان جا نشسته بود و فیالبداهه آن شعر را ساخت و بعدها آن شعر را «عباس یمینی شریف» به کتابهای درسی برد. من این شعر را در کتابهای درسی دیده بودم و تعجب میکردم که او نزد استاد امیری فیروزکوهی میآید. من هم به صورت حبیب یغمایی نگاه میکردم و او هم میخندید. امیری فیروزکوهی مردی شوخ بود ولی اهل معارف و اللهیات و تعاریف شیرین بود.
* قصیده استاد امیری بهترین قصیده عصر انقلاب اسلامی است
فارس: یکی از آن معارف را میتوان در قصیده معروفی که برای بعثت حضرت رسول(ص) با مطلع:
آنک آواز نبی از در بطحا شنوید
ذکر حق را ز درافتادن بتها شنوید
سرودهاند.
یک جایی که با دکتر گرمارودی صحبتی داشتیم گفتم که بهترین قصیده استاد امیری همین است. نه تنها بهترین قصیده اوست بلکه بهترین قصیده عصر انقلاب اسلامی است. من این افتخار را داشتم که از چهارده سالگی تا بیست سالگی هر سال استاد را در زادگاهش میدیدم و هر سال فصل تابستان محضر ایشان میرفتم و کسب فیض میکردم.
فارس: دیپلم طبیعی را اخذ کردید و سریع ادامه تحصیل دادید؟
نه، دیپلم را گرفتم و خدمت سربازی رفتم و سال 52 دانشگاه تهران پذیرفته شدم. جزء کسانی بودم که رشتهام طبیعی بوده است.
* وقتی می گفتم من شاعرم دیگر با من راه میآمدند
فارس: در سربازی هم به شعر توجه داشتید؟
فراوان. در سربازی به من میگفتند که به میدان تیر برو. و من هم اصلا تیرانداز خوبی نبودم. من میگفتم که بروید از پدرم بپرسید که چه تیراندازی هستم. آن سروانی که بالای سرم بود میگفت تو حق نداری اینگونه شوخی کنی؟ گفتم: من شوخی نمیکنم و کاملا جدی میگویم. من تیر را در جای دیگری میاندازم. من تیرم در جای دیگر به هدف میرسد. منتها انسان نازنینی بود و در رکن 2 من را خواست و سینجیم کرد و گفت: فلانی تو باید یک مشکلی داشته باشی؟! گفتم: نه من شاعرم! و بعد دیگر با من راه میآمدند.
فارس: بعد از سربازی چه کردید؟
بعداز سربازی بلافاصله ازدواج کردم. آن موقع فضای فرهنگی ایران بسیار نامناسب بود و خانواده ما به واقع خانواده دینی و مذهبی بودند. ما هم باید هر چه زودتر ازدواج میکردیم. بعد هم وارد یک شرکتی شدم سرکار رفتم و نان حلال درآوردم. میخواستم ادبیات را ادامه بدهم که انقلاب شروع شد و سال 59 وارد روزنامه کیهان شدم و در صفحه ادب و هنر مشغول فعالیت شدم. دقیقا همزمان با جنگ تحمیلی بود.
فارس: زمانی که بیست و هفت سال داشتید؟
آفرین! وارد روزنامه کیهان شدم و به عنوان خبرنگار بودم. نقد ادبی مینوشتم.
فارس: شما با چه کسانی همنشین بودید؟ منظورم شاعران و نویسندگان است؟
معرف من «علی معلم دامغانی» بود. البته ایشان را سال 56 دیدم. در رشته حقوق درس خوانده بود.
فارس: و اصالتا هم دامغانی هستند؟
و جالب این است که اجداد ما هم دامغانی هستند و به فیروزکوه مهاجرت کردند.
فارس: با استاد معلم آشنایی داشتید که معرف شما شدند؟
علی معلم آن موقع در رادیو، مشاور بود و از شاعرانی بود که من او را دوست داشتم.
فارس: آن موقع مجموعه شعر «رجعت سرخ ستاره» ایشان منتشر شده بود؟
نه هنوز چاپ نشده بود. در روابط عمومی رادیو یک شخصیی بود که برادرش در جایی که من کار میکردم بود. میگفت: علی معلم سراغ شما را میگیرد. گفتم: استاد را کجا ببینم؟ من او را دیدم و خیلی با اشتیاق و شور خاصی من را نواخت و یک وجه پهلوانی داشت و به من گفت: عجب پهلوانی شدی؟ چه میکنی؟ گفتم در یک شرکتی هستم که به کار اداری مشغولم. او گفت: باید کارهای ادبی - فرهنگی انجام دهی. خلاصه من را به کیهان معرفی کرد و پس از آن جا هم به رادیو رفتم. پس از هشت سال آقای هادی سعیدی کیاسری جای من میآید. آن سالها یوسفعلی میرشکاک، و محمود شاهرخی را در کیهان و رادیو میدیدم.
فارس: در کیهان،جلسه ای داشتید؟
بله، جلسهای بود که آن موقع هنوز جا نیفتاده بود و علتش این بود که از رژیم سابق اشخاصی در کیهان بودند. در جلسههای پنجشنبه که در ساختمان کیهان برگزار میشد من و احمد عزیزی بودیم. احمد عزیزی هم به عشق یوسفعلی میرشکاک آنجا میآمد و در آن جلسه دو تیپ افراد حضور داشتند، یک عده روشنفکرنماها بودند و یک عده هم بچه مسلمانها. در این جلسات حتی کار به زد و خورد هم میکشید. ما روزهای یکشنبه هم به سرپرستی علی معلم به حوزه هنری میرفتیم.
علی معلم بود و در راس همه این افراد «مهرداد اوستا» بود. من هم میرفتم کنار دست علی معلم مینشستم.
* زبان شعر معلم فاخر و فخیم و استخواندار است
فارس: فکر کنم در این سالهاست که «رجعت سرخ ستاره» ایشان منتشر میشود؟
بله، رجعت سرخ ستاره مثل توپ صدا کرد و بزودی هم نایاب شد و هر چقدر به استاد معلم میگفتند تجدید چاپ کن، نکردند. تا همین دو سال اخیر. زبان شعر معلم فاخر و فخیم و استخواندار است و خاص خودش است.
فارس: و البته دیر فهم هم هست.
بله، اصلا خاقانی است. یکی از ویژگی شعرش دیرفهمی است.
فارس: شما در ابتدای کتاب غزل، خاک و خاطره به دو شاعر ارادت ویژه نشان دادهاید یکی علی معلم، دومی یوسفعلی میرشکاک.
این کتاب یک دهه غزلهای من است و ابتدای کار من است.
فارس: شعرهای خوب در این کتاب چشمگیر است. یک غزل شما برای ارتحال امام(ره) سرودید که آن سالها توسط مداحان بسیاری خوانده شد؛
آن شب که روی دستها روح مرا بردند...
حتی آن شعر معروفی که «حاج صادق آهنگران» خوانده است اصلا در کتابها چاپ نشده است!
کدام شعر منظورتان است؟
* فقط چهل بیت آن مثنوی را آهنگران خواند
فارس: شعر کاروان؛
کاروان رفته منزل به منزل/ قصه ساربان مانده بر دل. این هم یک مثنوی است که شب ارتحال حضرت امام(ره) گفتم. و کسی نمیداند این شعر از من است. اکثر ا این شعر را به اسم «حمید سبزواری» میشناسند! این شعر را من گفتم. کارنامه شاعری من هم ابتدایش این است. ابتدای شعر کاروان هم این است؛
چهره نیلی کن ای صبح صادق
نوحه کن با گلوی شقایق
صد و بیست مثنوی بود که چهل بیتش را «حاج صادق آهنگران» خوانده است.
فارس: این شعر شما کجا چاپ شده است؟
در سوگ نامههایی که در دفتر نشر آثار امام منتشر شده است موجود هست.
فارس: دو شخصیتی که اسم بردم، علی معلم و یوسفعلی میرشکاک را بفرمایید. یک لغاتی مثل گریوه و... در اشعار شما مشاهده کردم که فضای شعری علی معلم را به ذهن متبادر میکند؟
من عاشق کویر بودم.
فارس: و آن روحیه قلندری و شورشی شما هم به یوسفعلی میرشکاک برمیگردد که حس میکنم این دو شاعر روی شعر شما اثر گذاشتند.
علتش هم این است که معاشرت زیادی با ایشان داشتم.
ادامه دارد...
انتهای پیام/