اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  حماسه و مقاومت

برادر شهید «سیدطاهر موسوی» در گفت‌وگو با فارس

خواب شهید هاشمی با شهادت برادرم تعبیر شد

خبرگزاری فارس: شهید هاشمی همان موقع از خواب بیدار می‌شود. به مسئولان خط می‌گوید که سید طاهر را پیدا کنید و او را از خط برگردانید. اما تلاش‌ها به جایی نمی‌رسد و این پیام علی هاشمی به گوش کسی نمی‌رسد.

خواب شهید هاشمی با شهادت برادرم تعبیر شد

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، آن هنگام که مقاومت رزمندگان در کرخه کور در شرق هویزه، درخشیدن گرفت و این خاک به خون‌شان آغشته شد، آن را «کرخه نور» نامیدند. نقطه‌ای که در آن عملیات شهیدان «رجایی و باهنر» اجرا شد. عملیاتی که برای نشان دادن قدرت انقلاب اسلامی بعد از شهادت یاران امام با قوت بیشتری پیش رفت و توانستیم دشمن متجاوز را از مواضع خود عقب برانیم.

 

 

«سید طاهر موسوی»، از دوستان دوران نوجوانی سردار شهید «علی هاشمی» در محله حصیرآباد اهواز، مجید سیلاوی فرمانده عملیات و محور خط، محمود احمدی‌نبی، ایوب مکتبی و شهید علیپور شهدایی هستند که در این عملیات به شهادت رسیدند.

شهید موسوی مانند بسیاری از شهدای انقلاب اسلامی، گمنام است؛ غبار غفلت 30 ساله، توفیق یادکردی از او را، از ما ستانده بود. به همین بهانه، در سی‌امین سالگرد شهادت سید طاهر موسوی با برادرش «سید صباح موسوی» به گفت‌وگو نشسته‌ایم که متن کامل آن تقدیم می‌شود:

 * سید طاهر برای تأمین هزینه تحصیل کارگری می‌کرد

ما یک خواهر و پنج برادریم که از میان ما فقط سید طاهر شهید شده است؛ منزل ما در محله حصیر آباد اهواز بود و پدرم در کارگاه آجرپزی کار می‌کرد. ما خانوادهای مذهبی داشتیم اما نمی‌دانستیم برای زنده نگه داشتن اسلام، باید کارهای انقلابی انجام دهیم. سید طاهر، هفت ساله بود که در مدرسه «فروغی» حصیر آباد مشغول درس خواندن شد. او با وجود مشکلات زیاد مالی، هر سال درس خواندنش را ادامه می‌داد، و گاهی مجبور بود برای تأمین هزینه تحصیل‌اش، کارگری می‌کرد. او خیلی زود با اسلام آشنا شد و از اوایل آشنایی علاقه شدیدی به اسلام پیدا کرد، به طوری که با آنکه نماز و روزه بر او واجب نشده بود، نماز و روزه‌اش را ترک نمی‌کرد.

* آشنایی سید طاهر با سردار شهید «علی هاشمی»

برادرم از اوایل نوجوانی با سردار شهید «علی هاشمی» رابطه تنگاتنگی داشت. سید طاهر متولد 1339 بود و علی هاشمی متولد 1340. من هم 5 سال از سید طاهر بزرگتر بودم. منزل «علی هاشمی» در لاین یازده بود و ما هم در لاین هفتم. سید طاهر و علی هاشمی در دبیرستان «منوچهری» باهم درس می‌خواندند.

سید طاهر و علی به همراه سایر بچه‌ها به مسجد لاین 5 و 10 حصیر آباد می‌رفتند. آن اوایل فتوا، سخنرانی‌ها و رساله حضرت امام خمینی(ره) در مساجد به دست‌مان می‌رسید و بین مردم توزیع می‌کردیم و کم کم در رابطه با خیانت‌های رژیم شاه توجیه شدیم. آن موقع به قدری خفقان بود که در منزل هم از وجود ساواک در امان نبودیم. پدر و مادرم هم از رفت و آمدهای ‌ما نگران بودند. فعالیت‌های علی و سید طاهر برای پخش اعلامیه‌های امام(ره) گاهی از شب تا صبح طول می‌کشید.

حاج آقا گلسرخی، در یکی از شب‌های ماه مبارک رمضان در حسینیه اعظم سخنرانی ‌کرد. تمام مردم پای صحبت‌های او بودند. آن قدر حرف‌هایش تأثیرگذار بود که مردم بعد از سخنرانی‌اش، علیه رژیم شاهنشاهی شعار دادند و شیشه‌ مشروب‌فروشی‌ها را با سنگ شکستند. همان موقع نیروهای شهربانی و اطلاعات ساواک با حمله به حسینیه اعظم، او را دستگیر کردند که مدتی بعد آزاد شد. سر دادن شعار «مرگ بر شاه» هم از همان موقع به صورت علنی در اهواز شروع شد.

نیروهای شهربانی دائماً در تعقیب ما بودند؛ از دست‌شان فرار می‌کردیم؛ آنها ما را تا خانه دنبال می‌کردند و ما از پشت بام‌ها به فرار ادامه می‌دادیم. روی در و دیوار کوچه و خیابان‌ها عکس امام(ره) را که روی شابلون حک شده بود، با اسپری رنگ، می‌کشیدیم. گشت شهربانی هم با سر نیزه روی عکس امام را خط می‌زد. یک روز خبر به ما رسید که اعتراضات مردمی به دانشگاه اهواز هم کشیده شده است. با سیدطاهر عازم آنجا شدیم. تانک‌های ارتش رژیم پهلوی از روی ماشین‌های مردم عبور ‌کرده بود. در نزدیکی دانشگاه از ماشین پیاده شدیم و به مردمی که شعار «مرگ بر شاه» می‌دادند، پیوستیم. آن روز تعدادی از مردم شهید شدند.

* نخستین باری که اسلحه به دست گرفتیم

در بهمن 57، به همراه سید طاهر به تهران آمدیم و خودمان را به پادگان نیروی هوایی شمشیری معرفی کردیم. در آنجا نخستین بار بود که اسلحه به دست ‌گرفتیم. به مدت سه شبانه روز با سید طاهر به همراه گروه‌های مبارز تهران در خیابان‌ها پست دادیم. مردم همراه ما بودند و حتی به ما غذا می‌دادند. بعد از یک هفته به اهواز برگشتیم و وارد کمیته انقلاب اسلامی اهواز شدیم. آقای شمخانی، برادرم سید عباس موسوی و مرحوم هادی کرمی در این کمیته فعال بودند.

* دستگیری گروه‌های ضدانقلاب در روستاهای اهواز

برای برقراری امنیت، روزها و شب‌ها در کوچه و خیابان پست می‌دادیم؛ شب‌ها هر دو ساعت یک بار پست‌مان عوض می‌شد تا نیروی قبلی استراحت کند. اسلحه ما چوب دستی و چاقو بود. در محله‌‌مان ماشین‌ها را می‌گشتیم. از همان روزهای اول انقلاب، صدام، اسلحه را از مرز وارد خوزستان کرده و آن را در اختیار گروه‌های مختلف قرار داده بود. هر فردی به هر نحوی از آن استفاده می‌کرد، برخی با آن اسلحه‌ها دزدی می‌کردند، برخی به بهانه‌های مختلف از جمله جدایی استان خوزستان از کشور، علیه انقلاب و نظام، مردم را ترور و تهدید می‌کردند.

برای حفظ انقلاب از این ضربه‌ها ما از شب تا صبح گشت می‌زدیم. به روستاهای مختلف برای خلع سلاح می‌رفتیم. مثلاً در لشکرآباد به خانه‌ای رفتیم که سلاح وارد می‌کردند و آنجا مرکز سلاح از جمله نارنجک بود. یک بار هم خبر رسید، افرادی در شلنگ‌آباد اهواز، علیه نظام کارهایی انجام می‌دهند. با گروه 10 نفره در حالی که چفیه به صورت‌های‌مان بسته بودیم، به آنجا رفتیم و آنها را دستگیر کردیم.

* نحوه نفوذ مجاهدین خلق به روستاهای اهواز

همزمان با اوایل پیروزی انقلاب، بسیاری از شهرهای اهواز به خاطر سیل دچار آسیب شدند. نیروهای کمیته علاوه بر برقراری امنیت، عملیات کمک‌رسانی به سیل‌زده‌ها را انجام می‌دادند. در واقع با نیروهای ارتش لشکر 92 زرهی اهواز، روزها به کمک سیل‌زده‌ها می‌رفتیم و شب‌ها با ضدانقلاب مبارزه می‌کردیم.

نیروهای سازمان مجاهدین خلق در بعضی از روستاها فتنه می‌کردند. به عنوان مثال؛ نان و سایر کالاها را از مراکز کمک‌های مردمی می‌گرفتند، نماد و آرم خودشان را روی پلاستیک‌ها می‌زدند و به مردم می‌دادند. به آنها می‌گفتیم اگر می‌خواهید کاری انجام دهید، باید به اسم انقلاب و جمهوری اسلامی باشد. اما اوایل آزاد بودند و هرکاری دلشان می‌خواست انجام می‌دادند. از جایی که نگران سلامتی و حال مردم روستاها بودیم، به آنها آگاهی دادیم که مراقب کالاهای مجاهدین خلق باشند.

سید صباح و سید طاهر موسوی

* سید طاهر «مُلا»ی جمع ما بود

تمام فکر و ذکر سید طاهر انقلاب بود. هنگامی که در خانواده اختلافی پیش می‌آمد، سید طاهر خانواده را به آرامش دعوت می‌کرد و می‌گفت: «حالا موقع اختلاف نیست به انقلاب توجه کنید. ما الان در شرایطی هستیم که باید این پیرمرد (حضرت امام) را یاری کنیم. فکر و ذکرمان انقلاب باشد. انقلاب، انقلابی نیست که مختص یک فرد یا گروه یا مملکت یا جامعه باشد. این انقلاب مختص کل جهان است و هدف حضرت امام، هدف جهانی است. این اسلام باید در کل دنیا رواج پیدا کند. اول باید از انقلاب در مملکت خودمان پشتیبانی کنیم و بعد این انقلاب را در دنیا رواج دهیم» و ما هم از این حرف‌ها که به سن‌ و سالش نمی‌خورد، تعجب می‌کردیم. سید طاهر را به خاطر این کارها و حرف‌هایش در خانه «مُلا» صدا می‌زدیم.

او از هر فرصتی استفاده می‌کرد و در جمع خانواده یا فامیل، سر کوچه یا در مسجد، افراد را با انقلاب آشنا می‌کرد. کسانی هم که موضع می‌گرفتند را با زبان نرم محکوم می‌کرد.

 

* نوجوانی که به خاطر انقلاب فوتبال بازی می‌کرد

سید طاهر در دوران نوجوانی، فوتبالیست خوبی شده بود. او بازیکن انقلابی بود که به دوستانش هم انقلاب اسلامی را معرفی می‌کرد و از ارشاد آنها دست بردار نبود. در واقع ورزش را وسیله‌ای می‌دانست برای رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی.

* سید طاهر با دست خالی از خانه‌های مردم حفاظت می‌کرد

برادر بزرگترمان سید عباس، به عنوان پاسدار در کمیته مشغول خدمت شد. سید طاهر هم بارها از برادرم خواست او را هم به کمیته ببرد. وقتی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد، سید طاهر هنوز دیپلم نگرفته بود. او به کمیته رفت و از آنها تقاضای اسلحه کرد اما به دلیل کم بودن سلاح، به او اسلحه‌ای ندادند. هنگامی که شهر از وجود مردم خالی شده بود، او از خانه‌های مردم حفاظت می‌کرد و با وجود آنکه مزدوران عراقی شهر را با توپخانه می‌کوبیدند، حاضر به ترک شهر نشد.

* عضویت در سپاه حمیدیه

پنج ماه از جنگ گذشته بود که سید طاهر دوره آموزش نظامی را گذراند. بعد از گذراندن دوره‌های مختلف، در کمیته مرکزی اهواز ثبت نام کرد و پذیرفته شد. به خاطر اینکه سردار شهید «علی هاشمی» فرمانده سپاه حمیدیه از دوستان صمیمی‌اش بود، به سپاه حمیدیه رفت. سید طاهر در آن موقع به دوستانش هم پیشنهاد می‌داد تا در سپاه پاسداران مشغول خدمت شوند.

از حمیدیه تا اهواز راهی نبود اما سیدطاهر هفته‌ای یک بار به خانه می‌آمد و بیشتر از یک ساعت پیش ما نمی‌ماند. بیشتر مواقع هم پدر و مادر و ما، برای دیدنش به حمیدیه می‌رفتیم. سید طاهر بعد از مدتی در سپاه حمیدیه، فرمانده دسته در تیپ 9 شد. او بیشتر وقت‌ها با شهید علی هاشمی، برای شناسایی و بازدید از مناطق و خط ها می‌رفت.

* چهره سید طاهر داد می‌زد که شهید می‌شود

سید طاهر می‌گفت: «انقلاب اسلامی در امتداد انقلاب رسول خدا است. چون اهداف انقلاب، متصل به اهداف رسول خداست». ما حتی نمی‌دانستیم که برای رسیدن به اهداف اسلام باید شهید بدهیم و زحمت بکشیم. اما او خیلی زیبا مسیر را نشان‌مان داد. خودش هم طالب شهادت بود. مطمئن بودیم که اگر سید طاهر در فعالیت‌های انقلابی شهید نشود، در طول انقلاب شهید می‌شود. بعد هم که جنگ شروع شد، هر لحظه منتظر شهادتش بودیم. چهره‌اش داد می‌زد که سید طاهر شهید خواهد شد.

* می‌خواست در مقابل دشمن شهید شود

سید طاهر 20 روز قبل از شهادتش در جبهه طراح، جنازه یکی از شهدای سپاه حمیدیه را به صورت سینه‌خیز از نزدیکی عراقی‌ها به عقب برمی‌گرداند. در مسیر بازگشت از دره سقوط می‌کند و حین سقوط الله‌اکبر سر می‌دهد و می‌گوید: «نمی‌خواهم مردن من اینچنین باشد، دوست دارم در جبهه شهید شوم» و از این اتفاق به سلامت عبور می‌کند.

* همه دارایی‌اش را بخشید

سید طاهر چند روز قبل از شهادت به خانه آمده بود. حقوقش را تازه گرفته بود. هیچ وقت پولی در جیبش نمی‌گذاشت و تمام آن را بین اعضای خانواده تقسیم می‌کرد. حتی به برادرم که بیکار بود، مبلغی داد. بارها من به گفته بودم که پولت را برای ازدواج بگذار، اما او در جواب می‌گفت: «من شهید می‌شوم، پول می‌خواهم چه کار؟».

* شهادت سید طاهر

در عملیات رجایی و باهنر که در ایام شهادت رئیس جمهور و نخست‌وزیر کشورمان در کرخه کور اجرا شد، سیدطاهر و دسته تحت امرش برای بیرون راندن دشمن، در 100 متری مزدوران بعثی قرار داشتند. وقتی بعثی‌ها متوجه حضور این دسته شدند، آتش شدید تیربار را روی سر آنها ریختند. سید طاهر داوطلبانه جلو ‌رفت و دو نفر از تیربارچی‌ها را از پا درآورد. وقتی می‌خواست تیربارچی سوم را از بین ببرد، تیربارچی به طرف سینه سید طاهر شلیک کرد که 7 گلوله به سینه سید طاهر ‌اصابت کرد اما با این حال سید طاهر با کلاشینکف همچنان به بعثی‌ها امان نمی‌داد تا اینکه یک آرپی‌جی 7 در لبه کانال منفجر شد و ترکش‌های آن به صورت و قلبش اصابت کرد و سید طاهر شهید شد.

* تعبیر خواب شهید علی هاشمی برای شهادت برادرم

غروب قبل از عملیات و اعزام سید طاهر به کرخه نور، علی هاشمی بعد از ساعت‌ها جلسه و تلاش حدوداً یک ساعت استراحت می‌کند. او در این مدت خواب می‌بیند سید طاهر به خط هجوم برده و شهید ‌شده است.

شهید هاشمی همان موقع از خواب بیدار می‌شود. به مسئولان خط می‌گوید که سید طاهر را پیدا کنید و او را از خط برگردانید. اما تلاش‌ها به جایی نمی‌رسد و این پیام علی هاشمی به گوش کسی نمی‌رسد تا اینکه به علی هاشمی اطلاع می‌دهند سید طاهر به خط زده و به دشمن هجوم برده است. شهید هاشمی در کانال بوده خبر شهادت سید طاهر را با بی‌سیم به او می‌دهند. بلافاصله بعد از آن، خبر دادند که ایوب مکتبی، علیپور و چند نفر دیگر از بچه‌ها هم شهید شدند.

در این عملیات، پیروزی‌هایی داشتیم که بلافاصله مصاحبه تلویزیونی با سردار شهید «علی هاشمی» به عنوان فرمانده سپاه حمیدیه گرفته ‌شد و او هم در این مصاحبه گفت: «این عملیات را با موفقیت انجام دادیم و نیروهای دشمن را از این طرف کرخه با آن طرف راندیم. عده‌ای از بعثی‌ها اسیر و کشته شدند. کلی غنایم از دشمن گرفته شد. با وجود سید طاهر و دوستان دیگر این عملیات را انجام دادیم و بهترین دوستان‌مان در این عملیات شهید شدند. از جمله بهترین دوستم که رابطه تنگاتنگی با او داشتم، شهید شد». روز بعد از شهادت سید طاهر، مجید سیلاوی فرمانده خط نیز در پاتک‌های دشمن به شهادت رسید.

* برادرم را با لباس پاسداری در قبر گذاشتم

آن روز که طاهر شهید شد، به من گفتند فرمانده سپاه حمیدیه کارم دارد. به کمیته مرکزی رفتم. دنبال برادرم سید عباس گشتم. دوستانش گفتند: «آقای موسوی! می‌دانی چه شده؟» گفتم: «حدس می‌زنم» و آنها خبر شهادت سید طاهر را به من دادند. با شنیدن این خبر به بیمارستان رفتم. به دنبال اسم سید طاهر ‌گشتم اما نتیجه‌ای نگرفتم. ساعت 12 شب سید عباس را پیدا کردم و به او گفتم: «صحت دارد که سید طاهر شهید شده؟» او به علامت تصدیق سرش را پایین آورد.

خانواده به ما گفته بودند، اگر خبری از سید طاهر در عملیات داشتید، سلامتی او را به ما هم اطلاع بدهید. به خاطر هجوم دشمن به حصیر آباد، خانواده ما در سپیدار اهواز زندگی می‌کردند. برای دادن خبر شهادت سید طاهر به خانواده، در ابتدا به سراغ دایی‌ام در سپیدار رفتیم. او با شنیدن خبر خیلی ناراحت شد و وضعیت روحی خوبی نداشت که به خانواده خبر بدهد.

به همراه سید عباس پیش خانواده رفتیم و گفتیم: «سید طاهر مجروح شده و در بیمارستان است». پدرم گفت: «نه، او شهید شده. شما برای دادن خبر مجروحیت او، این طوری با چشم‌های قرمز و ورم کرده به اینجا نمی‌آیید! به من الهام شده که سید طاهر شهید شده است» مادرم نیز همین جمله را گفت.

آن زمان در اوج حملات صدامی‌ها، اهواز خالی از سکنه بود؛ اما مراسم تشییع با شکوهی برای سید طاهر و شهید مجید سیلاوی برگزار شد. سید طاهر را خودم با همان لباس پاسداری و پوتین در قبر گذاشتم. مادرم علاقه زیادی به سید طاهر داشت. وی 5 سال بعد از شهادت سید طاهر بر اثر ناراحتی دریچه قلب‌اش به رحمت خدا رفت.

گفت‌وگو از عالم ملکی

انتهای پیام/م

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول