اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  مرکزی

روایت خواهر شهیدان مهرداد و محراب نعیمی از بمباران آلومینیوم سازی

تابستان که می‌آید بوی حماسه و اقتدار مردادماهش، همه جا را پر می‌کند، مردادی به گرمی خون، به گرمی آتش، به گرمی دل‌های سوخته مادران و همسرانی که در انتظار بازگشت عزیزانشان چشم‌ها به در دوختند و خون جگر شدند.

روایت خواهر شهیدان مهرداد و محراب نعیمی از بمباران آلومینیوم سازی

خبرگزاری فارس ـ فرشته عسگری؛  پنجِ پنجِ ۱۳۶۱، ۱۳۶۵ و ۱۳۶۷ لاکچری‌ترین روزهای جنگ برای رزمندگان مقاوم اراک بود، روزهای خون، روزهای اشک و مقاومت و ایثار و روزهای به آغوش کشیدن جنازه‌های پرپر شده در عملیات‌های رمضان و مرصاد و بمباران پنج صنعت بزرگ و استراتژیک کشور در پایتخت صنعت  ایران.

تابستان که می‌آید بوی حماسه و اقتدار مردادماهش، همه جا را پر می‌کند، مردادی به گرمی خون، به گرمی آتش، به گرمی دل‌های سوخته مادران و همسرانی که در انتظار بازگشت عزیزانشان چشم‌ها به در دوختند و خون جگر شدند.

 پنجِ پنج در اراک مهردادها و محراب‌ها آسمانی شدند تا این روز برای اراکی‌ها روز مقاومت و ایثار نامگذاری شود و خاطراتش درسی باشد از حماسه و اقتدار برای نسل‌های آینده.

استان مرکزی یکی از استان‌ها مهم کشور در دوران دفاع مقدس است، صنعت استان با خلاقیت و ابتکار بچه‌های مهندس و کارگر به کمک جنگ آمدند واحد مهندسی راه‌اندازی کردند، از طراحی و تولید نصب پل‌های شناور تا ساخت ماشین آلات،  اداوت جنگی مثل نی‌کوب، نفربر، لودرهای کوتاه برای زدن خاک ریز، حتی ساخت گلوله های مختلف توپ و خمپاره، همه این‌ها حاصل زحمات رزمندگان استان مرکزی در بخش مهندسی رزمی است.

استان مرکزی یکی از استان‌ها مهم کشور در دوران دفاع مقدس است، صنعت استان با خلاقیت و ابتکار بچه‌های مهندس و کارگر به کمک جنگ آمدند و فرماندهی لشکر مهندس رزمی ۴۲ قدر را بر عهده گرفتند

این خدمات بقدری افزایش پیدا کرد که فرماندهان جنگ لشکری را برای استان تدارک دیدند تحت عنوان لشکر مهندس رزمی ۴۲ قدر، دشمن بعثی متوجه این موضوع شده بود و  از آنجایی که تاب مقاومت در برابر نیروهای خط مقدم جبهه را ازدست داده بود. کینه مهندسان رزمی را به دل گرفتند و در پنجِ مرداد ۶۵ بطور ناجوانمردانه کارخانه های آن را بمباران کرد. 

مهرداد و محراب‌ نعیمی دو شهید پرافتخار این دیار هستند مهردادی که در پشت خاکریزها به شهادت رسید و محرابی که در سنگر تولید جان شیرین را فدا کرد.

ژیلا ـ خواهر دو شهید را از دور می‌شناختم، می‌دانستم مرداد که می‌شود دلش از غصه داغ می‌شود، قراری گذاشتیم برای روایت خاطراتش از رندترین روز تاریخ جنگ، پنجِ پنجِ 65 و بمباران صنایع آلومینیوم، هپکو، آذرآب، واگن پارس و ماشین سازی که در ۸ سال جنگ تحمیلی حدود ۲۶ بار توسط دشمن مورد بمباران هوایی قرار گرفتند و  ۷۸ کارگر سنگر را تقدیم این آب و خاک کردند.

 چند سالی از شهادت مهرداد می‌گذشت، از آن روزی که محراب بغض گلویش را می‌فشرد و جرات بروز خبر را نداشت. برادر بودن دنیای عجیب خودش را دارد، دنیای غریبی که به جای گریه مو سفید می‌کنی و دم نمی‌زنی.

از آن روزی که مامان دلهره خواب چند شب قبلش را داشت، از چشمان اشکی محراب بو برده بود که برای مهردادش اتفاقی افتاده است، اما دوست داشت هیچ‌وقت حقیقت از دهان محراب بیرون نیاید.

شانه‌های محراب دیگر تاب نگه داشتن خبر را نداشتند، خبری تلخ و سنگین، خبر شهادت مهرداد! خبر که از میان بغض و گریه‌اش به گوش‌مان رسید. اشک‌هایمان عنان از دست دادند،  بابا کمر خم‌ کرد و مامان خط‌های زیادی به صورتش افتاد.

روزها گذشت، از سال ۱۳۶۰ به سال ۱۳۶۵ رسیدیم، محراب در بخش حسابداری کارخانه آلومنیوم مشغول به کار بود. میوه‌های دلش هر روز قد می‌کشیدند و کیفشان را می‌برد، مامان بی‌قراری‌هایش را بروز نمی‌داد، بابا هر روز مهردادش را مرور می‌کرد، دل خواهرانه‌ام هر روز بی‌تاب نگاه مهرداد بود.

صبح پنج مرداد خانه محراب بودم، بعد از یک هفته مرخصی به خاطر گرفتگی‌پایش، باید به کارخانه می‌رفت، بندهای کفشش را سفت کرد، زیر چشمی به دخترش نگاهی انداخت، خواهرانه نگاهش می‌کردم، داشتم حظش را می‌بردم، رو به رویم ایستاد و گفت: «بچم خیلی ساکته. بچه‌ها اذیتش می‌کنن. می‌ترسم بزننش»

آمدم بگویم نترس، بد به دلت راه نده داداش،  که یک دفعه برق چشم‌هایش زبانم را بند آورد، دلم لرزید. توی نگاهش برقی نهفته بود که برایم عجیب بود. زبان بستم. لبخند گرمی زدم. راهی کارخانه شد.

 

مامان و بابا به مزرعه رفتند تا آب و هوایی عوض کنند، من هم به خانه خودم رفتم،. حدود ساعت 10  بود. صدای بلندی گوش شهر را کر کرد، همسایه‌ها بیرون ریختند. توی کوچه دویدم. همهمه زیادی به پا بود.

یکی گفت: «بعثی‌ها کارخانه‌ها را زدن، آلومنیوم‌سازی را زدن».

 

بند دلم پاره شد، دلهره به همه جانم ریخت. چادرم را روی سرم محکم کردم. به خانه محراب رفتم، همسرش با رنگ و رویی سفید گفت:« خبری ندارم. مراقب بچه‌ها باش برم ببینم چی شده؟ محراب حالش خوبه یا نه؟»

منتظر جواب نشد، چادرش را روی سرش انداخت و پای برهنه با سیل مردم به طرف کارخانه رفت، همسرم به خانه محراب آمد. او هم از محراب خبری نداشت، برای هزارمین بار طول خانه را بالا و پایین کردم. عصر بود که خبر رسید محراب را به غسالخانه بردند.

 

دنیا روی سرم آوار شد، اشک شدم. به گوشه‌ای پناه بردم، مهرداد و حالا محراب، خبر به مامان که رسید از هوش رفت، بابا کمرش بیشتر خم شد اما دم نزد.

 صبح روز ۶ مرداد سال ۱۳۶۵ محراب به همراه باقی شهدای پنج کارخانه اراک روی دست‌ها تشیع شد. خوش به حال مامان که از هوش می‌رفت، مامان و بابا عکس محراب را کنار عکس مهرداد نشاندند و تاریخ ۵/ ۵/ ۱۳۶۵ را با رنگ سرخ در خاطرشان ثبت کردند.

شهید مهرداد نعیمی در سال ۱۳۴۵ در اراک متولد و در ۲۲ آذرماه سال ۱۳۶۰ در منطقه عملیاتی فتح شیاکو به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهید محراب نعیمی نیز در سال ۱۳۳۹ در اراک متولد و در پنجم مرداد ماه سال ۱۳۶۵ در جریان بمباران هوایی شرکت آلومینیوم اراک به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پایان پیام/ 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول