اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  اصفهان

بی‌تابی امام در شب عملیات حصر آبادان به روایت محافظ سابق حاج احمد خمینی

در یکی از شب‌ها یکی از بچه‌های شهرضا که نگهبانی پشت بام منزل امام را داشت گفت: امام امشب خیلی بی‌تابی می‌کنند، من هم به اتاق بی سیم رفتم و از آن‌ها پرسیدم چه خبر است؟ گفتند محرمانه است.

بی‌تابی امام در شب عملیات حصر آبادان به روایت محافظ سابق حاج احمد خمینی

به گزارش خبرگزاری فارس از شهرضا، نسل سوم، چهارم و پنجم انقلاب از خمینی کبیر(ره) تنها یاد و خاطره و عکس دریافت کرده‌اند. چهاردهم خرداد ماه ۱۳۶۸ انقلاب اسلامی ایران عزیزترینش را از دست داد و برای نسل‌های بعد از خود، روایت به جا گذاشت. نسلی که نه طاغوت شاهنشاهی پهلوی را دیده و نه مبارزات انقلاب را و حتی برخی از آن‌ها دفاع مقدس را هم درک نکرده‌اند. اکنون با تحویل گرفتن یک دنیا روایت و خاطره از پیر جماران چنان شیفته اوست که با شنیدن منش و رفتارش در بهت و حیرت پاکی و انسانیت، شرف و قاطعیت، پاکدامنی و ظلم‌ستیزی‌اش می‌ماند.

زندگانی رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) ابعاد ژرف و شگفت‌انگیزی دارد که بررسی و واکاوی همه آن‌ها خارج از عهده گفتارها و نوشتارهاست. اما از باب مثل معروف «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید» در گفت‌وگویی با سید نورالدین بحرینی یکی از رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس و یکی از محافظان سابق حاج احمد خمینی درباره خاطراتش از امام خمینی(ره) در آن روزها به گفت‌وگو نشستیم.

نورالدین بحرینی

سید نورالدین بحرینی رزمنده دفاع مقدس در ابتدای گفت‌وگو درباره نحوه انتخاب شدنش برای محافظت از بیت امام(ره) می‌گوید: در شهرضا که بودم روزی اعلام کردند که ۵ نفر را برای محافظت از مجلس، نخست وزیری و یا بیت امام(ره) می‌خواهند، من و چند تن از هم ردیفی‌های همسنم گفتیم آماده‌ایم فقط برای محافظت از بیت امام برویم.

وی گفت: برای گزینش به سپاه اصفهان رفتیم پس از چند سوال و جواب و تأیید آن‌ها گفتیم فقط ما برای بیت امام می رویم وگرنه از تهران برمی‌گردیم و به جبهه می‌رویم.

بحرینی افزود: من، مهدی سامع، رضا هاشمیان، سیف‌الله حیدرپور و حسن مساح راهی تهران شدیم وقتی سماجت ما را برای نرفتن به جای دیگر به جز بیت امام دیدند، قانع شدند و ما رفتیم جماران و در آسایشگاه شهرستانی‌ها مستقر شدیم.

این رزمنده دفاع مقدس تصریح کرد: با بچه‌های مبارکه در یک طبقه جای گرفتیم و در لحظه ورود به آن منزل چشم من به ۲ تا موتور بزرگ هوندا و سوزوکی۱۰۰۰ که  پارک شده بود افتاد، پس از استراحت پرسیدم موتورها از کیست؟ گفتند متعلق به محافظ‌های حاج احمد خمینی است و در اصل اسکورت موتوری بود که مسؤولیت آن به عهده یکی از بچه‌های مشهد بود.

نقشه کشیدیم که محافظ حاج احمدآقا شویم

وی گفت: من با حسن مساح نقشه کشیدیم که در تیم اسکورت موتوری باشیم، قرار شد نقشه این کار را حسن بکشد، او هم رفت به مسؤول اسکورت گفت یکی از بچه‌های شهرضا خودش در شهر موتور۱۰۰۰ دارد (البته به دروغ) که او در جواب گفته بود از قضا ما احتیاج داریم اما باید او را امتحان کنیم که پس از مشورت با مسؤول آسایشگاه و مراجعه آقای رضایی به من که فکر کنم آن موقع مسؤول چند ساله حج و زیارت بود و گفت ما به وجود شما احتیاج داریم.

بیت امام همراه با شهیدان سامع و هاشمیان و رزمندگان شهرضا

بحرینی ادامه داد: من ابتدا ناز کردم چون جزو نقشه ما بود و گفتم من از موتور خسته شدم اما به خاطر کمک به شما حاضرم! خلاصه بعد از یک هفته قرار شد از من امتحان بگیرند در این یک هفته شب‌ها وقتی همه خواب بودند من و حسن موتور را برداشته دور می‌زدیم (در حالی که موتور خاموش بود) و تا روز امتحان و شب قبلش اینقدر دعا و قرآن خواندم و نذر و نیاز کردم که خراب نکنم، خلاصه آن روز رو سفید شدم.

این رزمنده شهرضایی افزود: البته این را هم بگویم چون در شهرضا موتور سواری می‌کردم(با موتورهای هوندا ۱۲۵ و ایژ) تا حدودی به خودم اطمینان داشتم، پس از توجیه شدن به اطراف بیت امام(ره) و مسیرهای رفتن به مجلس، نخست وزیری، منزل آیت الله خامنه‌ای، منزل آقای رفسنجانی و تعدادی از مقامات آن موقع کشور رفتیم.

وی بیان کرد: برنامه این بود که موقعی که حاج احمد آقا می‌خواست جایی برود من مسؤولیت جلوی ماشین‌ها را داشتم و راه را باز و مسیر را تعیین می‌کردم، راستی یادم رفت بگویم قرار بود اگر من انتخاب شدم حسن مساح را همراه خود ببرم که آن‌ها قبول نکردند و یکی از بچه‌های قم را به عنوان معاون من انتخاب کردند و حسن به نگهبانی رفت.

بحرینی تصریح کرد: خلاصه من طبق معمول برای همشهری‌هایم قیافه می‌گرفتم و آن‌ها هم با شوخی مرا شب‌ها کتک می زدند، روزها را به گشت‌زنی اطراف بیت و گاهی هم رفتن با حاج احمد خمینی می‌گذشت پس از چند روز مسؤول ما برای مرخصی به مشهد رفت.

 

با شکستن پای معاونم، من شدم حاکم مطلق تیم حفاظت حاج احمد خمینی

وی گفت: بعد از ۱۰ روز که برگشت، آن روز امام(ره) ملاقات داشت به او گفتم اگر می‌خواهی به ملاقات امام برو، گفت با موتور دوری بزنم بعد، که دور زدن همانا و تصادف روبه‌روی کمیته جماران همانا! و چون دو پایش شکست به بیمارستان رفت و به مشهد برگشت و من شدم حاکم مطلق تیم حفاظت حاج احمد خمینی که دیگه خیلی قیافه می‌گرفتم.

رزمنده دفاع مقدس افزود: حالا من دیگه خیلی مهارت پیدا کرده بودم تازه از افراد جدید امتحان می‌گرفتم، در آن موقع داماد امام آیت‌الله اشراقی در بیمارستان قلب بستری بود و ما مجبور بودیم در روز چند بار به او سر بزنیم؛ پسر حاج احمد کوچک بود ولی شیرین زبان و از لحظاتی که با امام(ره) بود برایمان تعریف می‌کرد.

وقتی به مجلس یا منزل بزرگان می‌رفتیم برای تیم‌های اسکورت آن‌ها قیافه می‌گرفتیم

بحرینی بیان کرد: سرم گرم بودم و روزهایی که عید یا مراسم‌ دیگر بود مردم به ملاقات امام(ره) می‌آمدند دست بوسی، می‌رفتم و به همه جا سرک می‌کشیدم و آزاد بودم، تازه وقتی به مجلس یا منزل بزرگان می‌رفتیم برای تیم‌های اسکورت آن‌ها قیافه می‌گرفتیم و کیف می‌کردیم.

محافظ سابق حاج احمد خمینی افزود: شب‌ها را بیشتر با بچه‌های کمیته جماران که در تپه‌های بالای جماران مستقر بودند، می‌گذراندم.

قرار است در جبهه آبادان عملیاتی بشود

وی با اشاره به اینکه خاطرات زیادی از آن روزها دارم و با بیشتر بزرگانی که برای ملاقات امام می‌آمدند عکس می‌گرفتم، گفت: در یکی از شب‌ها یکی از بچه‌های شهرضا که نگهبانی پشت بام منزل امام را داشت گفت: امام امشب خیلی بی‌تابی می‌کنند، من هم به اتاق بی سیم رفتم و از آن‌ها پرسیدم چه خبر است؟ گفتند محرمانه است و به کسی نگو ولی قرار است در جبهه آبادان عملیاتی بشود.

امام در منزل راه می‌رفتند و گاهی نماز می‌خواندند و دعا می‌کردند

بحرینی افزود: من هم آن شب به پشت بام رفتم و حدود دو سه ساعتی که در آنجا بودم امام در حیاط منزلشان راه می‌رفتند و گاهی نماز می‌خواندند و دعا می‌کردند، من خسته شدم و پایین آمدم و فردای آن روز خبر پیروزی رزمندگان را در عملیات حصر آبادان شنیدم.

محافظ سابق حاج احمد خمینی با بیان اینکه آن شب امام تا موقع پیروزی رزمندگان بیدار بودند و لحظه‌ای چشم بر هم نگذاشتند، بیان کرد: چند روز بعد شهید قانع برای مسابقات تیراندازی به تهران آمد و نفر سوم در ایران شد و جایزه‌هایش را بین بچه‌ها تقسیم کرد و گفت زود بیا تا به جبهه برویم.

وی گفت: روزها از پی هم می‌گذشت و خستگی زیاد بود ولی دیدن امام دو سه روز یکبار برایم لذت‌بخش می‌شد، تا یک روز که در خیابان پاسداران برای پر کردن باک بنزین با سرعت می‌رفتم با یک ماشین تصادف کردم.

بحرینی ادامه داد: خودم با وجود داشتن کلاه و جلیقه ضد گلوله، بدنم حدود ۲۰ بخیه خورد ولی نفر پشت سرم که بچه شهر قم بود پایش شکست ما را به بیمارستان بردند و بعد از چند روز مرخص شدم و سبب شد که تصمیم به برگشت به شهرضا بگیرم.

رزمنده دفاع مقدس تصریح کرد: هرچه حاج احمد آقا اصرار کرد نپذیرفتم و بهانه جنگ و جبهه کردم تا قبول کرد به شرطی که چند نفر را تربیت کنم که آن هم حدود ۱۰ روز طول کشید.

بیت امام با شهیدان سامع و عبدالرحیم میرمحمدی

شیرین زبانی فرزند حاج احمدآقا از زندگی امام خمینی(ره)

وی گفت: در آن چند ماه فرزند حاج احمدآقا که خیلی شیرین زبان بود از حال و احوال امام در منزل برایم تعریف می‌کرد ولی نمی‌دانم الان او مرا می‌شناسد یا نه؟ شاید روزی بروم و با او ملاقات کنم و ببینم مرا یادش می‌آید یا نه؟

بحرینی خاطرنشان کرد: در جماران خیلی چیزها از زندگی ساده امام و رفتار و کردارهای خوب امام یاد گرفتم، در طول آن مدت بچه‌های شهرضا جایگزین بقیه شدند ولی من ثابت ماندم.

محافظ سابق حاج احمد خمینی اظهار کرد: هرجا می‌رفتیم حساب حاج احمدآقا از بقیه جدا بود و احترام زیادی برای من و سایر محافظان او می‌گذاشتند و چند باری هم خطراتی از بیخ گوشم گذشت اما بعد از خداحافظی همراه با احساسات زیاد با حاج احمدآقا و خانواده‌اش و دوستانم در جماران به شهرضا برگشتم و آماده رفتن به جبهه شدم.

پایان پیام/۶۳۱۰۱/ر

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول