خبرگزاری فارس-همدان؛ سولماز عنایتی: به وقت نوجوانی خیابان بیانتهای «نمیشود و نمیخواهم و همینی که هست» را از طلوع تا غروب پرسه میزد و دنیایی از نبایدها ساخته بود، خشت به خشت دنیای آن روزهایش تکههای پازل فردایش میشد و دلش را به بیهدفی سنجاق کرده و با خرت خرت کفشهای پاشنه خوابیده بر تن آینده خراش میانداخت.
خراش پشت خراش اصلا ساز ناکوک زندگیاش کوک نمیشد یا نمیخواست کوک شود، نوجوانی رو به پایان گذاشت و باز هم کَت باز و سر پرسودا مسیر انتخابی او شد؛ در آستانه جوانی هم همان بود نقطه از سر خط، جنم داشت اما راه گم کرده بود.
انگاری دقیقه به ۹۰ یا شاید هم به وقت اضافه رسیده بود که به آنی جرقهای از جنس ساخت و ساز و اوج گرفتن چفت پازل زندگیاش شد.
اپیزود اول: دانشآموز شماره ۱۶ / دانشآموزی بر مدار قله و دره هشت و هفت
بین تمام اتفاقات سرازیر شده در لحظاتش یاد اولین نمره تکی افتاد که پایین برگه امتحان ریاضی چهارم دبستان نقش بسته بود، درست همان وقتهایی که پیاله ساعت کودکیاش آغشته میشد به داستان کوچ پرستوها، شعر دو کاج و باران.
همان وقتهایی که دو انگشت سبابه را در گوش فرو و کنج میز چوبی زهوار دررفته بیتوته میکرد و «باز باران با ترانه» را با ضربات محکم پا بر موزاییکهای رنگ و رو رفته از بَر میکرد تا دفتر نمره به دانشآموز شماره ۱۶ برسد و بی نام و نشان فراخوانده شود و شعر «باران» را بخواند.
باز هم فکرش را سایه زد و ما بین هزار و یک رخداد ریز و درشت از رفیق شفیق دوران ابتدایی تا راهنمایی و هنرستانش گفت؛ از هم قدمی نمره تک که گاهی بر مدار قله و دره هشت و هفت میچرخید و گاهی حول محور صفر و یکهای قرمزی که همچون سکانسی زنده از جلوی چشمانش رژه میرفتند.
بعد میان تمام روزها و شبهای گذشته کیف سامسونت احتمالا طوسی رنگ و سر مدادهای عروسکی و کودکانه را در برابرش دید و داستان هم صحبتیاش با سر مدادهای عروسکی در قاب جادویی کیف سامسونت وسط کلاس درس را تعریف کرد، انگاری شمار شیطنتها و درس نخواندنها و به قول قدیمیها ناگوشگیریهایش از تعداد موهای سرش عبور میکرد و مصطفی را میساخت.
از دبستان و روزهای کودکی و معدلی که هیچ وقت ۲۰ نشد میگذریم و به نوجوانی و علاقه به ماشین و همراهی دوباره رفیق قدیمی یعنی همان نمره تک میرسیم، در معیت کارد ۲.۵ و کفش زرنگی و کاپشن خلبانی و صدالبته سَری که بوی قورمه سبزی میداد.
خلاصه بگویم که چلچراغ تجدیدهای پس و پیش و درسهای تلنبار شده روزهایش را آذین میبست و اگر بین خودمان بماند! باید عرض کنم تحقیر هم چاشنی دقایق آبستن به دعوا و شلوغ کاریهایش بود.
بالا و پایین گذشت تا اول دبیرستان، زمان تعیین رشته ۹ درس را افتاد و به ظن برخیها تیر خلاص ترک تحصیل از کمان زندگی مصطفی در رفت اما انگار هنوز کورسوی امیدی بود و با هزار ضرب و زور موفق شد در رشته تعمیر تلویزیونهای رنگی شاخه کار و دانش ادامه تحصیل دهد.
هنوز کفشش زرنگی و کُتش روی شانههایش بود و دمار از روزگار این و آن در میآورد تا اینکه آقای رنجبر حامی بی حد و حصر مصطفی میشود، دبیری دلسوز و هم قدم، آنقدری هم قدم که با هم دست به اختراع میزنند و زنگ دگرگونی شروع به نواختن میکند.
از اینجا به بعد داستان مصطفی و بهانه هزارتایی شدن را از زبان او بخوانید: «با اتفاقات رنگ و وارنگ خیلی زیاد، مسیرم به اختراع افتاد البته از روی لجبازی و به اصطلاح رو کم کنی؛ با این حال اولین اختراعم در دوره هنرستان ثبت شد و در کمال ناباوری بالاخره دیپلم گرفتم.
فورا بعد از دیپلم در مقطع کاردانی وارد دانشگاه سما شدم و هشت ترم درس نخواندم و مدرک گرفتم ولی در عین حال بازار اختراعاتم داغ شده بود و تند تند ما بین شلوغیهای ذهنم ایدهای جرقه میزد و طرحهایی مثل قایق پرنده ثبت میشد.
کاردانی که تمام شد، دوره سربازی و خدمت در دفتر تحقیقات شروع شد، آن زمان حول و حوش ۳۰۰ اختراع داشتم و هوش سیاه صدایم میزدند؛ در همین برهه بود که در نمایشگاه ماشین یا در حجرههای نقلی همدان کار کردم مدتی هم مشغول مسافرکش شدم.»
اپیزود دوم: جهانی که به آنی زیر و رو شد/ حساب من و ایران توفیر دارد
آغاز و ختم ماجرا، دنیای زیر و رو شده مصطفی است، اصلا انگاری قضا میچرخد و قَدَر سِپر میاندازد و مصطفی دوباره از نو مصطفی میشود با روش و منشی جدید؛ روشی با افق ساخت ایرانی بهتر و منشی که در خدمت به بچههای ایران تعبیر میشود.
راستش را بخواهید نسخه تمام این و آنها را میپیچد و دور کج و معوجیهای زندگیاش را قلم میگیرد، مصطفی جزو اولینهای دنیا و دردانه ایران میشود و نامش بر تارک تاریخ کشور میدرخشد.
«مصطفی شاملویی»؛ قدر چشم بر هم زدنی مخترع، پژوهشگر و استاد میشود و از پیچ ۹۰ درجه زندگی با یک عالمه خبر خوب عبور میکند، ادامه فراز و فرود دیروز و امروزش را به نقل از آقای پژوهشگر بخوانید: «پایان سربازی و شروع دوره کارشناسی در رشته الکترونیک تقریبا فصل جدیدی بود، فصلی که مدال طلای ویژه مسابقات جهانی اختراعات آلمان با تکنولوژی خنثیکننده بمبهای الکترومغناطیسی برای اولین بار در آسیا به من رسید همراه با پیشنهاد ۶ میلیون یورویی و ماندگاری در آلمان اما قرارم فقط ایران بود و هست.
وقتی برگشتم مدال طلای ویژه را تقدیم به حضرت آقا کردم و یک نهجالبلاغه و انگشتری به یادگار گرفتم، بعد از دریافت این مدال هم در سطوح مختلف مشغول به تدریس شدم تا بورسیه دانشگاه آریزونا سهم تغییر رویه من شد، در مقطع کارشناسیارشد و دکتری در رشته هوا و فضا گرایش موتور در آریزونا تحصیل کردم و زودی برگشتم ایران.
در کشورم به عنوان مشاور شرکت پنها(شرکت پشتیبانی و نوسازی بالگردهای ایران) مشغول شدم و به جد در صنعت بالگرد کار کردم، در کنار فعالیت در پنها اختراعات کماکان به راه بود و تعداد زیادی حتی بیشتر از تعداد انگشتان دست مدال گرفتم و در عین حال تدریس کردم.
البته که نسبت به قدیم و ندیم هم خیلی متفاوت شده بودم، کاملا یک آدم دیگری شدم و هنجارها و رسوم اجتماعی را خیلی خوب رعایت میکردم، به نظرم مصطفی شاملویی جدیدی در من بروز پیدا کرد و ساختن ایران را در پیش گرفت.
حتی بارها و بارها پیشنهاد رفتن به من داده شد هنوز هم دعوتنامه باز دارم ولی حساب من و ایران توفیر دارد با بقیه دنیا؛ قضیه از این قرار است که هر چه دارم از ایران دارم و باید این دانش را به نسلهای بعدی منتقل کنم پس رفتنی در کار نیست.
قلبم برای نوجوانان و جوانان وطنم میتپد تا جایی که گاهی سراغ نوجوانان حاشیه شهر میروم و تصویر دیروز خودم را در برخی میبینم، سریع دست به کار میشوم برای تغییر و کمک به ساختن آینده این افراد، میدانید؟ خدمت به کشورم قشنگتر از من بودن و من گفتن است.»
اپیزود سوم: طاق بلند آرزوی مصطفی/ رکورد دار ۳ اختراع در یک ساعت
خالق ایدههای کاربردی، یکی از ۱۰ ایدهپرداز طلایی آمریکا در قرن، برنده جایزه نوابغ مکآرتور و دارنده نشان علمی انجمن ماکسپلانک آلمان؛ دانش و فناوری و تکنولوژی و هر چه دانشبنیان هست را خسته کرد ولی هنوز هم از پا نیفتاده، هنوز حوالی نگاهش طرحهای جور و واجور جان میگیرند و هر چه مدال طلای جهانی است گِرد شلوغ پلوغیهای اندیشکده ذهنش میچرخد.
اصلا هر چه ایده بکر است سهم همان یک آن مصطفی شدن میشود و بروز میکند و جهانی را به زانو درمیآورد، بعد از اختراع پشت اختراع و تدریس در دانشگاه جنگ و آخرین مدال طلای مسابقات سوئیس در زمینه ریزپرندهها و هوش مصنوعی قابل کنترل انسانی حالا ناقوس اشتغالزایی و تولید و نبض تند قلبش برای همدان به صدا درآمده و افتتاح کارخانه ساخت و تعمیر بالگرد قوت گرفته است.
توضیح و توصیف طاق بلند آرزوی مصطفی برای همدان و حساب و کتابش برای تولید و اشتغال را به آقای نخبه واگذار میکنم: «در این سالها با تمام قوا پیش رفتم تا جایی که رکورددار سه اختراع در یک ساعت شدم و هزار و خردهای اختراع ثبت کردم آن هم در هر زمینهای که اراده کنید تا امروز خبر راهاندازی مرکز آموزش هوایی عمومی با همکاری صنایع هوایی و فنی و حرفهای در همدان را مخابره کنم، خبر خوشی که اشتغال پایدار و ورود صنایع وابسته به همدان را در پی دارد و برای اولین بار در کشور اجرا خواهد شد.
این پروژه تا ماه آینده به بهرهبرداری میرسد و گامی است به سوی قطب هوایی شدن همدان، هر چند کارخانه ساخت و تعمیر بالگردهای اداری و اورژانسی هم در آینده نزدیک افتتاح میشود با هزینه نگهداری خیلی پایین، این طرح قابلیت نظامی ندارد و در ارتفاع ۸ تا ۱۰ هزار پا پرواز خواهد کرد و نمونه مشابه آن در خارج از کشور ۴ میلیون دلار است که با در نظر گرفتن هزینه انتقال به ۶ میلیون دلار میرسد در حالی که در داخل نهایتا با ۲.۵ میلیون دلار و خدمات پس از فروش کاملا بومی تحویل داده میشود.
این اتفاقات را از ته دلم آرزو و پیگیری میکردم و حالا به لطف خدا به ثمر نشسته؛ بدون اغراق یکی از دغدغههای همیشگیام نشان دادن راه پیشرفت به دیگران بوده و از همین فرصت استفاده و اعلام میکنم آمادگی خدمت به همشهریان و هموطنانم را دارم.
در آخر هم یادی از دوستداشتنیترین اختراعم میکنم؛ اختراعی که عرق خاصی نسبت به آن دارم یعنی طرح خنثیکننده بمبهای انتحاری، تا به امروز کسی به این تکنولوژی دسترسی نداشته و مشابه آن در هیچ کجای دنیا وجود ندارد.»
مصطفی شاملویی، یکی از هزاران پژوهشگری است که در کوچه پس کوچههای ایران زمین، در میان همین مردم معمولی، خیلی معمولی شاید کمی آن طرفتر از معمولی زیست و رشد یافت و بر خلاف پیشگوییهای دوست و آشنا امروز بر قله دانش فنی سامانههای هوایی ایستاد و انبوهی از مدالهای طلای جهان را از آن خود کرد.
مصطفی شاید یک روایت جدیدی از زندگی را بدون آنکه بداند ارائه داده، راستش را بخواهید او خالق روایت زندگی دکمه بازگشت هم دارد، شده است.
در این مقال گذری کوتاهی بر روزگار پرفراز و فرودش را خواندیم و امیدواریم در فرصتی دیگر زوایای پیدا و پنهان دیروز و امروزش را برشماریم، بیشک سرشار از نکات آموزنده و جذابی خواهد بود.
پایان پیام/89033/ ت 39