اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

یادداشت  /  سیاست و امنیت

یوری اونری

پرزیدنت ترامپ!/ محال است؛ حتما کلکی در کار است

آمریکاییان قادر به انجام خیلی کارها هستند. آنها در مقاطع مختلف گرفتار طلسم یک بی خردی جمعی می شوند. مثل قضیه جو مک کارتی. اما این یکی دیگر نه! این یکی دیگر خیلی زیاد است!

پرزیدنت ترامپ!/ محال است؛ حتما کلکی در کار است

یک روستایی برای اولین بار وارد شهر بزرگی می شود. او به دیدن باغ وحش شهر می رود و وقتی به قفس کانگورو می رسد، جلوی آن می ایستد، ساعت ها به آن زل می زند و پشت سر هم می گوید: «این دیگر چه جانوری است!»

باید اعتراف کنم که وقتی برای اولین بار ترامپ را روی صفحه تلویزیون دیدم و شنیدم که نامزد ریاست جمهوری آمریکا شده، همین احساس به من دست داد. زیرلب با خود گفتم: «محال است. حتما کلکی توی کار است.»

آمریکاییان قادر به انجام خیلی کارها هستند. آنها در مقاطع مختلف گرفتار طلسم یک بی خردی جمعی می شوند. مثل قضیه جو مک کارتی. اما این یکی دیگر نه! این یکی دیگر خیلی زیاد است!

ولی اکنون به نظر می رسد که دونالد ترامپ به میانه های راه کاخ سفید رسیده است. به من می گویند عجله نکن. این هنوز انتخابات مقدماتی است. قبول دارم که گاهی اوقات چیزهای عجیبی در حزب جمهوریخواه اتفاق افتاده. اما در روز انتخابات اکثریت آمریکاییان به گزینه واقعی روی می آورند، خرد ورزی در پیش خواهند گرفت و به مخالف او هر که باشد رای خواهند داد.

من هم همینطور فکر می کردم.

اما دیگر اینطور نمی اندیشم.

حالا اصلا نمی دانم چه خواهد شد. دائم این احساس خنده دار به سراغم می آید که فردای روز انتخابات وقتی از خواب بیدار می شوم، خود را با یک پرزیدنت ترامپ رو به رو می بینم.

محال است؟ من دیگر مطمئن نیستم.

یکی از نقایص دمکراسی این است که مبتنی بر یک تناقض است. یعنی ظرفیت برنده شدن در یک انتخابات دمکراتیک و توانایی هدایت کشور، دو استعداد کاملا متفاوت و معمولا متناقض هستند.

 می گویند چرچیل گفته است دمکراسی بدترین سیستم سیاسی است؛ مگر برای افراد دیگر. (چرچیل که چندین بار از طرف احزاب مختلف انتخاب شده بود، این را نیز گفته است که برای آنکه از توهم دمکراسی بیرون بیایید، کافی است با یک رای دهنده معمولی صحبت کنید.)

یکی از نقایص دمکراسی این است که مبتنی بر یک تناقض است. یعنی ظرفیت برنده شدن در یک انتخابات دمکراتیک و توانایی هدایت کشور، دو استعداد کاملا متفاوت و معمولا متناقض هستند.

نامزدهایی وجود دارند که نبوغ خاصی برای پیروز شدن در انتخابات دارند. آنها دل مردم را می برند و ثروتمندان را برای پرداخت کمک های مالی به خود اغوا می کنند اما زمانی که انتخاب شدند، کوچک ترین ایده ای در این باره که باید چه کنند ندارند.

نامزدهایی هستند که دولتمرد مادرزادند، برخوردار از موهبت خرد و شم شهودی، اما کوچک ترین شانسی برای انتخاب شدن ندارند. آدلای استیونسون نامزد ریاست جمهوری زمانی گفته بود که تمام مردم آگاه و خردمند به او رای می دهند. ولی بعد افزوده بود: «اما من به یک اکثریت احتیاج دارم.»

بعد نوبت به عده بسیار بسیار معدودی می رسد که رهبر به دنیا می آیند. کسانی که هم می توانند منتخب مردم شوند و هم زمانی که انتخاب شدند، کشورشان را با اطمینان خاطر رهبری کنند. (گفته چرچیل).

اینطور به نظرم می رسد که ترامپ از نوع مردمان گروه اول است. کسانی که فوت و فن جلب کردن توجه مردم را دارند، اما توانایی شان برای هدایت یک قدرت جهانی به شدت جای تردید دارد. فراتر از این، من معتقدم که او شخص بسیار خطرناکی است.

در ابتدای کار او شبیه یک دلقک به نظر می آمد. مردم به او اهمیتی نمی دادند. اینطور فرض می شد که او برای مدتی نقشی را بازی خواهد کرد و بعد هم از صحنه کنار خواهد رفت و دیگر خبری از او نخواهد بود. ولی اکنون کسانی که چنین می گفتند از صحنه کنار رفته اند و از آنها خبری نیست.

سپس او شبیه یک فرد فرصت طلب  فاقد اصول ظاهر شد. کسی که هر چیزی را که همان لحظه به ذهنش می رسد بر زبان می آورد، حتی اگر حرفش با چیزهایی که قبلا گفته در تضاد باشد. فردی که نباید او را جدی گرفت. یک احمق. بدون امکان انتخاب شدن.

اما این وضع نیز دیری نپایید. ترامپی که اکنون می بینیم نامزدی است با کارزاری هوشمندانه، یک پیروز، نامزدی که استعداد خارق العاده ای در کانالیزه کردن بدگمانی ها، انزجارها، خشم و مرارت های سفیدپوستان طبقه پایینی دارد که احساس می کنند کشورشان را سیاستمداران فاسد، سیاهپوستان، اسپانیایی تبارها و دیگر افراد بی سرو پا از آنها گرفته اند.

صبر کنید ببینم! جمله آخر ما را به یاد چه می اندازد؟

یاد شخصی که او نیز ابتدا چون یک دلقک به نظر می رسید، بعد شاهد به راه انداختن کارزاری هوشمندانه از سوی او بودیم که وعده می داد بار دیگر عظمت را به کشورش بازخواهد گرداند، کسی که از انزجار علیه اقلیت ها راه خود را به سوی قدرت گشود؛ کسی که تمام حرف هایی را می زد که رقبایش جرات بر زبان آوردنش را نداشتند؛ کسی که فلاکت غیرقابل وصفی را برای کشورش و کل جهان به بار آورد.

خواهش می کنم اسمش را نیاورید!

دونالد ترامپ اصلیتی آلمانی دارد. نیاکان او درامف نامیده می شدند و در یک شراب سازی در شهر کوچکی در راینلند کار می کردند. پدربزرگ او فردریش در سال 1885 به آمریکا مهاجرت کرد. او در دوران تب طلا در ساحل غربی یک رستوران زنجیره ای برای جویندگان طلای تنها باز کرد که در آنها غذا و در کنارش خدمات جنسی به مشتریانشان ارائه می دادند. منشا ثروت ترامپ این است.

اما وقتی فردریش با دختری از شهر زادگاه خودش ازدواج کرد، خواست به آلمان بازگردد، مشکلی وجود داشت. حکومت جدید رایش آلمان نسبت به مسائل نظامی بسیار سختگیر بود. آنها دریافتند که فردریش فقط به این دلیل آلمان را ترک کرده که به سن سربازی رسیده بوده و اکنون می خواهد تنها دو ماه بعد از به اتمام رسیدن سن مشمولیتش به آلمان بازگردد. امکان نداشت در آلمان قیصری بتوان چنین کاری را کرد. بنابراین فردریش را از کشور بیرون کردند و او هم دوباره به آمریکا بازگشت.

شاید فکر کنید اگر به او اجازه بازگشت به آلمان را داده بودند چه اتفاقی می افتاد. در این صورت آیا دونالد ترامپ اکنون رهبر یک حزب راست افراطی در برلین بود؟

در اوج دوران فاشیسم ایتالیا و آلمان، سینکلر لئوئیس داستان نویس آمریکایی کتاب خود به نام «امکان ندارد چنین اتفاقی در اینجا رخ دهد» را نوشت. عنوان کتاب کنایه آمیز بود، چرا که کتاب دقیقا نشان می داد که «آن اتفاق» می تواند «در اینجا» رخ بدهد.؛ فاشیسم می تواند در آمریکا نیز به پیروزی برسد. اما لوئیس نسخه ای از فاشیسم سبک اروپایی را در ذهن داشت که با آمریکا بیگانه بود. برای همین نویسنده ایتالیایی ایگناتسیو سیلونه کتاب «مدرسه دیکتاتورها» را درباره یک آمریکای فاشیستی در آینده نوشت.

هیچ تعریف روشنی از فاشیسم وجود ندارد. فاشیست ها مثل «کاپیتال» کمونیست ها، هیچ کتاب مقدسی ندارند. اما هر کشوری نسخه فاشیسم خودش را دارد که می توانند با هم دیگر به کلی فرق داشته باشند.

به ترامپ نگاه کنید. اعتماد به نفس مطلق یک رهبر. کیش قدرت بی رحمانه. ناسیونالیسم عنان گسیخته. نفرت علیه اقلیت ها. خوار شمردن تشکیلات سیاسی (هر دو حزب). نداشتن سبیل های کوچک مضحک، ولی موهای نارنجی خنده دار.

از آنجا که فاشیست ها ادعای شکوه و افتخار کشورشان را در برابر تمام کشورهای دیگر دارند، می توان چنین فرض کرد که فاشیست های کشورهای مختلف دشمن یکدیگرند. اما به واقع آنها چیزی چون یک انترناسیونال فاشیستی را شکل می دهند. مثلا ژان ماری لوپن رهبر فاشیست های فرانسه که دختر خودش به دلیل افراط گرایی لجام گسیخته اش او را از رهبری حزب خودش کنار زد، به ترامپ تبریک گفته، به همین ترتیب رهبر پیشین کوکلاس کلان های نژادپرست آمریکایی. ترامپ نیز تبریک آنها را رد نکرده است.

در واقع وقتی که او یکی از جملات بسیار مورد علاقه بنیتو موسیلینی را نقل کرد («یک روز چون شیر زندگی کردن بهتر است از صد سال زندگی کردن چون یک گوسفند») عذرخواهی نکرد. (خود موسیلینی شیر، قبل از اعدام شدن به پای پارتیزان های ایتالیایی افتاد که از جانش بگذرند.)

در پرتو این واقعیت می توان نگرش ترامپ نسبت به کشمکش فلسطینی ها- اسرائیلی ها را قضاوت کرد. در نگاه اول به نظر روحیه بخش به نظر می آید. تمام نامزدهای دیگر هر دو حزب در پیشگاه بنجامین نتانیاهو به خاک افتادند و خفت بارانه اظهار فرمانبرداری کردند و از شلدون ادلسون های جورواجور صدقه طلبیدند. ترامپ به پول یهودی ها نیاز ندارد. برای همین او حرف معقولانه ای می زند: اینکه او به این منظور که در مقام رئیس جمهور قادر به عمل کردن به عنوان یک میانجی بی طرف باشد، می خواهد بی طرف بماند.

ظاهرا که بسیار خوب است. اما از این ابراز همدردی کننده با کوکلاس کلان ها صداهای دیگری هم شنیده می شود. این وضعیت بنجامین نتانیاهو را در بلاتکلیفی می گذارد. چه کار باید کند؟

او  از هیلاری کلینتون بیزار است، همینطور که از تمام دمکرات ها نفرت دارد. در واقع چندین سال پیش  هیلاری در مقام بانوی اول آمریکا، یک بار خواستار تشکیل  یک کشور فلسطینی پهلو به پهلوی اسرائیل شده بود. در آن زمان من تظاهراتی را در حمایت از هیلاری در مقابل سفارت آمریکا در تل آویو ترتیب دادم. ولی تفنگداران نیروی دریایی به ما اجازه نزدیک شدن به سفارت را ندادند. اما از آن زمان به بعد آب بیشتری از رود اردن به پایین روان شد و پول بیشتری از طرف شائیم سابان و دیگر میلیاردرهای یهودی سرازیر شد. اکنون هیلاری نیز مثل بقیه اظهار فرمانبرداری می کند.

نتانیاهو یک جمهوریخواه سرسپرده است. او از مشاهده یک پرزیدنت روبیو یا یک پرزیدنت کروز بسیار خوشوقت خواهد شد. اما یک پرزیدنت ترامپ؟ یک یهود ستیز؟ یک عرب دوست؟ خب، اتفاقات غریبی رخ داده است.

آنطور که در واژه نامه آکسفورد آمده، واژه ترامپ نه تنها کارت مناسبی است که بقیه کارت ها را می برد، بلکه به صدای گوشخراش هم گفته می شود.  “The Last Trump”یا «صور اسرافیل»، صدای پرطنین شیپوری است که در روز داوری مردگان را از بیدار خواهد کرد.

بیایید امیدوار باشیم که رای دهندگان آمریکایی پیش از آن از خواب  بیدار شوند.

منبع: http://www.opednews.com/articles/The-Last-Trump-by-Uri-Avnery-Donald-Trump_Election_Fascism_Judgment-160304-223.html

*نویسنده : یوری اونری

ترجمه: محمود سبزواری

* Uri Avnerنویسنده صلح طلب یهودی و موسس جنبش صلح گوش شالوم  که دو دوره  عضو کنست بوده است.

انتهای متن/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول